ماهرخ غلام حسین پور و محمد تنگستانی
روایت نفسگیر یک مسوول قضایی از مراسم اعدام:
حالا که استعفا دادهام، راحتتر میخوابم!
ماهرخ غلامحسین پور
اغلب احکام کودکان و نوجوانان در حد و حدود اختیارات قاضی نیستند بلکه حق خانواده مقتول به شمار میروند. موردی مانند «عاطفه سهاله» واقعا نادر بوده است. یعنی در این موارد، فرد مجرم قتلی مرتکب شده و خانواده مقتول درخواست قصاص قاتل را داده است. اگر بخواهیم چنین احکامی که کنترل را از دست خانواده متوفی خارج میکند، نداشته باشیم همزمان نیازمند اصلاح و بازنگری قانون و فرهنگسازی هستیم. باید قوانینی تدوین شوند که مساله مرگ قاتل از حد اختیار خانواده مقتول خارج شود.
بنده یک زمانی تلاش بسیاری برای حذف قصاص کودکان کردم؛ حداقل در مورد برخی از قتلها که انگیزه آن هیجان آنی یا مساله دفاع بود. ولی متاسفانه بسیاری از این مجازاتها ریشه در شرع دارند و به آسانی قابل تغییر نیستند. برای همین هم در موارد زیادی، همکاران بنده و خودم راهکارهایی برای رضایت گرفتن به خانواده قاتل پیشنهاد میدادیم. بارها شخصا و خارج از وظیفه و ساعت کاری به ملاقات خانواده متوفی رفتهام. هنگامی که فیلم «هیس دخترها فریاد نمیزنند» را دیدم، بسیاری از خاطرات برایم زنده شدند. با اطمینان و به دور از هرگونه تعصبی، عرض میکنم که چنین تلاشهایی انجام میشود.
برای خواندن ادامه مقاله کلیک کنید
دنیایی که شایسته کودکان نیست
بخش نخست
ماهرخ غلامحسین پور
نخستینبار در سن 13 سالگی به علت امور منکراتی بازداشت و این اتفاق چندینبار تکرار شد. در نهایت، «عاطفه» 15 سال داشت که به جرم «زنای محصنه» روانه زندانش کردند. این اتهام در حالی به او زده شد که هرگز ازدواج نکرده بود و «زنای محصنه» به «زنا»ی زن شوهردار گفته میشود.
عاطفه بعدها به قاضی گفت در زمان بازجویی توسط پاسدار 51 ساله متاهلی به نام «علی دارابی» در زندان بهشهر بارها مورد تجاوز قرارگرفته است. «علی دارابی» فقط به تحمل 100 ضربه شلاق محکوم شد و عاطفه به جرم زنای محصنه به اعدام.
او در پاسخ به پرسشهای قاضی «حاجی رضایی»، پرخاش و تندی میکرد و حاضر نمیشد در برابر وی ابراز ندامت کند. عاطفه به سیستم قضا معترض بود.
پیش از اجرای حکم اعدام، وقتی اعضای دور خانواده، او را در کوچه پسکوچههای «نارنجستان» نکا که درآن بزرگ شده بود، به طوراتفاقی ملاقات کردند، به آنها گفت: «اگر به من فرصت دوبارهای بدهند، به چشم هیچ نامحرمی نگاه نمیکنم.»
عاطفه در لحظه اعدام و در دقایق آخر از مردم خواست او را ببخشند.
برای خواندن ادامه مقاله کلیک کنید
دنیایی که شایسته کودکان نیست
بخش دوم
ماهرخ غلامحسین پور
پیماننامه جهانی کودک، هر فرد زیر ۱۸ سال را جدا از هر جنسیتی، کودک دانسته و او را فاقد تفکر و اندیشه کامل و بلوغ یافته میداند. اما قوانین جمهوری اسلامی ایران بر پایه فقه تدوین شده و فقه و شرع نیز سن بلوغ دختران را 9 سال کامل و سن بلوغ پسران را ۱۴ سالگی میداند. به همین دلیل هم دختران و پسرانی را که پس از سن بلوغ مرتکب قتل میشوند، مسوول اعمال خود دانسته و مستحق مجازات اعدام میداند مگر این که براساس قانون جدید مجازات اسلامی، کارشناس پزشکی قانونی آنها را نابالغ معرفی کند.
از آن جایی که هیچ عامل و یا دستور بازدارندهای وجود ندارد که بتواند مانع اجرای این قانون شود، روند دردناک زندانی شدن کودک و انتظار کشیدن او برای فرارسیدن زمان مرگ در زندان، سعی و تلاش خانواده کودک قاتل که آنها نیز داغ دیدهاند و اصرار خانواده مقتول و صرف انرژیهای بسیار آغاز میشود. کودک بارها برای اجرای حکم اعدام به صحنه اعدام برده میشود و گاه به او وقت دوبارهای میدهند و تجربه هر بار این مساله میتواند به لحاظ روانی او را از امید به زندگی دوباره تهی کند.
برای خواندن ادامه مقاله کلیک کنید
چرا به دیدن صحنه اعدام رفتم
«محمد اسماعیلزاده» از ترکیه، آخرین نفری بود که یک محکوم به اعدام را در زندان بغل کرد و هرگز نپرسید جرمش چه بوده است
«اواخر تیر ماه ۸۸ بود. با بچههای دانشگاه «نوشیروانی» بابل و دانشگاه «مازندران» دورهٔ بازداشت موقت را در بند ویژهٔ روحانیت زندان «متی کلای» بابل سپری میکردیم. از صبح، هر ماموری که وارد بند میشد حرف از اعدام یک زندانی میزد که قرار بود اذان صبح فردا حکمش اجرا شود. نمیدانم جرمش چه بود و این همه ناراحتی برخی از مسوولان زندان برای چه بود. ساعت ۸ شب بود که برای صحبت با افسر نگهبان در مورد مشکلات بند به دفتر زندان رفتم. در سالن انتظار، مردی روبهروی من نشسته بود که دستهایش با دستبند به دو سرباز بسته شده بودند. بین پاهایش روی زمین، یک ظرف پلاستیکی آب میوه بود. سلام کرد و گفت بفرما آب میوه. مشخص بود که دوست دارد با کسی حرف بزند. پرسید از بچههای دانشجو هستید؟ گفتم بله. گفت شیرتان حلال. چیزی بیشتری نگفت. پرسیدم اینجا چه میکند؟ گفت فردا اجرا دارم. تمام دنیا دور سرم چرخید. منقلب شدم. از حال و روزم فهمید و به شوخی گفت من اجرا دارم تو ناراحتی؟ زبانم بند آمده بود. فقط نگاهش کردم. حتی نپرسیدم چرا و به چه جرمی؟ هیچکدام از این سوالات ذهنی اهمیتی نداشتند. درآن لحظه تنها چیزی که من را منقلب کرد این بود که اذان صبح فردا جان انسانی توسط همنوعانش گرفته میشود. به دفتر افسرنگهبان رفتم. هیچ نمیدانستم چه باید بگویم. فقط میخواستم زودتر کارم تمام شود وبه بند برگردم. هنگام خروج از دفتر، سعی کردم به صورتش نگاه نکنم و بروم ولی شنیدم که با صدای بلند گفت سلام من را به دوستانت برسان. این آخرین خواستهٔ یک محکوم به اعدام بود که چند ساعت فرصت داشت زندگی کند. بیاختیار به سمتش رفتم، او را در آغوش گرفتم و پیشانیش را بوسیدم. شاید آخرین کسی بودم که او را میبوسد. دوست نداشتم رهایش کنم.
اعدام یک روایت عاشقانه
غزاله معیری
«شهلای زیرک»، «شهلای باهوش»، «شهلای مهربان»، شهلایی که خواهرش اینگونه توصیفش میکرد؛ مانند قصهگویی ماهر، بند به بند داستانش را تعریف کرد. از همان شروع داستان، از همان نزدیک به 10 سال پیش، سایه قصاص روی تمام خرده روایتها افتاده بود؛ سایهای که نادیده گرفته شدن آن، فقط غلظت درامِ قصه را بیشتر کرد: «وقتی اعتقاد داشتیم که خواهرمان بیگناه است چرا باید التماس میکردیم؟ ببینید، من روزنامهخوانِ پدرم بودم و همه اتفاقها و گزارشها را برایش میخواندم. شهلا مرتب از زندان با من تماس داشت. او خودش هیچ وقت به ما اجازه نداد برای جلب رضایت و بخشش به سراغ خانواده "سحرخیزان" برویم.»
برای خواندن ادامه مقاله کلیک کنید
دیدگاه مردم مونیخ نسبت به حکم اعدام
سام حسینی، تانیا کلیجی
برای خواندن ادامه مقاله کلیک کنید
خشونت ویرانگر و لذت تماشای اعدام
مهرداد درویشپور، جامعهشناس
شور مرگپرستی در جامعه، تنها محصول تبلیغات حکومت نیست. این واقعیت که در مذهب تشیع روز شهادت «حسین»، مهمترین حادثه دینی است و از تولد پیامبر اسلام، زادروز امامان یا هر جشن دیگری مهمتر است، به خودی خود گویای جایگاه مازوخیسم و مرگپرستی در این فرهنگ دینی است. دیگر آن که، درست است که جامعه در رویارویی با حکومت قرار دارد اما انبوهی از محرومیتها و محدودیتهای جنسی، آرزوهای بربادرفته، امیدهای به گل نشسته، گسترش فقر و نابهسامانی، رویکرد دیگری را در برابر تلنبار شدن عقدههای روانی، جز تخلیه آن از راه خشونت بدخیم و ویرانگر، پیش روی مردم قرار نمیدهد.
بنابراین، اگرچه مردم تقریبا در بسیاری از زمینهها رویاروی حکومت قرار دارند، اما فقط در یک اراده جمعی بالنده، در یک خیزش اجتماعی و کنشی خودآگاه و نیرومند ممکن است چهره مسالمتجو و سازندهای از «شور» را به نمایش بگذارند؛ نظیر جنبش سبز. وگرنه در دل استیصال، شکست و ناهنجاری، تمایل به لگدمال کردن دیگری، کمترین میلی است که زبانه میکشد. افزون بر آن، فراموش نکنیم که جامعه ایران در بسیاری مواردعقب مانده است و این عقب ماندگیها مهر خود را بر رفتارمردم میزنند. جامعهای که از دمکراسی در آن خبری نبوده و امید به سازندگی در آن کمرنگتر شده، معلوم است که فرهنگ خشونت را در مردم درونی میکند.
برای خواندن ادامه مقاله کلیک کنید
برای دانلود کتاب اعدام که شامل مجموعه مقاله های بخش اول و بخش دوم این ویژه نامه است کلیک کنید
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر