در هر فرهنگی نویسندگان و شاعران آن فرهنگ و ملت برای مردم اهمیت و جایگاه خاصی دارند، برای بقای هر ملتی، ادبیات و فرهنگ پاشنه آشیل است، ایران و فرهنگ ایران هم جدا از این قاعده نیست.
بیشک نیما و شاملو از موفقترین و مؤثرترین شخصیتهای ادبی و فرهنگی ملت ما در دوران معاصرند. در این بخش از ویژهنامه احمد شاملو نظر و نگاه مخاطبان بخش ادبی ایران وایر را درباره بنیانگذار «شعر سپید» جویا شدیم.
گزیدهای از نظرات شما درباره شعر احمد شاملو:
حکایت روزهای عاشقی
نعیمه دوستدار
شاملو را در روزگار عاشقی کشف کردم؛ روزگاری که هنوز فارغ بودم از غمهایی که لای کلماتش پنهانشده بود. روزگاری که هنوز نمیدانستم مخاطب واقعی آن شعرها کیست و آدمهای روایتهای شاعرانهاش از بطن کدام رنج اجتماعی برخاستهاند. روزگاری بود که نامها از حاشیه شعرهای او پاک میشدند و تنها حروفی از آنها به جا میماند. من جوان و عاشق و فارغ از آن غمها، با چشمهایی پر از شهوت خواندن، دور سطرهای عاشقانه را خط میکشیدم.
با شعرهای شاملو عاشق شدم؛ وقتیکه ناگهان کشف کردم معشوقم شبیه زنی است که در شعرهای او راه میرود. معشوق من «دیریافته» بود و من با زبان شعر شاملو با او سخن میگفتم:
«به سان ابر که با توفان،
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن میگوید.»
در عشقی که «همه لرزش دستودلم از آن بود»، من معشوقی را پیداکرده بودم که «صبحانه عشق در پیراهن» ش بود. عشق برای من یک موجود مؤنث بود؛ معشوقم همانقدر ظریف، همانقدر محکم، همانقدر در کلمات پیچیده و به تصاویر حیرتانگیز آمیخته: «خورشیدی که از سپیدهدم همه ستارگان بینیازم» میکرد.
در روزگار عاشقی، که آشکار کردن «شکنجه پنهان سکوت» برایم آسان نبود، کلمات، تنها تسکین هیجاناتی بودند کهموجهای دیوانه احساسات، به دیوارههای قلبم میکوبیدندشان.
پیش از آنکه عاشق شوم، خشونتی در واژههایش حس میکردم که مرا از شعرهایش دور میکرد، اما عاشقی درهای بسته شهر را به رویم باز کرد:
«دوستاش میدارم
چرا که میشناسمش
به دوستی و یگانگی
شهر همه بیگانگی و عداوت است.»
روی پوست دفی که بوی روزهای تابستانی عشق مرا میداد، این شعر شاملو را نوشتم:
«مرا تو
بیسببی
نیستی
به راستی
صلت کدام قصیدهای
ای غزل؟»
و به معشوق هدیه دادم. این عاشقانهترین هدیه زندگیام بود.
با شاملو میتوان زیست
شهرام گراوندی
کتاب زیاد میخواندم. از دبستان. اول البته کتابهای داستانی میخواندم. بعد کمکم افتادم به وادی شعر. اولین کتاب شعری که نصیبم شد اسرارنامه عطار نیشابوری بود. پدرم از آبادان هدیه آورده بود. جایزه قبولی کلاس چهارم ابتدایی. ولی خودم بودم که به سمت شعر رفتم و نه با تشویق کسی. درست نمیدانستم از کجا شروع کنم. اشعار مهدی سهیلی را همانقدر میخواندم که اشعار فریدون توللی، نادر نادرپور و فریدون مشیری و سهراب سپهری را. شاملو در این میان «دم دست» نبود. مثل این بود که شعرش در «دسترس» نیست. اسمش را شنیده بودم ولی فکر میکردم خواننده است! با امیر شاملو که خواننده ترانههای کوچهبازاری بود اشتباهش گرفته بودم.
آن زمان دور خوانندههای کوچهبازاری هم بود در جنوب. جواد یساری. داود مقامی. وقتی سیزده - چهارده سالات باشد و خانوادهات هم اصولاً اهل کتاب نباشند و نوجوانی تو مصادف شده باشد با صفهای جیرهبندی ارزاق و سالهای جنگ و در جنوب هم، کنار خط مقدم زندگی کنی، بعید نیست که چنین خبطهای تاریخی از تو سر بزند.
با دختری آشنا شدم در سال اول دبیرستان که در اولین نامهاش چند سطری از «افق روشن، روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد...» را برایم نوشته بود. اسم شاعرش را نمیدانست. در پایان چنین نامههایی از شاعر اسم نمیآوردند که چنین وانمود کنند شعر و متن نامه از یک جنس است. یادم نیست درست. در نامه دیگری سطرهایی از شعر «سه دختر از سرایی کهنه سیبی سرخ پیش پایم افکندند...» را برایم نوشت. در نامه دیگری «بوسههای تو گنجشککان پرگوی باغاند...». اشعاری از فروغ را هم در نامهها میآورد. نام فروغ را مینوشت. اما نام شاملو را فراموش میکرد. کار خودش را کرده بود آن دختر شگفت. دختر نبود که. هدیه بود از جهانی دیگر؛ که بیاید و آمده بود تا مرا از شر توللی و سهیلی و شعر موزون رها کند. شروع کردم به جستجو و سرانجام شاملو را یافتم. اولین کتابی از او که به دستم افتاد «مرثیههای خاک» بود، و بعد «هوای تازه» که بهراستی هوای تازهای به زندگیام دمید. هنوز هم باقیماندههای همان هوای تازه را نفس میکشم.
با شاملو زندگی میکنم.
شاملو، شاعر عاشق اما متفاوت
لیلا سامانی
احمد شاملو به شیوه خودش از عشق سخن میگوید. زبان شعری او در عین حفظ لطافت عاشقانه، پر صلابت است و طیف گستردهای از آدمها آن را زبان حال خود مییابند. برخی از شعرهای نوی عاشقانه بعد از شاملو انگار عشق را طبقهبندی میکنند و آن را از دل مردم کوچه و بازار و زندگی روزمرهشان جدا میکنند، اما شاملو چنان از عشق میگوید که آن آواره و زندانی و گرسنه هم با زمزمه کلمه تخت تأثیر بازی غنایی او قرار میگیرد.
شاملو، شاعری تأثیرگذار
بهروز انور
شاملو میتواند مثل یک کل در ذهن مردم ایران و به عنوان اجزایی شناخته شده از یک کل مبهم در ذهن غیرایرانیها پیکرهای را درست کند که درست شدنش به سختی و خراب شدنش هم سخت است.
در شعر ایران تنها شاملو این ویژگی را دارد. مثلاً در شعر اخوان ثالث یا نصرت رحمانی یا حتی فروغ با چند تکخال شعری طرف هستید که تمامی شعرهای آن شاعر را تحتالشعاع قرار داده. فکر کنید اگر برای مثال شعر «زمستان» از اخوان ثالث و یا شعر «انهدام» را از نصرت رحمانی بگیریم چه باقی میماند؟
شعر شاملو اما در کلیتش مطرح است؛ سازهایست با اجزایی خرد که هیچکدام انگار سوار بر دیگری نیستند. شاملو تکخال ندارد. برای همین از او بسیار تأثیر گرفتهاند. من هم با اینکه شاعر نیستم اما میترسم شعر شاملو روی سیگار کشیدنم تأثیر بگذارد. چشم باز کنم ببینم دارم سیگار را طوری میکشم که شاملو میکشید.
اشعار شاملو از بهترین سرودههای دوران ما
فروغ تمیمی
اشعار شاملو از بهترین سرودههای دوران ماست. اشعار حماسی، عاشقانه، اجتماعی و فلسفیاش گیرا و زیبایند و اصالت عمیقی دارند. من وقتی بعد از مدتها باز آنها را میخوانم همان تأثیر قبلی ۳۰ سال پیش را حس میکنم. در واقع شاملو همیشه مرا به یاد بتهوون میاندازد که هم زندگیاش و هم آثارش او را در ردیف قهرمانان هنر قرار میدهد. شاملو با تمام محدودیتها، دیکتاتوری، سانسور، فقر و گرفتاریهای شخصی این قدرت و هنر را دارد که جایگاه ویژه و به حقی درمیان شاعران معاصر خود پیدا کند. از این زاویه میتوان فروغ فرخزاد را درسطح او دانست. اگر فروغ جوانمرگ نشده بود بدون شک اشعار ناب و زیبای دیگری میسرود و کسی چه میداند شاید بهترین شاعر معاصر میشد.
در کارهای حماسی و عاشقانه شاملو تأثیر لورکا را حس میکنید. حافظ و خیام و مولوی هم که جای خود را دارند. متأسفانه شعر شاملو در زبانهای دیگر چندان شناخته شده نیست.
من شاملو را در آغاز با «هوای تازه» شناختم. اما شاملو فقط یک شاعر سیاسی نبود و تازه همه شاعران بزرگ دنیا با مسائل زمان خودشان درگیر بودهاند و هیچ اشکالی هم ندارد. شعر شاملو اما از نظر نوع نگرش فلسفی شاعر به دنیا و زیبایی و غنای زبانی بسیار مهم است.
فکرش را بکنید که سمفونی شماره ۳ بتهوون به ناپلئون بناپارت تقدیم شده، خوب آیا باید بگوییم چون بتهوون تحت تاثیر ناپلئون بود این اثر یک اثر فقط سیاسی است؟ نه درواقع این سمفونی یک شاهکار درجه اول وناب هنری دوره رمانتیک است. دردی که شاملو در شعر: «نگاه کن» (در هوای تازه) حس میکند شاید فقط برای کسانی قابل لمس است که چنین تراژدیهایی را از نزدیک شاهد بودهاند. این شعر غنای شعری خاصی دارد که روح خواننده را تسخیر میکند.
اشعار عاشقانه شاملو هم که جای خاص و فوقالعاده خود را دارند. من فکر میکنم یکی از امتیازات ا. بامداد، شناخت او از موسیقی کلاسیک غربی بود و لحن باشکوه بعضی از اشعارحماسی او مثلاً در «غزل آخرین انزوا» و چند شعر حماسی دیگر آدم را به یاد اپراهای با شکوه آلمانی میاندازد. بدون شک شاملو هم در کنار چند شاعر دیگر از شعرای کلاسیک شده و شهیر زبان فارسی است.
شعر زمان ما
جواد حیدریان
مثل خیلی از علاقهمندان به شعر و ادبیات، آشناییام با شعرهای «احمد شاملو» بزرگ را نه به خود او که به معرفی «محمد حقوقی» مدیونم. شناختی دیرهنگام ولی پر جاذبه که مجبورم کرد «بر زمینِ خود بایستم/ بر خاکی از بُرادهی الماس و رعشهی درد...»
بیشک بدون شناخت زبان و ادبیات شعری شاملو، نمیتوان به ظرافت «شعر»، «انسان»، «آزادی» و «عشق» پی برد. چهارگانهای که واژههای سپید را میپیراید و مجموع میکند. زبان فخیم، ساده و آشنای شاملو محصول ادبیات کلاسیک و همینطور معجزه ادبیات جهان است. برخی زبان شاملو را گداخته نثر بیهقی میخوانند؛ مرثیه بر دار کردن حسنک!
اگرچه شاملو تولیداتی مانا در گونههای دیگر ادبی داشت اما برای من شاملو شاعری است که باید هر بار آغازش کرد در سرزمین بیپرنده و بیبهار!
«بیگاهان
به غربت
به زمانی که خود درنرسیدهبودــ
چنینزاده شدم در بیشهیِ جانوران و سنگ،
و قلبم
در خلأ
تپیدن آغاز کرد.
گهوارهی تکرار را ترک گفتم
در سرزمینی
بیپرنده و بیبهار.»
شاملو فقط برای من و آیدا شعر گفت
مهین همتپور
از نوجوانی تا وقتی شاملو درگذشت، فکر میکردم شاملو فقط برای من و آیدا شعر گفته است. فکر میکردم کسی جز من شعرش را نمیفهمد. (احتمالاً به خاطر اطرافیانم بود) وقتی در مراسم خاکسپاریاش شرکت کردم، در سیل جمعیت گمشده بودم. آن وقت بود که فهمیدم من فقط یکی از میلیونها مخاطبش بودم.
اشک رازی است
لبخند رازی است
عشق رازی است
اشک آن شب لبخند عشقم بود.
با مرگ شاملو کلمه یتیم شد
مهرنوش سلوکی
شاملو نماد عصیان من در زندگی محسوب میشود. عصیانگری که مبارزه را با چاشنی عشقاش مطبوعتر کرد. کلمه در اشعارش فقط رج به رج چیده نمیشود بلکه به هم برخورد میکند و در ذهن جرقههایی ایجاد میکند. بیدلیل نبود که بهنود بزرگ در مراسم تدفین او با صدای رسا گفت: با مرگ او کلمه یتیم شد.
او در شعرش پیرو کسی نبود و بسیاری را پیرو خود کرد. شاملو در تمام مدت سعی کرد هر دو سویه شعرش را حفظ کند: اگر از فغان عشق گفت چه بیتابانه میخواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری، در مبارزهاش مردی سخت شد و گفت: گربدین سان زیست باید پست...
کلامش مانند نبض میزند، چه در قلب آیدا چه در روح من.
عشق به او سن و سال ندارد. آیدا را بالا میبرد اما میداند آیدا بعد از او هم ماندگار به عشقاش در عرش میماند.
«و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری است...»
این چشمها هنوز هم پر از فرداهاست برای من.
چشمان آیدای شاملو مرا یاد «چشمهایش» بزرگ علوی میاندازد؛ تابلویی که در تاریخ ماندگار شد و هیچ چروکی برق آن چشمها را از بین نبرد.
از شاملو و آیدا همین بس که اگر از کودکی شیرین و فرهاد را فسانه خواندند من به چشم خویش فسانه را در آنها دیدم ...
شاملو شاعر نسل ما بود
اسماعیل جعفری
شاملو شاعر نسل ماست. پنجم دبستان بود که با نام شاملو آشنا شدم. شعر زیبای «پریا» با تصورات من و تفکرات ساده و بیآلایش آن دوران که در سالهای دهه ۵۰ من به دبستان میرفتم پیوندی عمیق دارد.
آبادان هم یک شهر صنعتی بود و هم یک شهر فرهنگی. از طرف دیگر شهری بود با تضادهای عمیق انسانی و اجتماعی. به همین دلیل در آن زمان که در آبادان تفکرات چپ در میان محلات کارگری رواج داشت، شاملو شاعر پرخوانندهای بود. داستانهای صمد بهرنگی خصوصاً «ماهی سیاه کوچولو» هم جای خود را در میان دانشآموزان دبستان و راهنمایی بهخوبی بازکرده بود و من هم خوب به یاد دارم که از طریق معلم دبستانم در کلاس پنجم ابتدایی با شاملو و با شعر «پریا»ی او آشنا شدم. چنین بود که واژههای گرسنگی و تشنگی و زنجیر، در آن روزگار با من همراه شد.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر