close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
فرهنگ

زهرا فخرایی؛ دختر عینکوی فیس بوک

۹ خرداد ۱۳۹۴
شیما شهرابی
خواندن در ۵ دقیقه
زهرا فخرایی؛ دختر عینکوی فیس بوک

 

 

می خواهم نقاش شوم
 

زهرا فخرایی؛ دختر عینکوی فیس بوک
از موقعی که یادم می‌آید مدام تصویر خودم را می کشیدم. از همان بچگی گوشه کتابهایم پر از تصاویری بود که از خودم کشیده بودم. سعی می کردم خودم را بکشم که خوشگل و لاغر و با مزه ام! یادم می آید کلاس دوم دبستان بودم که خواهرم یک دفترچه پر از سوال پیش رویم گذاشت. یکی از سوال ها این بود که وقتی بزرگ شدید می‌خواهید چه کاره شوید؟ من بلافاصله نوشتم می‌خواهم جهانگرد شوم! خواهرم وقتی جواب را دید. گفت: نه! یک شغلی که بتوانی از آن پول دربیاروی؟ من گفتم: خب نقاش می‌شوم. درواقع فکر می‌کردم من که پول ندارم بروم جهانگردی، پس توی نقاشی هایم می توانم خودم را بکشم که به مسافرت می روم و ...

بچه های شهر

من در بندردَیّر یکی از شهرستان‌های استان بوشهر، بزرگ شده ام و الان هم همین جا زندگی می‌کنم. مدرسه که می رفتم چند تا بچه شهری توی کلاسمان بود؛ از تهران و بوشهر و جاهای دیگر آمده بودند. من همیشه جذب آن ها می‌شدم. این فقط به خاطر خوشگلی و پولداری و بی لهجه حرف زدنشان نبود، آنها اُرگ هم داشتند. من همیشه دلم می‌خواست یک روز برای سرودهای مدرسه ارگ بزنم. یکی ازهمین بچه ها که اتفاقاً اسم او هم زهرا بود و حالا هیچ خبری ازش ندارم و ارگ هم داشت یک روز ازم خواست بروم خانه شان. از پیشنهادش خیلی خوشحال شدم و رفتم خانه شان. هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم مرا دعوت کند خانه شان. آنجا خیلی خوش گذشت. مادرش برایمان شربت آورد و با ما مثل آدم بزرگ ها برخورد کرد، مثل مهمان‌های باشخصیت. جوری که انگار شهردار به خانه ی ما آمده باشد و مادرم بخواهد ازش پذیرایی کند. همان روز آهنگ «تولد، تولد، تولدت مبارک» را ازش یاد گرفتم. وقتی رسیدم خانه روی یک مقوا شاسی‌های سیاه و سفید ارگ را کشیدم بعد مدام همین اهنگ «تولد، تولد، تولدت مبارک» را روی ارگ مقوایی خودم تمرین ‌کردم. تابستان همان سال تا تابستانی که می خواستم بروم دوم راهنمایی می رفتم کلاس های موسیقی. بعد که رفتم کلاس پدرم از دوبی برایم یک ارگ خرید، کوچک بود اما می توانستم نت هایی که معلم می دهد برای تمرین را توی خانه بزنم. وقتی چند تا اهنگ یاد گرفتم و توی مدرسه برای چند تا سرود ارگ زدم حس کردم به آرزویم رسیده ام و بهتر است به جای نواختن آهنگ های انقلابی سر صف صبحگاه بروم یک هنر دیگر یاد بگیرم. 

معروف ترین بچه خانه 

زهرا فخرایی؛ دختر عینکوی فیس بوک
 

شبی که ایده هایم تمام شد
 

زهرا فخرایی؛ دختر عینکوی فیس بوک
 

شل سیلوراستاین ایرانی؟
 

زهرا فخرایی؛ دختر عینکوی فیس بوک
خیلی ها از من می‌پرسند از شل سیلوراستاین الهام گرفته ای؟ یا مثلاً می گویند هیچ می دانی شل سیلوراستاین ایران هستی؟ اوایل خیلی خوشحال می شدم چون عمو شلبی را خیلی دوست دارم ولی به نظرم تنها شباهت من به شل سیلوراستاین این است که تصویرسازی هایم رنگ ندارد وگرنه شل سیلوراستاین خیلی آدم خلاقی ست و از تخیلش استفاده کرده. اگر کتاب عینکو رو دیده باشید جز خودم و دوست پسرِم (که یهویی رفت از زندگی و تصویرسازی های جدیدم) و خانواده ام و چندنفری که از نزدیک می شناسم تصویر کسی را نکشیده ام، کتاب های شل خیلی فرق دارند با کتاب من، او برای یک دایره، یک مربع می تواند داستان بسازد، من نمی توانم. کتاب های او پر از کارکتر است، او اصلاً آدم محدودی مثل من نبوده. وقتی دیدم خیلی ها بهم می گویند از شل سیلور استاین الهام می گیری رفتم همه ی کتاب هایش را خریدم و خواندم. قبل از آن فقط کتاب «قطعه ی گمشده»ش را خوانده بودم، وقتی بچه بودم. هر بار هم که عاشق می شوم یاد آن کتاب می افتم، از بس که شکست می خورم توی روابطم. از بس که قطعه ی گمشده ام را نمی توانم پیدا کنم، از بس که هنوز خودم را نشناخته ام، با اینکه صبح تا شب یا دارم به خودم فکر می کنم یا دارم از خودم می نویسم.

 انصراف پشت انصراف 

زهرا فخرایی؛ دختر عینکوی فیس بوک
وقتی بچه بودم مدرسه رفتن را خیلی دوست داشتم، صبح ها وقتی می رفتم مدرسه هنوز در مدرسه باز نشده بود. اصلاً هم شاگرد زرنگی نبودم ولی بابای مدرسه مان را خیلی دوست داشتم به خاطر او صبح زود، اول از همه می رفتم مدرسه. اما وقتی رفتم دانشگاه همه‌اش انصراف می‌دادم. وقتی برای هنرستان به بوشهر رفتم هم بارها به خاطر مسائل مالی و مشکلاتِ دیگر می‌خواستم ترک تحصیل کنم با اینکه خودم این شرایط را برای خودم ساخته بودم! هربار علی و مامانم منصرفم می کردند. توی هنرستان فقط از درس هایی که توی کارگاه برگزار می شد خوشم می آمد. عاشق طراحی و تصویرسازی بودم. توی درس های عملی خیلی خوب بودم و توی درس های خواندنی خیلی ضعیف بودم. اصلا نمی دانم چی شد که تصمیم گرفتم کنکور بدهم. اول دانشگاه کرمان رشته هنرهای سنتی قبول شدم، ولی چون درس ترسیم فنی و هندسه نقوش داشتیم ول کردم، چون دانشگاهم دولتی بود یکسال از کنکور دادن محروم شدم. دوست داشتم بروم رشته نویسندگی اما چون دانشگاه دولتی این رشته را نداشت، ادبیات نمایشی را انتخاب کردم که واحدهای داستان نویسی و نمایشنامه نویسی دارد. دانشگاه دامغان رشته ادبیات نمایشی قبول شدم. اما بعد از چند ماه از آنجا هم انصراف دادم. یعنی انصراف هم ندادم، کلاً بیخیالش شدم و ول کردم. می ترسم بروم انصراف بدهم، بعد بگویند چون دانشگاه دولتی بوده باز یک سال محروم می شوی از کنکور دادن، بعد از این یک سال باز جوگیر بشوم و بروم کنکور بدهم. حالم از کلمه ی انصراف و کنکور بهم می خورد دیگر. خلاصه ترم اول ادبیات نمایشی اصلا شبیه تصوراتم نبود، یعنی من فکر می‌کردم آنجا قرار است بنشینیم و داستان بنویسیم ولی بیشتر باید می‌خواندیم، ان هم نه کتابهایی که من دوست داشتم، باید ادبیات کلاسیک می‌خواندیم. کلا از جاهایی که بهم خوش نگذرد و شبیه به تصوراتم نباشد خوشم نمیآید و بیرون میآیم. با اینکه برادرم را هم خیلی دوست داشتم ولی خب از زندگی در کرج هم انصراف دادم و برگشتم دیر. چون آن جا دیگر بهم خوش نمی گذشت. الان شروع به عروسک سازی کرده ام و دارم عروسک دور و بری‌هایم را می‌سازم . چند روز پیش عروسک مادرم را ساختم که از دیدنش اصلا هم خوشحال نشد، هی گفت "این منم؟ این که مثل شیطونکه! این که دماغش خیلی بزرگه! من این همه کج و معوجم؟ اینم کاره تو دست گرفتی؟ دانشگاه رو ول کردی که عروسک بازی کنی؟ به فکر یه کار بهتر باش. یه کاری که حقوق ثابتی داشته باشه، ببین دوستت معلم شده! بده هر ماه حقوق می گیره؟" فکر کنم تا آخر عمر مادرم بخواهد راجع به انصراف های من حرف بزند ولی خب برایم مهم نیست که مادرم از شیوه ی زندگی ام خوشش نمی آید، مهم این است که خودم می دانم راهم را پیدا کرده ام و حالا باید از مسیرم لذت ببرم که می برم.
 
 برای دیدن کارهای زهرا فخرایی به صفحه فیس‌بوک او مراجعه کنید: 
Zahra Fakhraee زهرا فخرایی

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان کرمانشاه

انفجار مین در پاوه یک کشته برجا گذاشت

۹ خرداد ۱۳۹۴
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۱ دقیقه
انفجار مین در پاوه یک کشته برجا گذاشت