نامه یک فیلم ساز به ایران وایر در حمایت از مهناز محمدی (تنظیم از ماهرخ غلامحسین پور)
"مهناز محمدی" زندانی فرهنگیست ، شیوه ی زیست و آثارش گواه این مدعاست که با فعالیت سیاسی پیوندی ندارد و سیاست را جزئی از کلیت فرهنگ می دانسته و می داند. راستی کدام تان " مهناز محمدی " را به درستی می شناسید ؟ چه چیز از او می دانید که اینچنین در برابر اسارت معصومانه اش سکوت کرده اید و پیش از آن هم سکوت کرده بودید؟
این روزها همه نگران برهنگی «شاهین نجفی» و ازدواج «مهناز افشار» ند، هیچکس دغدغه مهناز سینما و تن بیمارش را ندارد. همان طور که دغدغه او هم هرگز سیاست نبوده. بگذار تمام دنیا در قبال به زندان رفتنش سکوت کند و نگران برهنگی شاهین نجفی و ازدواج مهناز افشار باشد. بگذار همه خودشان را به نادانی بزنند و نبینند که مهناز رفته خیابان انقلاب، برای روزهای زندانش کتاب خریده، با دوستانش خداحافظی کرده و خودش را به اوین معرفی کرده تا آمپولهای کورتونش را گوشه سلول بزند.
امشب چند نفر از ما در پستهای فیس بوکی مان نگران وضعیت مهناز بودیم؟ کداممان دلمان برای تن بیمارش سوخت؟ برای کسی که دغدغه بزرگش به دور از هیاهو و نمایشهای متظاهرانه، زنان بی سرپرست دروازه غار است و بی خانمانی کودکان کار.
او زیباترین فرصتهای زندگیاش را فدای انسان دوستیاش کرده. حتی فرصتهایی که میتوانست آیندهاش را بسازد. او به دور از ریاکاری و خودشیفتگی و بی آنکه تحت تأثیر تمجیدها و جایزهها باشد، شادی واقعیاش را در کوچههای «قلعه حسن خان» و «محمدآباد کرج» و «ورامین» و «جوادیه» و «خانی آباد» و کهریزک و «اسلام شهر» و «رباط کریم» جسته.
از وقتی مهناز را شناختم، در تب و تاب برگزاری مراسم ازدواج فلان دخترک یتیم یا درمان بهمان کودک سرطانی و هموفیلی بوده. بگذارید اینها را بگویم بی آنکه نگران باشم به حساب ریاکاری بگذارید. حالا که مهناز قرار است پنج سال از زیباترین سالهای زندگیاش را پشت میلههای زندان بگذراند، بگذارید بگویم تا جای دریغ نباشد.
برای مهناز هیچ وقت خویشتنش با آن شرایط دشوارش و بیماری صعب العلاجی که درگیرش بوده و آمپولهای کورتونی که بر بدن نحیفش تزریق میکند، اهمیت چندانی نداشته. من با شناختی که از او دارم می دانم الان نگران عهدی است که با فلان کودک بی سرپرست بسته و در چهار دیواری پشت میلهها امکان انجامش را ندارد.
مهناز هشت سال بیکار بود. در این هشت سال فیلم نساخت. اما کسی از او نپرسید برای گذران زندگیات از کجا میآوری؟ تویی که مدام درگیر بازجویی و بگیر و ببند شده ای کدام اقدامت مغایر با امنیت ملی کشور بوده؟ کدام کارت امنیت شهروندان را به هم زده؟ هیچ کس از او نپرسید ای دختر شایسته و با لیاقت و پاکدامن هموطن، تویی که به خاطر اعتقادت و شجاعتت مجبوری کار نکنی، روزگارت چطور میگذرد؟
بی پرده باید اینجا افشا کنم گرچه رنجیده شود خاطر نازنینش، اما غروب یک روز غمگین زمستانی دو سال پیش را به یاد میآورم که با چشمان اشکبار در بزرگراه نیایش میراندیم و از آرزوهای گذشته مان می گفتیم، از اینکه برای رسیدن به چهل سالگی و گرد میانسالی بر سر و صورت چه رویاها بافته بودیم و چه نقشه ها کشیده بودیم ! اینکه در میانسالی جهان زیر پایمان خواهد لرزید و سینما و فرهنگ و هر آنچه هست در دستان ما و هم نسلان مان است، سرزمین مان را آبادتر خواهیم کرد و رنگ خواهیم زد در و دیوار این کوچه های خاکستری را . فیلم هایی خواهیم ساخت تا دل ها را پر از امید و قلب ها را سرشار از هیجان و غرور به انسان بودن و ایرانی بودنمان کنیم ! خواهیم نوشت آنچه را که دیگران از آن غافل بودند، استعدادهای جوان را زیر بال و پر خود خواهیم گرفت تا هیچ هنرمند و فیلمساز بی پناهی از اینکه ایرانیست، احساس شرم و پشیمانی نکند و حسرت زاده شدن در آنسوی آب ها را نخورد.
حالا از خودم میپرسم چرا باید انسان شریف و دردمند و متعهدی مثل مهناز پنج سال از عمر نازنینش را در زندان بگذراند؟ خانوادهای که کماکان به حمایتهای مادی و معنوی مهناز نیازمندند پدر و مادر دردمندی که چشم انتظار مهر فرزندشان، در حسرت نبودنش بسوزند؟
مگر نه اینکه مهناز بارها و بارها در جشنوارههای متعددی بیرون از ایران شرکت کرده و هر بار امکان این را داشته تا ساکش را ببندد و برای همیشه در اوج عافیت در اروپا ساکن باشد؟ اما او با دوربین روی دوشش رفته و با همان دوربین برگشته است؟ چه عافیتی منتظرش بوده به جز بازداشت و خانواده ای که مسئولیت شان را به دیده منت قبول کرده؟
مهناز قبل از معرفی خودش به زندان اوین به خیابان انقلاب رفته، تعدادی کتاب برای روزهای زندانش خریده. با عده معدودی خداحافظی کرده و بی هیچ قیل و قالی خودش را به زندان معرفی کرده است. او هیچ تلاشی برای نمایشهای متظاهرانه نداشته. هیچ آبی را گل آلود نکرده، لابد الان گوشه ای از زندان دارد به کودکان چشم انتظار ورامینی یا زنان آسایشگاه قلعه حسن خان فکر میکند.
-------
پی نوشت: مهنازمحمدی نخستین بار در روز هشتم مردادماه 1388 در مراسم چهلم کشته شدگان سیام تیر خرداد ماه 88 در هشت زهرا بازداشت شد و پس از یکی دو روز آزاد شد. او دوباره پنجم تیرماه 1390 به مدت یک ماه توسط اطلاعات سپاه در بند دو الف زندانی و به پنج سال حبس محکوم شد. این مستندساز و فعال حقوق زنان در نهایت به دو اتهام تبلیغ علیه نظام و اجتماع و تبانی، روز شنبه 17 خردادماه برای تحمل دوره پنج ساله حبس خود به زندان اوین رفت. «کوچنامه»، «زنان بدون سایه»، «بچههای خاک» از فیلمهای ساخته شده اوست.
پتیشن حمایت از مهناز محمدی: http://www.gopetition.com/petitions/support-mahnaz-mohammadi.html
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر