»وقتى قانون رو مىنوشتن، از ننههام چیزی پرسيدن؟» این پرسش ساده ولی مهمِ «ننه مدینه» در فیلم سینمایی «واکنش پنجم» بود. پاسخ روشن است: کسی نظر ننهها را نمىپرسد. غیبت صدا و نظر زن ایرانی در عرصه عمومی، امری تازه یا عجیب نیست. ساختار سیاسی و اجتماعی ایران بر پایه انبوهی از قوانین مذهبی/سنتی استوار شده که اغلب ماهیتی مردسالارانه دارند. در سه دهه اخیر، کم نبودهاند چهرههایی که برای به چالش کشیدن یا تغییر دادن این ساختار و قوانین کوشیدهاند، از جمله برخی سینماگرانی که مسایل اجتماعی را دستمایه اصلی کار خود قرار دادهاند. در بسیاری از فیلمهای سینمایی سالهای اخیر مسایلی مانند طلاق، ارث، حضانت و چنین مباحثی از نگاه شخصیتهای زن داستان روایت و واکاوی شده است تا به نیمه خاموش جامعه نیز فرصتی برای گفتن ماجرای خود و به چالش کشیدن قوانین موجود بدهد. آنچه در پى مىآيد، مرورىاست بر تاریخچه این کارزار نابرابر اما ادامهدار:
شمايل مادر
گيلانه
«ننه گيلانه» را مىتوان به جرات يكى از بهترين بازنمايىهاى سينمايى از زنان طبقه ضعيف جامعه دانست كه جنگ هشت ساله ايران و عراق زندگىهاى ساده و حداقلىشان را زير و رو كرد. سيماى رنج كشيده روستايى و پشت خميده او مىتواند تجسم مشقتهايى باشد كه خانواده ٨٠٠ هزار مجروح جنگى ايرانى سالها با آن دست به گريبان بوده و هستند. فيلم در پس زمينهاى از آوارگى، بمباران و كمبود امكانات، مادرى را به تصوير مىكشد كه آرزويى جز ديدن عروسى پسر جوانش و به راه انداختن رستوران كنار جادهاى براى گذران زندگى ندارد. در این بین اما نخاع پسر قطع میشود و گرفتار امواج انفجار. به این ترتیب، تمام اين روياها نقش بر آب شده و زندگى ننه گیلانه را تبديل به جان كندنى روزمره براى نگهدارى از جوان معلول و نگرانى مداوم در مورد سرنوشت او پس از مرگ خود مىكند. آنچه شرايط را دشوارتر از پيش ميكند، بى اعتمادى گیلانه به آسايشگاههاى مجروحان جنگى و نبود امكانات درمانى است. تنها پزشكى كه به پسر او «اسماعيل» سر مىزند، خود از مجروحان جنگ است و تنها به دليل «اهل درد» بودن و نوعى احساس مسووليت شخصی است كه به او رسيدگى مىكند. به جز او، سازمان يا نهادى پيگير وضعيت اسماعيل به عنوان يكى از افرادى كه به شدت در طول جنگ آسيب ديده، نيست.
به همين سادگى
«طاهره»، شخصيت نخست اين فيلم، يكى ازمعدود زنان مذهبى متعلق به طبقه متوسط است كه در فيلمهاى ايرانى نقش محورى يافته و فيلم از زاويه نگاه او روايت مىشود. او به معناى واقعى كلمه زنی است شبیه دیگر زنهای سنتی ایرانی؛ خانه دار است، چادر به سر مىكند، خود را وقف همسر و فرزندانش كرده و برای تصميمهای مهم زندگى خودش سراغ استخاره مىرود. اما وجه ديگرى از شخصيت او نيز تقلا كنان در جستوجوى معناست؛ به كلاس شعر و نقاشى ميرود ولی آن را نیمه رها مىكند، در تنهایي اشك مىريزد، حس مىكند همسرش - كه سخت در كارش غرق است - او را از یاد برده، به گذشتهاش فكر مىكند و قرص ضد افسردگى میخورد. همين تقلا او را به سمتی سوق مىدهد كه خانهاش را ترك كند و به خانه پدرى برود؛ تصميمى كه او نمىتواند يا نمىخواهد دليل آن را براى همسرش توضيح دهد. اما در پایان، ملغمهای از ترس از برهم زدن عادت، عشق به فرزندانش و احساسات مغشوش ديگر، او را وا مىدارد صرف نظر كرده و به زندگى خود به همان روال پیشین ادامه دهد؛ اتفاقى كه مىتوان به سادگى تصور كرد براى نمونههاى بى شمارى از زنان مانند طاهره در جامعه ايرانى رخ مىدهد.
ميم مثل مادر
فيلم ملودرامى پرسوز و گداز در باب تقدس مقام والاى مادرى است و در مقابل، پدرى را به تصویر مىکشد که همسر و فرزند خود را قربانی پیشرفت حرفهای خویش مىکند. زنِ جوان که در ابتداى فيلم با بى ميلى به سقط جنينى ناموفق، غيرقانونى و مشقت بار تن مىدهد، كم كم تبديل به مادرى مىشود كه به حكم «غريزه مادرى» از عشق خود به همسردست مىکشد تا كودكش را نجات دهد. شخصیت اول زن که در فیلم، خیر مطلق به شمار میآید، به شدت تک بعدی و فرشته وار به تصویر کشیده مىشود. او ابتدا زنی مطیع و علاقهمند به همسرش است، اما با اصرار همسر به سقط کردن جنین، همه هست و نیست خود را در مادری خلاصه مىکند. مادر نمونه، در نبود هر نوع حمايت از سوى نهادهاى اجتماعى يا «مرد سنگدل»،فرزند بیمارش را بزرگ مىکند و در پایان، در صحنه ای دراماتیک و با اوج گرفتن نوای غمناک موسیقی، خود فدا میشود.
واكنش پنجم
هرچند اين فيلم نيز مانند ساير فيلمهاى تهمينه ميلانى، مجموعهای از درگيرىها و مشکلات زنان در جامعه ايرانى را به نمايش مىگذارد، اما محور اصلى آن «فرشته» (با بازی نيكى كريمى)، زنى است كه پس از مرگ همسرش تلاش میکند فرزندانش را نزد خود نگه دارد در حالى كه قانون حق حضانت آنها را به پدربزرگِ پدرى شان داده است. پدر همسر فرشته، «حاج صفدر» حاکم بلامنازع خانواده و سمبل كاملى از پدرسالاري و سنت گرايى است. هرچند زن هیچ ادعایی برارث و میراث همسرش ندارد و تنها حضانت فرزندانش را می خواهد، اما حاج صفدر تصمیم می گیرد دو پسر بچه را از کشور خارج کند. مقاومت فرشته و پیشدستی او، جنگى تمام عيار و نابرابر را سبب مىشود که در آن حاج صفدر به واسطه نفوذش، امكانات وسيعى را برای شکست فرشته بسيج مى کند. نبرد شخصي فرشته با حاج صفدر - كه به نظر مىرسد از پشتيبانى كل نظام قانونگذارى و انتظامى كشور برخوردار است - تبديل به انتقام جمعى زنان از مردانى مى شود كه بنا به مانيفست فيلم، سالهاست آنها را مورد ستم قرار داده اند. در پایان فیلم، هرچند به نظر مىرسد دل حاج صفدر نرم شده، اما تاکیدهای متعدد شخصیت ها به قانون، چنین القا مىکند که باوجود تمام تلاشهاى زنان، تا زمانى كه كتاب قانون به دست مردان نوشته شود نمىتوان انتظار داشت صداى مادران به جايى برسد.
دو زن
اين فيلم روايتگر توانايى قانونى يك مرد ايرانى براى خانه نشين كردن یک زن و محروم کردن او از زندگى اجتماعى است. زندگى «فرشته» كه دانشجوى ممتازىاست، به دليل عشق بيمارگونه يك مرد و بىاعتمادى و بددلى شوهر سنتىاش،تبديل به جهنمى مىشود كه در آن حتى حق تصميم گيرى در مورد جزیى ترین امورخود را نيز ندارد. باوجود تمام تلاش فرشته براى به راه آوردن همسرش و جلب اعتماد او، هيچ تغييرى در رفتار مرد اتفاق نمىافتد و اين موضوع زن را به مرز استيصال مىكشاند. دادگاه و اطرافيان فرشته، خواستههاى يك زن از همسرش را به سطح نيازهاى اوليه تقليل مى دهند و بددلى و شكاك بودن، توهين و زندانى كردن را دليل كافى براى طلاق نمىدانند. آنها تنها مسایلى مانند نوشيدن مشروبات الكلى، قمار و نپرداختن هزينه زندگى را به عنوان استدلالى براى جدايى معتبر مىدانند. افزون بر آن، مساله حضانت همواره به عنوان حربهاى در دستان مرد قرار دارد كه با استفاده از حس مادرى به عنوان يك نقطه ضعف، فرشته را وادار به تسليم كند. تنها قتل همسر فرشته توسط مردى ديگر است كه به «آزادى» او مىانجامد و اين فرصت را فراهم مىكند كه او پس از وقفهاى طولانى، دوباره به اجتماع بازگردد.
زن/جنگجو:
سگ كشى
«گل رخ»، شخصيت نخست فيلم بيضايى، زنى روشنفكراست كه به نظر میرسد در بطن ايرانِ سالهاى سازندگى، در ميانه جدال بىرحمانه مردان براى هرچه پرتر كردن جيبهايشان به دام مىافتد. او نويسنده و به گفته خودش، با پول وعدد بيگانه است. او که یک سال پیش به دلیل بدگمانى به همسر خود به خانه پدری رفته است، در ابتدای فیلم پشیمان باز میگردد تا براى نجات همسرش از زندان، با طلبكاران اوطرف شود. برای اینکار ناچار است در فضای به شدت خشن، مردانه و بى اخلاقِ تجارت - كه گويي همه در آن به او چشم طمع دوختهاند- چكهاى همسرش را بازخريد كند. تنها نماينده قانون در فيلم (مامور زندان) نيز نه تنها دغدغه برقراری عدالت و مجازات مجرم را ندارد، تمام هم وغمش اين است كه اگر ثروتى دركار است سهمى از آن براى خود دست و پا كند. گل رخ كه به خاطر توانايي و هوش خود-هرچند زخمي و تحقير شده، اما در پایان - از قائله جان سالم به در مي برد، اگرچه در پایان فيلم ميفهمد ابزار اجراى نقشه همسرخيانتكار خود براي به جيب زدن مبلغي هنگفت و وسيله تسهيل فرار او و معشوقهاش از كشور شده است. قهرمان تلخکام داستان اما نیازی به آلودن دست هایش به انتقام پیدا نمىکند، زیرا طلبکاران فریب خورده از راه میرسند و تقاص اموال خود و انتقام زن را یک جا از مرد و معشوقهاش می گیرند. گل رخ با چهرهای آرام و سبک بار به سمت شهر باز میگردد، گویی از دنیای پول و عدد پا بیرون میگذارد تا دوباره به جهان نوشتن بازگردد.
پرى
نقش اول فيلم «پري» نسخه بومى شده شخصيت «فرانى» از داستان «فرانى و زويى» اثر «جي.دي.سالينجر» نویسنده آمریکایی است. پرى يك دانشجوى جوانِ ادبيات از خانواده اى سنتى اما اهل فرهنگ است كه در پی حقيقت مىگردد. او در اين مسير به ورطه بحرانهاى معناشناسانه مىافتد، ارتباطش با واقعيت دستخوش تغيير مىشود و روز به روز بيشتر از وفق دادن خود با جهان پيرامون كه آن را پر از فريب و خودخواهى مىبيند، عاجز مىشود. سراسر فيلم پراست از اشارههای روشن به انواع و اقسام عرفانهاى شرقى و غربى؛ از بوديسم و آموزههاى ابوسعيد ابوالخير گرفته تا مسيح و سنت آگوستين. غرق شدن او در دنیای عرفاى گوناگون او را تا مرز نوعى ماليخوليا پیش میبرد اما در پایان، با كمك برادرعارف مسلكش در مى يابد که میبایست «سر در كار و دل با يار» زيست و نمىتوان از واقعيت زندگى روزمره و ملزومات آن چشم بست.
قرمز
شخصيت زن اين فيلم اسيرهمسرى است بسيار حسود كه باوجود آن كه ظاهرى سنتى ندارد، ازعشق خود براى زن قفسى طلايى با امكانات اقتصادى فراوان ساخته است. اما برخلاف تعهدى كه پيش از ازدواج داده، زن را از ادامه اشتغال منع مىكند زيرا مايل نيست همسرش در محل كار «با مرد غريبه، هرهر و كركر كند». به نظر مىرسد دادگاه تنها اعتياد، نپرداختن نفقه و ضرب و شتم را دليل موجهى براى جدايى محسوب مىكند؛ خشونت مردى كه به عنوان ریيس خانواده تمامى امكانات مادى را براى همسرش فراهم مىكند به چشم رییس دادگاه تا حدود زیادی قابل چشمپوشی مى آید و مشکل روانی شدید مرد، توجهی را بر نمیانگیزد. مقاومت زن، اين بارهم موجب استفاده مرد ازفرزند به عنوان حربه مىشود، اما اين بار زنِ عاصى و زخمى، با ريختن خون مرد، فرزندش را نجات داده و از قفس طلايىاش بيرون مىزند، بى آن كه بيننده بداند پس از آن چه پیامدهایی به واسطه اين قتل گريبانگير زن مىشود.
كافه ترانزيت
اين فيلم نمايش زيبايى است از ميل زن سنتى طبقه پايين جامعه به استقلال و نحوه سركوبى او. از «ريحان» انتظار مى رود پس از مرگ همسر، به عنوان همسر دوم به خانه برادر شوهرش برود، اما او به تنها هنرى كه دارد تكيه مىكند و كافه-رستورانى كنار جاده به راه مى اندازد در حالى كه اين جسارت براى اجتماع پيرامون او غير قابل قبول است. برادر همسر او كه از سويى دلبسته اوست و از سوى ديگر كافه ريحان و دستپخت محبوبش را تهديدى براى رستوران بزرگ خود مىبيند، از هر نوع حربه مالى و قانونى براى شكست او بهره مىگيرد، اما مقاومت ريحان ادامه مىيابد. در ميان پچپچهايى كه ريحان را بابت به راه انداختن كافه مايه آبروريزى براى خانواده همسر درگذشتهاش مىشمرند، زن نه تنها به يك دختر سرگردان روس پناه مىدهد بلكه به يك راننده ترانزيت يونانى نیز دل مىبندد. هرچند قانون در پایان از برادر شوهر ريحان پشتيبانى مىكند و كافه بسته مىشود، اما ريحان از پا نمىنشيند و كافهاى ديگربه راه مىاندازد و مبارزه را ادامه مىدهد.
معصوميتهاى تباه شده
خون بازى
شخصیت اول فیلم، «سارا» دختر جوانی است متعلق به خانوادهاى از هم پاشيده از طبقه متوسط رو به بالا كه از اعتياد شديد رنج مىبرد. به نظر مىرسد تنها اميد و مايه شادى سارا، نامزدش «آرش» و ازدواج قريب الوقوع آنها با یکدیگر است. این موضوع او را وا میدارد تا درصدد ترك اعتياد خود درآید، اما باوجود حمايتهاي مادرش كه پابهپاى او در اين مسير گام بر مىدارد، دختر جوان از پس ترك كردن بر نمىآيد و بيزار از خود و ناتوانى، اقدام به خودكشى مىكند. مجرم تلقی کردن معتاد در ایران امری نسبتا معمول است اما تصوير دختر جوان معتاد در این فیلم به دليل نزديك شدن دوربین به او و لمس سردرگمىها و پريشانىهايش، ذهن را نه به سمت محكوم كردن قربانى كه به سوى واكاوى بحرانى سوق مىدهد كه در ميان طبقه مرفه و صاحب تحصيلات ايران نيز فراگير شده است و قربانى مىگيرد.
دخترى با كفشهاى كتانى
این فیلم یکی از نخستین فیلم های ایرانی بود که عشق دو نوجوان متعلق به طبقه متوسط به بالای شهری را به تصویر مىکشید. آشنايى «تداعی» و دوست پسرش «آيدين» در يك پارك و گفتوگوها و خيالبافىهاى بلندپروازانه و در عين حال كودكانه آنها با مداخله پليس، پاى والدين را به ميان مىكشد و اصرار خانواده تداعى براى انجام آزمایش بكارت، تداعی را به فکر فرار از خانه و یافتن دوست پسرش می اندازد. دختر نوجوان باوجود ساده انديشى كه با سن او در تناسب است، باهوشتر از آن است كه معیارهای چند گانه، رفتارضد و نقيض، فريبكارى و مصلحت انديشى خانواده و معلمانش را در مدرسه نبيند. در نتيجه، هيچ يك از آنها را طرف اعتماد خود قرار نمىدهد و قدم به جامعهاى مىگذارد كه در آن همه و همه - حتى مرد ميانسالى كه ظاهرا با او مانند دختر خودش رفتار مىكند- قصد سوء استفاده از او را دارند.
من ترانه، پانزده سال دارم
داستان« ترانه»، مرثيهاى است بر رنجهاى دخترى نوجوان كه فقر و بىپناهى وادارش مىكند تمامى مسووليتهاى يك زن بزرگسال را در 15 سالگى برعهده بگيرد؛ او به مدرسه مىرود، از مادربزرگ پيرش پرستارى مىكند، در يك آتليه عكاسى كار مىكند و به پدر زندانىاش نيز سر مىزند بىآنكه هيچ نهادی و سازمانی از او حمایت کند. ماجرا وقتى پيچيدهتر مى شود كه او به اميد يك زندگى بهتر با پسرى جوان ازدواج مىكند اما دلباختگى پسر چندان طول نمىكشد و در پایان ترانه در حالى كه باردار است، تنها مىماند. مادر پسر جوان - كه «ریيس انجمن حمايت از زنان» است- در پروسه طلاق و صدور شناسنامه براي نوزاد،براى حفظ پسرش ابايى از نابودى ترانه ندارد و قانون نيز به بى پناهى او بى اعتناست. دخترك چاره اى ندارد جز آن كه در بحبوحه به رسميت شناخته نشدن مادری اش از سوی ديگران، خود تلاش كند با خواندن رساله و كتاب قانون راهى براى گرفتن شناسنامه براى فرزند قانونى و شرعى خود بيابد.
بوتيك
«اتى» - با نقش آفرینی گلشيفته فراهانى- دخترى نوجوان از طبقه بسيار فقير را به تصوير مىكشد كه اشتياق سوزانش به يك زندگى بهتر، او را وا مىدارد به ملغمهاى از خيالبافىها و دروغهاى معصومانه پناه ببرد. او از پدرى كه شغلش شستوشوى اجساد در غسالخانه است و مادرى كه به دليل ضرب و شتم توسط شوهر، شنوايى خود را از دست داده است، فرار مىکند تا به «خارج» برود. در این مسیر با جهانگیر آَشنا مىشود، پسری که «باکلاس» یا ثروتمند نیست اما علاقه به زبان نیامدهاش به اتی در تمام فیلم محسوس است. در رویارویی با افراد ثروتمند، اتىِ هميشه محروم با دو حس متناقض خشم و تحسين رو به روست؛ از يك سو با فرياد ميپرسد «مگه من چى ام از اونا كمتره؟ از همهشون خوشگلترم!» و از سوى ديگر مسحور امكانات و داشتههاى پرزرق و برق آنها مىشود. بیپولی، ساده دلى كودكانه و شيفتگى اتی به طبقههای مرفه جامعه، در پایان او را قربانى مردى ثروتمند و عياش مىكند که در مقابل کمی پول و دارویی برای دندان درد، او را به بستر خود میبرد. در پایان فیلم تنها صحنه انتقام جهانگیر از مرد عیاش را نشان میدهد، اما از سرنوشت اتی هیچ نمیگوید.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر