فکرش را نمیکرده اما حالا آن قدر مشهور شده که خبرگزاریها و روزنامهها دنبالش هستند. چند باری عکساو روی جلد مجله ها رفته و شبکههای تلویزیونی هم سراغش آمدهاند. میخندد و میگوید: «من یک آدم معمولی هستم که حالا مشهور شدهام.»
شهرت او از زمانی شروع شد که زندگی معمولی خودش را توصیف کرد و از خانه و تفریح و محل کارش عکس گرفت و به قول خودش، روزمرگیهایش را نوشت؛ از لیوانهای چای و سماور، ظرفهای میوه و میزهای جلسات تا لباس میهمانی و یونیفورم کارش.
نامش «کاظم عقلمند» است؛ یک جوان 32 ساله که از سوی خبرنگاران لقب «مشهورترین آبدارچی ایران» را گرفته است. او فعالیت در دنیای مجازی را با وبلاگ نویسی شروع کرد و بعد در فیس بوک ادامه داد و حالا گذرش به اینستاگرام افتاده است:«در وبلاگ، طنز مینوشتم اما بعد رفتم سراغ فیس بوک. فیس بوک که فیلتر شد، آمدم اینستاگرام که راحتتر است. در اینستاگرام به فکرم رسید از زندگی خودم عکس بگذارم و برای عکسها کپشن طنز بنویسم.»
در اینستاگرام بیش از 51 هزار نفر عکسها و پستهای او را دنبال میکنند: «همیشه با اسم خودم مطلب نوشتم و هیچوقت هیچ چیز را قایم نکردم. فکر میکنم یکی از دلایلی که مردم دوست دارند صفحه من را دنبال کنند، واقعی بودنم است.»
کاظم از 23 سالگی به عنوان نیروی خدماتی و آبدارچی یک شرکت کارش را شروع کرده و در تمام دوران فعالیت مجازی هیچ وقت شغل خود را پنهان نکرده است: «وقتی وبلاگ مینوشتم، بعد از چند هفته از کسانی که وبلاگ را دنبال میکردند، پرسیدم شما فکر میکنید من چه کاره هستم؟ اکثرا فکر میکردند یک کارمند درسخوانده و پشت میز نشین هستم. وقتی حدسهایشان را نوشتند، برایشان گفتم که آبدارچی هستم.»
خودش تصور میکرده وقتی شغل خود را اعلام کند، مخاطبانش کم میشوند اما در کمال تعجب دیده روز به روز زیادتر می شوند.
در فیس بوک هم روز اول پستی درباره شغلش میگذارد؛ پستی که به قول خودش زندگی او را عوض کرده: «این قدر این پست در گروههای مختلف به اشتراک گذاشته شد که خودم را به وجد آورد و تصمیم گرفتم به طور جدی فعالیت مجازی را دنبال کنم.»
نوشته بود:«من توی یه شرکتی آبدارچی هستم و حدود 6 ساله مشغول کارهای خدماتی هستم. یکی از کارام چایی دادن به همکارام و مهمونایی]است[ که میان شرکت و دلخوشیم اینِ که یه روزی یکی برام چایی بریزه و بگه خسته نباشی، بفرما چایی...! البته اگه خودم بگم، این کارو می کنن ولی مزهاش اینه که نگفته برام چایی بریزن...»
بعد از این پست و واکنشهای اطرافیان، او تصمیم میگیرد بیش تر از شغلش بنویسد و حالا اسم صفحه اینستاگرامش روزمرگیهای یک آبدارچی است. البته کاظم از روز اولی که سر کار رفته، این طور نبوده: «اوایل از کارم ناراضی بودم. هر روز که زمین را تی میزدم، یک دل سیر گریه میکردم. اما یک روز به خودم آمدم و فکر کردم و دیدم کاظم دیگر هیچوقت به بیست و چهار، پنج سالگی برنمیگردد. برای همین تصمیم گرفتم زندگیام را تغییر دهم. من نه سواد داشتم و نه پارتی که بتوانم کار بهتری پیدا کنم. دو راه پیش رویم بود؛ این کار را هر روز با گریه و ناراحتی و غصه انجام دهم و یا اینکه سعی کنم با حال خوب، کارم را انجام بدهم و لذت ببرم. راه دوم را انتخاب کردم.»
چند وقت بعد تصمیم بزرگ دیگری هم میگیرد: «تصمیم گرفتم هر وقت موقعیتش پیش آمد، درسم را بخوانم.» کلاسهای مدرسه شبانه ثبتنام میکند: «تا اول دبیرستان درس خوانده بودم اما انشالله اگر همه واحدها را پاس کنم، خرداد دیپلمم را میگیرم.»
کلاسهای درس شبانه، کارنامهها، کتابهای درسی و جزوهایش هم بخشی از عکسهای اینستاگرامی کاظم هستند. او چند سال پیش ازدواج کرده و عکسهای خودش، همسرش و کسانی که برای میهمانی به خانه آنها میآیند، روی صفحه اینستاگرامش میرود؛ صفحهای که هم توسط دوستان، فامیل و آشنایان دنبال میشود، هم توسط همکاران، همسایهها و مدیرانش: «اوایل خانوادهام کمی مشکل داشتند؛ یعنی وقتی عکس میگرفتم، یک جورهایی مسخره میکردند و میگفتند راه به راه عکس میاندازد.»
با صدای بلند میخندد و میگوید: «حالا همه دنبال فرصت هستند که ازشان عکس بیاندازم.»
می پرسم فکر میکنی مهم ترین کاری که صفحهات انجام داده، چیست؟ بدون کوچک ترین معطلی میگوید:«تابو شکنی، من تابو شکستم. شاید باورتان نشود اما خیلیوقتها توی تاکسی مینشینم و با راننده گپ میزنیم، یک دفعه طرف وسط صحبتها میگوید شما چه کارهای؟ من هم در جواب میگویم آبدارچی! راننده میگوید بلانسبت شما! واقعا چه کارهاید. من هم میگویم من واقعا آبدارچی هستم. از همین راه پول در میآورم و دلیلی برای پنهان کردن شغلم نمیبینم. در همین فضای مجازی هم روزانه کامنتهای زیادی از کسانی که مثل خودم نیروی خدماتی هستند، دریافت میکنم. خیلیها تشکر میکنند و میگویند مرسی که به ما جرات دادی اسم شغلمان را بیاوریم. حتی خانمی چند وقت پیش پیام گذاشته بود که شوهر من هم خدماتی است و من همیشه شغل او را پنهان میکردم اما از وقتی با صقحه شما آشنا شدهام، وقتی شغل همسرم را میپرسند، سرم را بالا میگیرم و میگویم آبدارچی.»
کاظم از مسافرتها، تفریحات روزهای تعطیل، وسایلی که برای خودش و همسرش «فریبا میخرد»، عکس میگذارد: «خیلیها فکر میکنند در صفحه ام زندگی ساده را ترویج میکنم و در کامنتها از اینکه زندگی ساده را تبلیغ میکنم، تشکر میکنند. در حالیکه من چنین کاری نمیکنم. فقط میگویم چه پولدارید و چه فقیر، از زندگی خود لذت ببرید و با همان داشتههایتان کیف کنید. بیش تر، زندگی شاد را تبلیغ میکنم و از بهانههای کوچکی که دل آدم ها را شاد میکند، مینویسم و میگویم. چیزهایی که هزینه زیادی هم نمیبرند؛ مثل قدم زدن با همسر در هوای بهاری در یک خیابان زیبا و یا خوردن آش دوغ.»
این صفحه و شهرت برای او از لحاظ اقتصادی چیزی در برنداشته است: «جالب این جا است بعضی فالوئرها لطف دارند و میخواهند به من کمک کنند؛ مثلا از من شماره کارت میخواهند یا یکی از فالوئرها که از امریکا صفحه را دنبال میکند، اصرار داشت که برایم گوشی بفرستد اما من قبول نمیکنم چون دوست ندارم زندگیام از حالت عادی خارج شود.»
در بین فالوئرهایش از هر قشری پیدا میشود؛ دکتر، مهندس، معلم، کارگر و ...: «چند روانشناس هم صفحهام را دنبال و همه من را تشویق میکنند. یکی از آنها میگفت ما این همه درسخواندهایم و بعد از این همه زحمت، تازه به این تفکری رسیدهایم که تو رسیدهای.»
شاید همین حرف مشوق او شده است؛ کاظم تصمیم دارد روانشناس شود: «عاشق روانشناسی هستم. اگر خدا بخواهد و وارد دانشگاه شوم، حتما روانشناسی میخوانم.»
بعد خودش ذوق میکند و میگوید: «امیدوارم، امیدوار.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر