شاید برای شما هم پیش آمده باشد که در یک دو راهی گیر کرده باشید و ندانید چگونه باید با یک بیمار سرطانی رفتار کنید. باید راستش را گفت یا واقعیت را پنهان کرد؟
دکتر «رابعه موحد»، روانشناس معتقد است که پنهان کردن بیماری از فرد مبتلا به سرطان، ظلم به او است و همچون «دوستی خاله خرسه» میماند. او گلهمند است که پزشکان ایرانی به اندازه کافی برای صحبت با بیماران خود وقت نمیگذارند و جایی نیست که افراد مبتلا به سرطان بتوانند داستان زندگی کسانی را بخوانند که از هفت خوان آن به سلامت گذشتهاند.
از این روانشناس ایرانی ساکن تهران میپرسم: به یک بیمار سرطانی چگونه باید در مورد بیماریاش گفت؟ باید واقعیت را بگوییم یا برای اینکه از نظر روحی آسیب نبیند، نوع بیماری را از او پنهان کنیم؟
پنهانکاری هیچ کمکی به بیمار نمیکند. در بسیاری از بیماریهای صعب العلاج، خود بیمار بیشتر از هر شخص دیگری میتواند به خودش کمک کند. تحقیقات نشان داده که تنشهای روانی با پیشرفت سرطان رابطه مستقیم دارند. بیمار باید بداند که در مدت درمان باید راحتتر از قبل زندگی کند و نباید زیر بار فشارهای روانی برود.
البته این فقط مختص بیماری سرطان نیست؛ اگراز یک بیمار مبتلا به «ام. اس» هم نوع بیماری وی را پنهان کنیم، نه تنها به او کمکی نکرده بلکه به او ظلم کردهایم. برای اینکه یک فرد مبتلا به ام. اس، همزمان با شروع درمان باید سبک زندگی خود را تغییر دهد؛ مثلا تا زمانی که بیمار استرس داشته باشد، هیچ دارویی نمیتواند مانع پیشرفت بیماری او شود. پس پنهانکاری یک روش غلط است. این حق انسانی یک بیمار است که بداند در جسمش چه اتفاقی در حال رخ دادن است. اما روش اطلاع دادن به بیمار هم خیلی مهم است.
چگونه این واقعیت را به بیمار بگوییم که او کمترین آسیب را ببیند؟
روان انسان به طور دایم در حال مطرح کردن یک فرضیه غیرمنطقی است؛ این فرضیه میگوید مرگ و بیماری مال من نیست. ما نمیتوانیم با یک نگرانی دایمی زندگی کنیم. روان ما با مطرح کردن این فرضیه غیرمنطقی، نگرانی ذهنی ما را پس میزند. به همین دلیل هم قبول این موضوع که در معرض آسیب جدی قرارگرفتهایم، سخت میشود.
متاسفانه متخصصان آنقدر با این نوع بیماریها برخورد میکنند که به نحوی، همه چیز برایشان عادی میشود. شاید روزی ده بار باید برای مریضها بگویند که بیماری آنها چیست، در حالی که هر بیمار یک شخص مستقل است که قرار است این خبر تکاندهنده را برای اولین بار در زندگی خود بشنود. شاید پزشک برای هزارمین بار از این بیماری حرف میزند اما بیمار برای نخستین بار است که خودش را رو در رو با این بیماری میبیند. در این لحظه است که انگار زیر پای بیمار او خالی میشود. در خیلی موارد، شوک ناشی از خبر اولیه، آن قدر ناگهانی و قوی است که سبب پیشرفت بیماری میشود.
به نظر شما، اولین خبر را پزشک باید مستقیم به بیمار بگوید یا این که خانواده او را در جریان بگذارد و گفتن یا نگفتن را به خود آنها بسپارد؟
پزشک باید درباره بیماری به خود مریض توضیح دهد، نه به بستگان وی. به هرحال، سرطان هنوز سرطان است و در خیلی از خانوادهها شاید فرد تحصیلکرده نباشد. پزشک باید ابتدا دلایل علمی ابتلا به این بیماری را مطرح کند و سپس توضیح بدهد که دقیقا چه اتفاقی برای بیمار افتاده است و چه کارهایی میتواند برای جلوگیری از پیشرفت و درمان بیماری انجام دهد.
او باید اطلاعات و راههای درمانی را با همدردی، به بیمار اعلام کند وسپس از او بخواهد که یکی از راهها را برگزیند. پزشک باید بیمار را در تصمیمگیری نوع درمان مشارکت دهد در غیر اینصورت، مریض احساس میکند بیماری غولی است که همه اختیارات را از او گرفته است. اما وقتی مشارکت میکند، احساس قدرت دارد.
بیمارانی که مبتلا به سرطان یا دیگر بیماریهای صعب العلاج هستند، بیشتر از هر بیمار دیگری نیاز دارند که با پزشک معالج خود صحبت کنند. آنها پزشک را به عنوان یک همدرد میبینند که از همه زیر وبم رنجی که میکشند، خبر دارد. اما متاسفانه پزشکان ما معمولا این وقت را نمیگذارند. خیلی از آنها حتی سرشان را از روی برگه نسخهای که جلوی رویشان است، بلند نمیکنند و همانطور که بیمار حرف میزند، فقط به گفتن یک کلمه «نوشتم» اکتفا میکنند. آنها دوست دارند بیماران بیشتری ببینند و درآمد بالاتری کسب کنند. کاش نهاد مربوطه، پزشکان ما را تامین میکرد تا این گرفتاریها پیش نمیآمد. کاش وزارتخانه پس از تامین پزشکان، طرحی اجرا می کرد که طی آن، پزشکان در طول روز فقط میتوانستند تعداد محدودی از بیماران را معاینه کنند و برای هرکدام به اندازه وقت بگذارند.
برخورد خانوادهها باید با بیمار چگونه باشد؟ بیمار از مطب پزشک بیرون میآید و به خانهای برمیگردد که تا پیش از مراجعه به پزشک هم در آنجا زندگی میکرده، اما رفتار همه اطرافیان به طور ناگهانی با او تغییر میکند؟
اگر پزشک جزء به جزء رفتار بیمار را مشخص شود، مثل اینکه چه اندازه غذا بخورد، چه کارهایی انجام دهد و یا چه کارهایی انجام ندهد، خانواده هم میداند که نباید بیش از حد به مریض استراحت بدهد و به اصطلاح او را فلج کند. اما اگر این مسایل مشخص نباشند، همه خانواده از روی محبت آن قدر به مریض استراحت میدهند که او را فلج میکند.
وقتی یکباره به فردی اعلام میشود که سرطان دارد، برای خانواده و نزدیکان هم شوک آور است. بیمار که میبیند همه به هم ریختهاند، خود را جمع و جور میکند و در ظاهر، خودش تبدیل به درمانگر میشود. بیمار با دیدن گریه و زاری اطرافیان، احساس عذاب وجدان میکند. برای همین، بیماری خود را مانند یک جرم میبیند و میخواهد همهچیز را انکار کند تا وضع به حالت عادی برگردد؛ مثلا، درد دارد اما میگوید درد ندارم. این رفتار خانواده سبب میشود بیمار یک بار اضافی تحمل کند. البته نکته مهم این است که ناراحتی اطرافیان در ابتدا اغراقآمیز و بیش از حد است اما وقتی دوره بیماری طولانی میشود، هر کسی میخواهد خودش را نجات دهد و کم کم دور بیمار خالی میشود. او خودش را در جمع تنها میبیند و روز به روز در انزوا فرو میرود.
پس چاره چیست؟ وقتی فرد خودش را در میان خانواده تنها ببیند، چگونه میتواند مانند سابق زندگی کند؟
ببینید، در کشور ما، بیمار رنج بیماری خود را تنها با خانوادهاش قسمت میکند اما در کشورهایی که برای جان آدمیزاد ارزش قایل هستند، بیمار رها نمیشود. او به جمعی معرفی میشود که همگی تجربه آن بیماری را دارند. او دستکم 10 نفر دیگر را میبیند که مانند خودش با سرطان دست و پنجه نرم میکنند و هر کدام در مرحلهای از مبارزه با بیماری قرار دارند؛ یکی تازه شیمیدرمانی را آغاز کرده، یکی این مرحله را گذرانده، دیگری به بیماری غلبه کرده و... . او متوجه میشود که خیلی از دردها و حسهایی را که او الان تجربه میکند، دیگران هم تجربه کردهاند و گروه درمانی آغاز میشود. هر کس از تاکتیکهای خودش برای مبارزه با بیماری حرف میزند؛ همه به هم کمک میکنند و تجربههایشان را کنار هم میگذارند. در این وضعیت، اگر هم نتوانند به بیماری غلبه کنند، به توان روحی بالایی میرسند و برای عمر باقیمانده خود برنامهریزی میکنند. متاسفم که ما در ایران انجمنهایی نداریم که این نوع بیماران از سوی پزشکان به آن جا معرفی شوند . حتی وبلاگی هم نداریم که بیماران خاص از تجربههایشان درباره بیماری و مبارزاتشان بنویسند. کاش حداقل سایتی راه بیاندازیم و در این تجربهها باهم شریک شویم.
در انجمنهایی که برای بیماران خاص در کشورهای مختلف راهاندازی میشود، روانشناسان در روزهای معینی با بیماران و خانوادههای آنها ملاقات میکنند و با روشهای خودشان، سعی میکنند توان روحی فرد بیمار و خانواده او را بالا ببرند. اما در ایران معمولا وقتی بیماری جسمی سراغ ما میآید، به درمانگر و روانشناس مراجعه نمیکنیم چون معتقدیم دیگر راهی نمانده و ما رفتنی هستیم. فکر مرگ دست از سرمان برنمیدارد در حالیکه از اول هم قرار نبوده تا ابد زندگی کنیم. میتوانیم در مدت باقیمانده، درست و برای خودمان زندگی کنیم.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر