close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
جامعه مدنی

حادثه خونین نیریز٬ سربازها از همقطارهایشان می‌گویند

۴ تیر ۱۳۹۵
شما در ایران وایر
خواندن در ۵ دقیقه
عکس منتشر شده از گروهی از سربازان فوت شده در حادثه نیریز
عکس منتشر شده از گروهی از سربازان فوت شده در حادثه نیریز
اتوبوس حامل سربازان
اتوبوس حامل سربازان

کرمان- بهروز تورانى، شهروند خبرنگار

«مادرم  از دیروز که خبر تصادف اتوبوس سربازان را شنیده، کارش شده تلفن زدن به این جا. پای تلفن هم مدام گریه می‌کند و می‌گوید یک مادر فقط درد دل مادر را می‌فهمد.»

سرباز جوانی که در مقابل یکی از موزه‌های تهران ایستاده، این را می‌گوید. عصر پنچ‌شنبه است و 27 ساعت گذشته است از آن بامداد خونین جاده نیریز به شیراز که جان ۱۹ سرباز وظیفه را که در راه خانه بودند گرفت و جمع دیگری را روانه بیمارستان کرد.

خبر این تصادف خون‎بار اولین بار توسط فرمانده پلیس راه استان فارس در اخبار سراسری صدا و سیما اعلام شد اما جز آمار کشته‌ها و زخمی‌ها، از هویت آن‌ها اطلاعات دیگری را منتشر نکردند. این شبکه‌های اجتماعی بودند که درباره ۴۰ سربازی که قرار بود به خانه‌هایشان بروند، نوشتند و در عرض چند ساعت نام‌ها و عکس‌های این سربازان منتشر شد.

اما این سرباز جوان که سر پست نگهبانی است، حکایت دیگری دارد. «مرتضی» ۲۲ ساله است. می‌گوید ۱۰ ماه خدمت کرده، از یکی از شهرهای شمالی آمده و جزو یگان حافظ میراث فرهنگی شده است. اولش سخت قبول می‌کند که صحبت کند اما وقتی حرف- به قول خودش- از هم‎قطارانش است، زبانش باز می‌شود و چند کلمه‌ای می‌گوید. خبر را در خوابگاه شنیده است. می گوید اولش فکر کردیم یک تصادف جاده‌ای است مثل همه تصادف‌های جاده‌ای. اما یک دفعه خبر پیچید که بیش تر کسانی که جان خود را از دست داده اند، سربازان وظیفه بودند:«پایان دوره آموزشی آن ها بوده و داشتند بر می‌گشتند خانه. می‌دانید خانم، آخر آموزشی یک حس و حالی داره. تو بعد از سه ماه قراره برگردی خونه پیش خانواده‌ات. نمی‌دانید چه تب و تابی دارن سربازها و البته خانواده‌هایشان. واقعا اتفاق بدی بود. شما نمی‌دانید آدم با چه امیدی ساکش را می‌بندد و با خودش حساب می‌کند سه ماهش گذشت، حالا می‌ماند ۱۸ ماه.»

۱۸ ماه اما برای آن ۱۹ و شاید هم ۲۰ سرباز پادگان «۰۵»کرمان یعنی اندازه ابدیت، یعنی پایان دنیا. نمی‌دانم چرا فکر می‌کنم عصر پنچ‌شنبه بهترین جای پیدا کردن سربازهای دور از خانه، پارک است. نزدیک ترین پارک به پادگان میدان «حر»، «پارک شهر» است. در پارک اما سخت است سرباز و غیر سرباز را پیدا کرد. به سمت چند پسر جوان که موهای سرشان کوتاه است، می‌روم. حدسم درست است و آن ها سرباز هستند. دو سه هفته بیش تر نیست که دوره آموزشی‌ خود را شروع کرده اند. در حال صحبت و شوخی هستند و خیلی راحت‌تر از سرباز اولی حاضر به صحبت می‌شوند. آن‌ها هم خبر را شنیده اند:«این خبر در پادگان به سرعت برق و باد ‌پیچید.»

«کاوه»، سرباز جوانی که بیش تر از دوستانش صحبت می‌کند، می‌گوید:«هر کدام از ما می‌توانستیم جای این افراد باشیم. سربازی است دیگر، شانس است؛ یکی صفر یک می افتد، یکی لب مرز، یکی هم مثل این جوان‌ها، ۰۵ کرمان. شانس و قسمت است.»

از واکنش فرماندهان پادگان می‌پرسیم. کاوه می‌گوید:«یعنی چی؟ چه واکنشی باید داشته باشند؟»

از سانسور خبر و ممنوعیت صحبت کردن درباره این حادثه می‌گویم. کاوه جواب می دهد:«نه؛ یعنی من که چیزی نشنیدم که اجازه صحبت کردن نداشته باشیم. شما شنیدید؟»

به ظاهر در پادگانی که این جوانان هستند، ممنوعیتی در مورد صحبت از این اتفاق وجود ندارد. یکی دیگر از سربازان که کم تر از بقیه صحبت می‌کند، یک دفعه می‌گوید:«خانم، این ماجرا یک ماجرای انسانی است نه امنیتی  که اجازه صحبت کردن نداشته باشیم. ۲۰ نفر در اثر یک حادثه جاده‌ای کشته شده اند. این‌ها می‌توانستند سرباز نباشند و آدم عادی باشند، یا حتی خانواده‌. مهم این است که همه این افراد جانشان را در اثر ناامنی و غیر استاندارد بودن جاده‌ها و ماشین‌ها از دست داده اند.»

اما سرباز جوانی که چند خیابان آن طرف تر نگهبان در یک سفارت خانه است، نظر دیگری دارد. نامش «رضا» است و از اسفراین آمده است. زیر آفتاب گرم تابستان نگهبان بوده و حسابی خسته و عصبانی است. موضوع را که می گویم، عصبانی‌تر می‌شود. او هم سر پست است و خیلی دل به حرف زدن ندارد. فقط می‌گوید:«همش از سر نداری و بی‌پولی است خانم. این سربازها اگر پول دار بودن که این طور پرپر نمی‌شدن. امروزِ روز اگر پول داشته باشی، همه چیز داری. این بنده خداها اگر پول دار بودن، سربازی نمی‌رفتن که بخوان سوار یک اتوبوس اسکانیای قراضه بشن که ترمزش ببره و چپ کنه. پول نداشته باشی باید یا اون طوری بمیری یا مثل ما ۱۸ ماه تو گرما و سرما یک لنگه پا بایستی و نگهبانی کنی. تازه خدا رو هم شکر کنیم که افتادیم تهران و داریم عشق دنیا رو می‌کنیم.»

پیدا کردن سربازهای وظیفه و غیروظیفه اما در پارک «دانشجو» سخت‌تر از پارک شهر است. پسر جوانی که روی یک صندلی نشسته و دارد با موبایلش ور می‌رود و می گوید خبر را در شبکه‌های اجتماعی شنیده و متاسف است. اما برخلاف او، زنی که کمی آن طرف تر از ما نشسته و حرف‌هایمان را می‌شنود، مشتاقانه دوست دارد حرف بزند. میان سال است و خانه دار. می‌گوید که اولش خبر را در تلویزیون دیده است و بعد از طریق شبکه‌های اجتماعی و به قول خود، «گروه‌ها» فهمیده که چه اتفاقی افتاده است:«عکس‎شونو دیدید؟ عین دسته گل هستند جوان‌های مردم. خدا نیاره برای کسی. بی‌چاره مادرهایشان چه می‌کشند.»
همین طور که قطره اشک کنار چشمش را پاک می‌کند، می‌گوید:«این جوان‌ها پرپر شدند اما عین خیال این دولت و مجلس نیست. نکردن عزای عمومی اعلام کنند تا حداقل دل مادر و پدرهای اینا کمی آروم بشه. حالا اگه یکی توی لبنان می‌افتاد پاش می‌شکست، سه روز عزای عمومی بود.»

حرف‌هایش شبیه حرف هایی است که این روزها در کانال‌های تلگرامی‌ رد و بدل می‌شوند. زن که می‌رود، بار دیگر به صفحه موبایلم نگاه می‌کنم. آخرین عکس این سربازان و نام‌هایشان در میان شبکه‌های اجتماعی می‌چرخد و نام‌هایی که این روزها بر سر زبان‌ها است:«علی فتحی نژاد،ابراهیم مراد زاده، منصور صفری، مهدی کریمی، آرمان ایمانی،‌ سیدعلی دهقانیان، محمدحسین بخشی، سیدامین اشرف، ابراهیم شفیعی، وحید خانی، سعید امیدواری،‌ ماجد حافظی، رحیم سجادیان،  وحید قاسم‌پور و امین انصاری.»

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

بلاگ

تاکتیکها و تکنیکهای آشپزی / درس دهم / پیتزای قابلمه ای

۴ تیر ۱۳۹۵
شراگیم زند
خواندن در ۹ دقیقه
تاکتیکها و تکنیکهای آشپزی / درس دهم / پیتزای قابلمه ای