می خواهم نقاش شوم
بچه های شهر
من در بندردَیّر یکی از شهرستانهای استان بوشهر، بزرگ شده ام و الان هم همین جا زندگی میکنم. مدرسه که می رفتم چند تا بچه شهری توی کلاسمان بود؛ از تهران و بوشهر و جاهای دیگر آمده بودند. من همیشه جذب آن ها میشدم. این فقط به خاطر خوشگلی و پولداری و بی لهجه حرف زدنشان نبود، آنها اُرگ هم داشتند. من همیشه دلم میخواست یک روز برای سرودهای مدرسه ارگ بزنم. یکی ازهمین بچه ها که اتفاقاً اسم او هم زهرا بود و حالا هیچ خبری ازش ندارم و ارگ هم داشت یک روز ازم خواست بروم خانه شان. از پیشنهادش خیلی خوشحال شدم و رفتم خانه شان. هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم مرا دعوت کند خانه شان. آنجا خیلی خوش گذشت. مادرش برایمان شربت آورد و با ما مثل آدم بزرگ ها برخورد کرد، مثل مهمانهای باشخصیت. جوری که انگار شهردار به خانه ی ما آمده باشد و مادرم بخواهد ازش پذیرایی کند. همان روز آهنگ «تولد، تولد، تولدت مبارک» را ازش یاد گرفتم. وقتی رسیدم خانه روی یک مقوا شاسیهای سیاه و سفید ارگ را کشیدم بعد مدام همین اهنگ «تولد، تولد، تولدت مبارک» را روی ارگ مقوایی خودم تمرین کردم. تابستان همان سال تا تابستانی که می خواستم بروم دوم راهنمایی می رفتم کلاس های موسیقی. بعد که رفتم کلاس پدرم از دوبی برایم یک ارگ خرید، کوچک بود اما می توانستم نت هایی که معلم می دهد برای تمرین را توی خانه بزنم. وقتی چند تا اهنگ یاد گرفتم و توی مدرسه برای چند تا سرود ارگ زدم حس کردم به آرزویم رسیده ام و بهتر است به جای نواختن آهنگ های انقلابی سر صف صبحگاه بروم یک هنر دیگر یاد بگیرم.
معروف ترین بچه خانه
شبی که ایده هایم تمام شد
شل سیلوراستاین ایرانی؟
انصراف پشت انصراف
برای دیدن کارهای زهرا فخرایی به صفحه فیسبوک او مراجعه کنید: Zahra Fakhraee زهرا فخرایی
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر