۲ مرداد ۱۳۷۹ احمد شاملو، یکی از نامدارترین شاعران معاصر ایران درگذشت. با مرگ او، دورهای از شعر ایران که به نام «شعر سپید» شناخته میشود به سر آمد و با این حال شعر شاملو ماند و ماندگار شد. یکی از سویههای تلاش احمد شاملو در عرصههای فرهنگی روزنامهنگاری بود. هفتهنامه «کتاب جمعه» به سردبیری احمد شاملو از پنجشنبه ۴ مرداد ۱۳۵۸ تا ۱ خرداد ۱۳۵۹ در ۳۶ شماره منتشر شد و سپس در حافظه تاریخ مطبوعات ایران ماندگار شد.
توکا نیستانی، کاریکاتوریست سرشناس ایرانی در هجده سالگی کارش را با هفتهنامه «کتاب جمعه» شروع کرد.
در گفتوگویی که با توکا نیستانی انجام دادم، از آشناییاش با احمد شاملو و از نخستین تجربه همکاریاش با «کتاب جمعه» و از تأثیرات این همکاری در زندگی حرفهایاش سخن میگوید.
پای صحبت توکا مینشینیم. او میگوید:
شاملو به کاریکاتور و شطرنج علاقه داشت
درست ماههای اول انقلاب بود، خیلی کم سن و سال بودم، حدوداً ۱۸ سالم بود و تا قبل از آن هم سابقه کار مطبوعاتی نداشتم، اما میدانستم احمد شاملو میانه خوبی با کاریکاتور دارد. هر مجلهای که درمیآورد، بخشی را هم به کاریکاتور اختصاص میداد، البته به شطرنج هم علاقه داشت. هر موقع که شاملو کتاب یا مجله در میآورد یک صفحه برای شطرنج و یا چیزی مربوط به شطرنج در آن وجود داشت. در «کتاب جمعه» کارهای «داریوش رادپور» را چاپ میکرد. کارهای رادپور را تا قبل از انتشار کتاب جمعه نمیشناختم.
داریوش رادپور یک کاریکاتوریست گردنکلفت ایرانی است که بعد از انقلاب و بعد از همکاری با کتاب جمعه مدتی برای تهران مصور کار کرد، بعد رفت به ایتالیا و دیگر هرگز به ایران بازنگشت. آنجا برای یک روزنامه ایتالیایی، هم طرح میکشد و هم کار عکاسی میکند.
صفحه اول کتاب جمعه همیشه به اثری از داریوش رادپور اختصاص داشت. آثار او برای من وسوسهکننده بود. دلم میخواست کاری کنم که مثل داریوش رادپور باشد یا مثل کاریکاتوریستهایی باشد که کارهایشان را شاملو چاپ میکند. برای همین نشستم تحت تأثیر داریوش رادپور کارتون کشیدم.
چند کارتون از کار درآوردم. منتها اصلاً اعتماد به نفس نداشتم که کارهایم را دستم بگیرم، بروم دفتر کتاب جمعه و آنها را بگذارم روی میز شاملو. راحتترین کار ممکن را کردم: همه را در پاکت گذاشتم و نامهای نوشتم که من کاریکاتوریست هستم و چند کار کشیدم و نمیدانم به دردتان میخورد یا نه. خلاصه طرحها را توی پاکت گذشتم و پست کردم و یکی دو هفته بعدش، پنجشنبه صبح از دکه روزنامهفروشی کتاب جمعه را خریدم.
کتاب جمعه را که ورق میزدم، دیدم در آن صفحهای که معمولاً طرحهای داریوش رادپور چاپ میشد، اسم و یا طرحی از رادپور نیست. کار من در آن صفحه بود و کار رادپور رفته بود روی جلد.
طعم نخستین موفقیتها
من هجده سالم بود و انتشار اثری از من در «کتاب جمعه» عین موفقیت بود. نمیتوانستم چیزی بیشتر از این بخواهم که کارم را احمد شاملو در صفحهای چاپ بکند که کارهای داریوش رادپور در آن منتشر میشد. نه، نه اصلاً. در نامهای هم که نوشته بودم توضیح ندادم که من بچه کی هستم و بابام کی بوده و کی هست؛ هیچ جور پارتیبازی هم در حقم نکرد. دو سری کار که برایش فرستاده بودم، همه را منتشر کرد. سری سوم خودم میدانستم کارهایم زیاد خوب نیستند، حتی یک دانهاش را هم استفاده نکرده بود. یعنی اینجوری هم نبود که چون پسر منوچهر هستم هر کاری انجام بدهم توی مجله چاپ بشود. بعد یک سری دیگر کار فرستادم که آنها هم همه چاپ شد و بعد هم که مجله تعطیل شد و رفت در آرشیو نشریات موفق آن زمان.
مخاطبی نداشتم...
در آن زمان مخاطبی نداشتم، اولین کارهایی که از من چاپ شد، در من ایجاد انگیزه کرد. به هر حال شروع کار من با کتاب جمعه بود و این برای یک جوان هجده ساله خیلی خوب بود، کارهایم را احمد شاملو چاپ کرده بود و جای خوبی هم چاپ شده بود. بعد از آن کمی اعتماد به نفس پیدا کردم. دوستانی پیدا کردم که طراح بودند و اولین ارتباطم را با مطبوعات شکل دادند. بعدها هر جا که رزومهای از من میخواستند و هر جا که در مورد سابقه کاریام صحبت میشد، همیشه به این نکته اشاره میکردم که کارهایم در کتاب جمعه چاپ شده و این هنوز به نظرم من بزرگترین موفقیت حرفهای من بوده است.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر