نشانهشناسی عکسهای سعید حدادیان و رفقا
اوایل آبان ماه، عکسهایی از مراسم ختم پدر سعید حدادیان، مداح اهل بیت منتشر شد. عکسها در شبکه های اجتماعی دست به دست گشت چرا که رابطه و مناسبت مهمانان این مجلس در این عکسها برای عده ای به مثابه کشف ارتباط چند تیپ اجتماعی و تیپولوژی افرادی قلمداد شد که در این سالها سهم عمدهای در کسب قدرت و اعتبار سیاسی و رسانه های دولتی داشتند.
سعید حدادیان، در تمامی این سالها در زمره افرادی بوده که بیشترین سهم را از یکی از مهمترین رسانههای شیعه داشته؛ از هیئت. شاگرد منصور ارضی و نوحهخوان پر سر و صدایی که «آگاهسازی سیاسی» را از وظایف نوحه خوانان این سالها میداند، همواره در هیئتهایی که به قول خودش «گل کرده»، بخشی را هم به غرولند و سهمی را هم به زعم خود به روشنگری در امور سیاسی روز اختصاص داده است.
حدادیان از جمله افرادی است که مجلسگردان هیئتهایی در زیرمجموعه «هیئتهای عامهپسند» است و نوحه خوانی را با چاشنی فحشهای چارواداری، قصه و روایتهای عامیانه گاهی vulgar «ولگار» در هم میآمیزد و غره از موقعیت خدشه ناپذیر و نزدیکی به منابع قدرت، میتواند حتی موقعیت دومین مقام سیاسی کشور، رییس جمهور، را هم به چالش بکشد.
«من اینجوری ام رگ لاتی مون ام هس»
سعید حدادیان، در مجلس جنجالبرانگیز انتقاد از اسفندیار رحیممشایی، رییس دفتر رییس جمهور وقت، خود با زبان خود به آن «رگ لاتی» اش اعتراف کرد. در واقع در بین خطوط گفتههایش عنوان کرد که دارد آن رگ لاتیاش را که لابد به سختی پنهان میکرده رو میکند. در همان جلسه بود که اسفندیار رحیممشایی را «عورت» نامید. از رییس جمهور پرسید کدام گندم را خورده که عورتش از پرده بیرون افتاده و بهتر است تا دیر نشده با برگ انجیر او را بپوشاند و حضار به قهقهه افتادند. در همان جلسه بود که دعا کرد «خدایا امشب اینو -رحیم مشایی- بکش بره بهشت» و حضار الهی آمین گفتند. و در همین جلسه بود که جملات زیر را عنوان کرد:
حیف آیت الله های ما که خرج این بیشعور بشن... کیه مشایی سر و تهش؟
آقای احمدی نژاد میبرنش ها...
من اینجوری ام هستم، اون رگ لاتی مون ام هس
تا از بهشت حزب الله بیرونت نکردن یالله بابا...
اون موقع که رییس فرهنگسراها بود، رفتم بزنمش، نبود
ما تو دستگاه امام حسینیم، شهرام و بهرام نیستم
یابو علفی، حیف خر!
این –رحیم مشایی- دو هفته یه بار یه زری میزنه
خدایا این مشایی رو امشب بکشش
ما نمیدونیم این فرهنگ چیه دگمه ها باز میشه موها بلند میشه، بابا بیا بیرون، فرهنگ چیه؟
5 تا 5 تا دکتر جمع شه، یه آخوند نمیشه
آه یه دونه از این ریش سفیدای شب زنده دار مجتهد بگیرتت داغون میشی، کن فیکون میشی
خرده فرهنگ لمپنی
جدا از اعتراف شخصی سعید حدادیان به آن رگ لاتیاش، در همین چند جمله بالا، کدهایی از تعلق او و همفکرانش به خرده فرهنگ لمپنیسم آشکار و قابل ارزیابی است. اجتناب از «شهرام» و «بهرام» بودن، چرا که اسامی مربوط به طبقات بالای اجتماعی، اسباب حقارت لمپن است و «هر لمپنی بخواهد پا را از گلیم طبقاتی و موقعیت اجتماعی خود بهر نحوی بیرون گذارد با کشنده ترین نیشخندها و بدترین دشنامها و فضیحانه ترین دست انداختنها روبه رو میشود.» (اکبری، لمپنیسم، 57) همینطور کینه طبقاتی، میل شدید به انتقام، چربزبانی، کرنش و ستایش بیش از اندازه در مقابل صاحبان قدرت، اربابان و ولینعمتهای خود، ماجراجویی، غوغاگری و آشوبطلبی، خرافاتگرایی و علاقه افراطی به استفاده از القاب در همین نطق کوتاه، سویههایی از رابطه سعید حدادیان، همفکران و نوچه ها/ پای-منبرنشینان او را روشن میکند. خرده فرهنگ لمپنیسم چنانکه در کتاب «لومپنها در سیاست عصر پهلوی»؛ نوشته مجتبی زاده محمدی میخوانیم، فرهنگ متعلق به دسته جاهلها و لمپنهاست که از نظر رفتاری (مثلا طرز لباس پوشیدن، تکلم، راه رفتن و غیره) از دیگران متمایز میشوند. تماشای عکسهای مراسم ختم پدر حدادیان از این رو جالب و قابل بحث است که نشانههای ظریفی از تعلق او به خرده فرهنگ لمپنیسم را آشکار میکند.
لمپن و بدن
در متنهای موجود ویژگیهای ظاهری لمپنها و تیپولوژیشان به دقت مطرح میشود. هر چند توصیف شکل و شمایل لمپنها در این متنها بیشتر یادآور کلاهمخملیها و جاهلهای مشکیپوش و حرکت پر طمطراق دستهجمعیشان در معیت نوچهها در جهت قرق سر گذر در فیلمفارسیهاست و با این حساب تنها شرح احوال لمپنهای عصر پهلوی را در برمیگیرد و درباره لمپنمخفیهای دوران ما سکوت میکند؛ هنوز در نسل تازه لمپنهای جهشیافته و به روزشده این عصر، نشانههای آشکاری از فیگورهای مردانه اغراقشده، لباس پوشیدن و راه رفتن و نحوه تکلم و ادای کلمات نسل لمپنهای اصیل قابل مشاهده است. بدنهای چاق و فربه و شکمهای برآمده که باعث مباهات لمپن است، کت و شلوارهای مشکی بلند و گشاد، راه رفتن گشاد گشاد همراه با حرکت دستها با فاصله زیاد از بدن، طرز خاصی که لمپن هیکلش را به جلو حرکت میدهد، هنوز و همچنان در نسل امثال سعید حدادیان قابل کشف است.
اگر چه لمپن این دوران، شلوار بلند و گشاد با دمپای 30 سانتیمتر نمیپوشد و به آن زنجیر نمیدوزد، دیگر مد نیست خالکوبی کند و عکس زن و اژدها روی تنش بیندازد. هفت وصله از لوازم لوطیگری را هم (آنطور که مجتبی زاده محمدی برمیشمارد) ندارد؛ مثلا: زنجیر بیسوسه یزدی، جام برنجی کرمانی، دستمال بزرگ ابریشمی کاشانی، چاقوی اصفهانی، چپق چوب عناب یا آلبالو یا شال لام الف لا (شالی که آن را دو دور به دور کمر پیچیده و سر و ته آن را در جلو شکم و روی ناف از هم میگذراندند، به طوری که شکل لا در آن ایجاد میشد). از لوازم مفید جاهلی چون جام جیب و قمه، قداره (که از قمه بزرگتر بوده)، زنجیر جیب، پاشنهکش، کمربندهای گلنقره وعتیقکوب (آنطور که جعفر شهری در «تهران قدیم» نام میبرد) هم بیبهره مانده. اما هنوز در نحوه تکلم، یعنی لهجه خاص خود، استفاده از ضربالمثلها و داستانها، شکستن و کوتاه و بلند کردن واژه ها و کشیدن بعضی و بریدن آنها، پیرو اصیل مکتب لمپنیسم ناب ایرانی است. نمونهای از این تکلم، در ویدیوی +18 لو رفته از محفل خصوصی عمرکشون در یوتیوب قابل دسترس است. (اینجا و اینجا را ببینید.)
لمپن و مذهب
رابطه لمپن و مذهب رابطه ای برابر و دو سویه است. محمدی مینویسد برخی لوطیها واقعا مومن و معتقد بودند و برخی هم ادای آنها را درآورده در صدد خودنمایی بین مردم بودند. با این همه لمپنها، چه معتقد و چه غیر معتقد در ماههای محرم و عزاداری، سرپرستی دسته های مذهبی، سینهزنی و اداره حسینیهها را بر عهده میگرفتند. نویسنده «لومپنها در سیاست عصر پهلوی» مینویسد با آنکه «هزینه اینگونه مراسم، به ویزه تعزیهداریها، از جیب اعیان و ثروتمندان بیرون میآمد، ولی انصافا اگر همت، سعی و فداکاریهای داشمشدیها و لوطیها نبود، هیچوقت منظره خارجی و عمومی عزاداریها به این شکوه و عظمت نمیرسید.» (زادهمحمدی، 31) علی اکبر اکبری، نویسنده «لمپنیسم»، اما نظر بدبینانهتری دارد. او معتقد است لمپن نه به مذهب عمل میکند و نه زندگیش را با دستورات و منظورهای مذهبی وفق میدهد ولی هم مذهبیها از او راضیاند و هم او رابطه صمیمی و نزدیک و خوبی با آنها و روحانیون دارد. او همچنین به نقش ماه محرم و صفر و رمضان در زندگی لمپنها در دهه چهل و پنجاه شمسی اشاره میکند؛ ایامی که برای لمپنها هم فال است و هم تماشا و هم وسیلهای که اعتماد و احترام و تایید توده مذهبی را به دست بیاورند: «با تشکیل و بسط این نوع مجالس –مجالس عزاداری و هیئتها- ضمن رونق و حراست مذهب بر درآمد سخنران میافزایند. رضامندی سخنوران موجب عفو و بخشش آنها است و به همین وسیله به مراکز روحانی نزدیک میشوند و با تجلیل و احترام و حمایت از آنها و حامیان آنها متقابلا در مواقع بحرانی پشتیبانی آن را نسبت به خود جلب میکنند.» (اکبری، 45)
با این همه نویسنده «لمپنیسم» نقش تصوف را در زندگی لمپنها موثرتر از مذهب میداند. چرا که به زعم این نویسنده، تصوف با زمینههای فلسفی و تقدیریاش برای زندگی او جذبه و کشش بیشتری دارد. با تکیه به نظر این نویسنده میتوان توجیه کرد چرا امثال سعید حدادیان با پشتوانه تاریخی برداشت اسلافش در دوران پهلوی از مذهب، بلد است از موسیقی هایده نوحه بسازد و آن را به جای نمونه اصیل مداحی اهل بیت به صاحبان قدرت گریان پای منبرش قالب کند. برای لمپنها مذهب تعریف متفاوتی دارد که نادانسته با موسیقی و حتی خطوطی از ترانه معروف یک خواننده زن، به یاد عاشورا و حادثه کربلا به آه و ناله و هق هق میافتند.
لمپن و قدرت
لمپنها، جاهلها و لوطیها در خرده فرهنگ لمپنیسم به عنوان افرادی با شغلهای موقت (نوحه خوانی و مداحی شغل موقتی/ فصلی به نظر میرسد) شناخته میشوند و طبیعت زندگی موقت باعث نوعی وابستگی به کانونهای قدرت است. همکاری با قدرت سیاسی در تاریخ سیاسی معاصر ایران، از نقاط برجسته کارنامه لمپنهای اصیل یا لمپنهای بدون کلاه مخملی امروزی به شمار میرود. 28 مرداد 1332 یکی از روایات رسوای این وابستگی است، با این همه دهههای متاخرتر هم از حیث یک چنین همکاری، چیزی از کودتای کلاه مخملیها کم ندارد. آنها به واسطه ماجراجویی و عصیانگری موثرترین نیروی احزاب فاشیستیاند. همانها که اتفاقا ایمان قلبی به قدرت حاکمیت ندارند و هر جا که باد به سمت بهتری بوزد، تغییر جهت میدهند.
اکبری در «لمپنیسم» مینویسد لمپنها اولین نیرویی هستند که با آشکار شدن اولین نشانهها و آثار ضعف، قبل از سایر نیروها به دشمن میپیوندند. با این همه در باب وابستگی لمپنها به کانون قدرت همین بس که آنها مرده قدرتاند و شعف و نشاطشان بسته به نمایشهایی است که قدرت در آن مجال بروز دارد. آنها در گذشته سر گذر میبستند و امروز روی منبر نشستهاند. البته سعید حدادیان این روزها مدرس دانشگاه است. او در حال حاضر در طبقه سوم دانشکده ادبیات دانشگاه تهران کلاسی غیردانشگاهی با عنوان «سلسله مباحث نگاهی به دعا» دارد. شاعر است، شعر هم میگوید.
لمپن و سایر چیزها
در مجموعه عکس مراسم ختم پدر سعید حدادیان، عکسیهایی هم از حضور ورزشکاران و کشتیگیران در مراسم به چشم میخورد. شاید از این حیث که رابطه کشتی، زورخانه، نرینگی masculinity و لمپنها یک رابطه قدیمی، تثبیت شده و تاریخی است. شعبان بی مخ، یکی از بازیگران اصلی کودتای 28 مرداد و زورخانهاش و سابقه و مهارتش در باستانکاری نمونه آشکار این مناسبت است. حضور حمید سوریان، با تسبیح آبی توی دستش در مراسمی به صاحب عزایی سعید حدادیان هم از این حیث نشانه شناسانه است. سوریان همان کسی است که مدال طلای خود را به محمود احمدینژاد تقدیم کرد و مدتی پیش شایع شد که در قبالش با امضای طلایی معاون اول رئیس جمهوری ایران در دولت دهم یعنی محمدرضا رحیمی، اجازه ورود خودروی فراری گرفته است. حمید سوریان هم به وابستگی به کانونهای قدرت و واسطه هایش نیاز دارد. از آنجا که باید فراری دومش را در سال 94 از گمرگ ترخیص کند و چه بسا تا آن زمان سعید حدادیان برای او آستینی بالا بزند.
عکس زیر از روزگار اوج لمپنها حکایت میکند. شعبان جعفری است و یکی از میدانهای نشاطبرانگیز نمایش قدرت. اما از آن روزها تا امروز، به نظر میرسد جز تغییرات کوچکی در تیپ، در سطح، تغییر چندانی در مناسبات قدرت اتفاق نیفتاده. یکبار دیگر از نو تمام عکسهای گزارش را نگاه کنید.
منابع:
علی اکبر اکبری(1352). لمپنیسم، مرکز نشر سپهر، تهران.
مجتبی زادهمحمدی (1385). لومپن ها در سیاست عصر پهلوی (1342ـ 1304)، نشر مرکز، تهران.
جعفر شهری (1371). تهران قدیم، انتشارات معین، تهران.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر