close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
جامعه مدنی

هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم

۲۶ خرداد ۱۳۹۵
کیان امانی
خواندن در ۳ دقیقه
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم
هفت سال گذشت، شاید ببخشیم اما فراموش نمی کنیم

به تقویم که نگاه میکنی به تو می گوید حالا هفت سال از آنروزها گذشته اما در خاطرات ات که غرق میشوی و دوباره آنروزها را به یاد می آوری گویی همین دیروز بوده است.

ابتدا رنگ سبز نماد اتحاد و امید برای مردمی شد که سی و یک سال بسیاری از حقوق و آزادیهایشان از آنها دریغ شده بود. پنداری اراده ای عمومی برای تغییر بوجود آمده بود و هر روز در گوشه گوشه شهر گروه هایی را می دیدی که با در دست داشتن نمادهای سبز رنگ به دنبال تشویق دیگران برای حضور در انتخابات بودند.

انتخابات برگزار شد و من عکس هایم از روز رای گیری را برای سردبیرم در نیویورک فرستادم و همچنان پیگیر اخبار بودم تا اگر اتفاق پیش بینی نشده ای افتاد آماده عکاسی باشم. از اوایل شب خبرهای مختلفی شنیده می شد که هیچکس نمی توانست آنها را تایید یا تکذیب کند. ساعت سه صبح پس از کمی استراحت با صدای تلفن از خواب بیدار شدم. تنها چیزی که انتظارش را نداشتم خبر پیشی گرفتن تعداد رای های محمود احمدی نژاد از میرحسین موسوی بود اما دوست خبرنگار دیگری که آنسوی تلفن بود گریه کنان گفت آرا به نفع احمدی نژاد تغییر کرده است.

صبح وزارت کشور اعلام کرد احمدی نژاد پیروز انتخابات شده است. بنا بود میرحسین موسوی ساعت ۲ بعدازظهر در دفتر روزنامه اطلاعات نشست مطبوعاتی داشته باشد و به نتایج اعلام شده اعتراض کند. به روزنامه اطلاعات مراجعه کردم اما در میانه راه متوجه شدم به بهانه حضور مردم نشست مطبوعاتی لغو شده است.

جمعییت لحظه به لحظه در خیابان ها بیشتر می شد. به همراه گروهی از مردم به سوی میدان ونک حرکت و شروع به عکاسی کردم. رفته رفته درگیری میان معترضان و پلیس در حال آغاز شدن بود. ابتدا خشونت با شلیک گاز اشک آور و حمله به مردم توسط پلیس آغاز شد و سپس مردم با پرتاب سنگ و به آتش کشیدن لاستیک در خیابان ها مقابله به مثل کردند.

در انتهای شب بعد از چند ساعت عکاسی قصد داشتم از اتوبوسی که در میدان میرداماد به آتش کشیده شده بود عکاسی کنم که توسط دو مامور لباس شخصی نیروی انتظامی بازداشت شدم و چند ساعتی در بازداشت بودم.

در روزهای بعد با احتیاط بیشتری عکاسی میکردم اما چهار روز بعد دوباره دستگیر شدم. اینبار ضربه های مشت و لگد و باتوم و چاقو که یا حسین گویان توسط نیروهای سپاه بر بدنم وارد می شد کافی نبود، دوربین هایم را هم شکستند و وقتی به یکی از آنها گفتم خبرنگار هستم ضربه ای با باتوم به کمرم زد و گفت همین شما مادر... ها هستید که از ما عکس می گیرید و می گویید اینها تروریست هستند! و سپس ضربه دیگری وارد کرد.

نیروهای سپاه کشان کشان من را بر روی زمین می کشیدند تا به خودرویی که دستگیرشدگان در آن بودند برسیم که ناگهان مردم با پرتاب سنگ به آنها حمله کردند و سپاهی ها از من غافل شدند. فرصت فرار مهیا شده بود. تصمیم گرفتم دوان دوان خود را به مردم برسانم. به نزدیکی مردم که رسیدم صدای شلیک دو گلوله در هوا پیچید. گلوله اول در حدود دو متری من سینه نوجوانی را شکافت و گلوله بعدی پای جوان دیگری کمی آنطرف تر را مجروح کرد.

به کمک دو عکاس دیگر و موتورسواری که در حال عبور بود آن شب جان سالم به در بردم و تا آخرین روزی که ایران بودم به عکاسی از اعتراضات ادامه دادم اما هنوز فریاد یا حسین و فرود آمدن چاقوی هم وطن بر شانه ام و گلوله ای که به سمت من شلیک شد و سینه آن نوجوان را شکافت از کابوس هایم بیرون نرفته است.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

بلاگ

نامه‌ای به سانسورچی؛ نکشیده و نتراشیده

۲۶ خرداد ۱۳۹۵
ادبیات و شما
خواندن در ۵ دقیقه
نامه‌ای به سانسورچی؛ نکشیده و نتراشیده