احمدرضا احمدپور، روحانی وبلاگ نویسی که چند سال اخیر در شهر ایذه در تبعید به سر میبرد، روز دهم خردادماه با نوشتن یک پست فیس بوکی خبر از پایان دوران تبعیدش داد. دادستان ویژه روحانیت طی نامه ای رسمی به کلانتری منطقه 12 ایذه حکم آزادی او را ابلاغ کرده است. آزادی او همزمان بود با تبعید احمدزیدآبادی، روزنامه نگار اصلاح طلبی که پس از شش سال زندان، یکسره از زندان رجایی شهر برای گذران تبعیدش به زندان گناباد فرستاده شد. این گفت و گو به همین مناسبت است:
آقای احمدپور، هم شما را و هم آقای احمد زیدآبادی را به زادگاه تان تبعید کردند آیا این به منظور تخفیف و رعایت حال شما بوده؟
خیر! به هیچ وجه این اتفاق بهمنزله رعایت حال ما نبود. رعایت حال ما زمانی بود که نزدیک خانواده و نزدیک محل اقامت قانونی، تبعیدمان میکردند نه به دورترین و محرومترین نقاط کشور! می دانید که زادگاه ما دو نفر، محرومیت اجتماعی اقتصادی فرهنگی خاص دارند. شاید هم تصور میکردند با بردن خانواده به تبعیدگاه در آنجا بمانیم.
الان که آزاد شدهاید چه احساسی دارید و چه برنامه ای برای آینده دارید؟
البته از اینکه در کنار خانواده هستم و محدودیتم کمتر شده خوشحالم، ولی بهراستی آزادی را نه احساس میکنم و نه باور.
چرا؟
برای اینکه اجازه یک زندگی عادی را ندارم. به مدت 84 سال ممنوع الخروجم و همه عمر مفید علمیام در حوزه علمیه و در لباس روحانیت گذشته، اماهمه امتیازات آنرا از من گرفتهاند خلع لباس و محرومیت از مدارج و مناصب و مزایای علمی موجب شده تا عملا محروم از مأموریت های تبلیغی و ارشادی باشم. شانس هر نوع فعالیت کاری، و پژوهشی را از من گرفتهاند شهریه ام را هم سالهاست که قطع کردهاند. فعالیت های نوشتاری و سخنرانی هم حبس و مجازات دارد. حال به نظر شما آیا پایان یافتن تبعید میتواند برای من مفهوم آزادی را به ارمغان آورد؟ به قول یوهان ولفگانگ فون گوته، هیچ کس اسیر تر از آن فردی نیست که دچار توهم آزادی است.
فکر می کنید هدف حکومت از صدور و اجرای حکم تبعید چیست؟
در واقع برای این است که او را از منابع خبری و تشکیلاتی و از تریبونها دور کنند تا نه تنها از شنیدن صدایش جلوگیری کنند بلکه خود تبعیدی از شنیدن صداهای دیگران و دریافت اخبار و هر نوع فعالیت و تحرکاتی محروم بشود، این هدف دنبال میشود تا فرد تبعید شده با دوری از خانواده و لمس محرومیتهای بیشتر مضمحل شده و با دچار شدن به نوستالژی تلخ و تراژدی، گرفتار نوعی افسردگی پیشرفته و ویرانگر شود. در واقع تبعید فرد منتقد، به جهت تخریب اندیشه، هویت و اثرگذاری فرد در جامعه است یعنی قطع رابطه طبیعی او با مردم و دیگر فعالان سیاسی موافق یا حتی مخالف جهت بی اثر کردن اندیشهاش.
در طول روزهای تبعید فعالان سیاسی به شما سر میزدند؟
اواخر سال 92 بود که آقای محمد نوری زاد در طول سفر صلح و دوستیاش به دیدنم آمد و میتوانم بگویم تقریبا تنها فعال سیاسی بود که لطف کردند و برای دیدن من زحمت و سختی راه را بر خودشان هموار کردند. البته دوست صادق و درستکاری که در عرصه سیاسی و علمی در خوزستان فعالیت میکنند و از ذکرنامش معذورم، من را تنها نگذاشت. شخصا راضی به زحمت دیگران هم نبودم ولی چون تبعید برای ایزوله کردن اعمال میشود، بهتر است دوستان تبعیدی دیگر فراموش نشوند. گاهی در مواردی دوستان خوزستانی ام از دور پیگیر بودند و تماس تلفنی داشتند، یکی دو مورد هم علمای گرانقدر قم تماس تلفنی گرفتند ولی سرکشی به فرد تبعیدی علاوه بر تقویت روحیه و پیشگیری از افسردگی، میتواند فلسفه وجود احکام قضایی غیرقانونی را تغییر دهد، چرا که اساس فلسفه تبعید فراموشی فرد تبعیدی است که دید و بازدیدها از تبعیدی میتواند این هدف ظالمانه را خنثی کند.
از طرف افراطی ها اذیت نشدید. در جریان هستید که در گناباد نامه نوشته اند و آقای زیدآبادی را تهدید کرده اند ...
خب! مردم به طور کلی سعی میکردند دوری کنند تا از شاخ خیالی آسیب نبینند اما مدام از ناحیه همان ترس آسیب میدیدند! در همین حال مشکلاتی هم بود، مثلا بستن عمدی خروجی لوله بخاری با پلاستیک و پارچه که شاید به شوخی شباهت نداشت! (از طریق پشت بام) بلکه به نظرم تهدیدی برای کوتاه آمدن من بود! که خوشبختانه چون عادت داشتم جهت رعایت امنیت جانی مدام لوله های بخاری را چک کنم توانستم در چند مورد از مرگ حتمی نجات پیدا کنم. مشکلات جانبی هم معمولا هست. مثلا به علت لغو مرخصی خانواده ام مجبور شدند صدها کیلومتر راه دراز را به پیمایند تا به دیدن من بیایند که بین راه اهواز به ایذه دچار سانحه شدند بخصوص که این اتفاق درست پس از حادثه خانواده پیمان عارفی، زندانی سیاسی تبعیدشده به زندان مسجدسلیمان رخ داد. خوشبختانه ماشین حامل خانواده من لب پرتگاه با یک سنگ بزرگ برخورد کرد و همان سنگ هم موجب توقف ماشین سمند و در نتیجه نجات آنان شد اما تا مدتها فکر تصادف خانواده آزارم میداد. یا مثلا اواخر سال 93 تماس های بدون شماره ای(ناشناس) با خانواده ام میگرفتند و سعی داشتند تا ذهن همسرم را نسبت به من تخریب کرده و بدبینی ایجاد کنند و تا حدی هم بی تأثیر نبود، به لحاط روحی همسرم تا حد بیماری پیش رفت، همان روزها تصمیم گرفتم خانواده ام را به ایذه منتقل کنم که در اینصورت بچهها به لحاظ آموزشی آسیب میدیدند، اما خوشبختانه بحران را به موقع کنترل و مدیریت کردیم و با تقویت روحیه ی همسرم، خانواده ام کماکان در قم ماندند.
نگاه مردم ایذه به یک تبعیدی سیاسی چطور بود؟
علیرغم همه علاقه ام به زادگاهم باید بگویم متاسفانه فقر اقتصادی و ناآگاهی عمومی، مردم این شهر را گرفتار نوعی گرداب ترس مزمن کرده است. به اعتقاد من تبعیدگاهها را بی حساب و کتاب انتخاب نمیکنند بلکه پارامترهای زیادی را در نظر میگیرند. ترس و محافظه کاری مزمن نه تنها بین عوام که مابین فعالین سیاسی مثلاً منتقدِ اینگونه شهرها بهعنوان یک رویه سیاسی مرسوم است. از این رو یک فعال سیاسی تبعیدی ولو اگر در زادگاهش تبعید باشد عملاً نه زمینه و نه انگیزه های سیاسی برای فعالیتش فراهم نمیشود و میزان تأثیرپذیری مردم به نهایتِ نمره منفی میرسد. شهرستان ایذه هم از این وضعیت مستثنی نیست و چیزی که پیش از هرنوع فعالیت سیاسی در این شهر درالویت است فعالیت فرهنگی و اجتماعی و حتی اقتصادی است تا فعالیت های سیاسی و مردم چنان درگیر روزمرگی هستند که نهایت روشنفکری شان میشود مثلاً حذف فیزیکی فلان مسئول و فلان شخصیت سیاسی و اداری البته در حد بیان و تهدید... با اینحال و روی هم رفته در طول دوره دو ساله تبعید احساس خوشآیندی داشتم چرا که به خاطر هدفم که مردم و اعتلای کشورم بود هزینه میدادم و محرومیت و سختی میکشیدم و این برایم لذتبخش بود و علی رغم نامهربانیها از حس مردم دوستی ام هرگز کاسته نشد.
الان اگر بعد از دو سال بخواهید با احمد زیدآبادی که در تبعید به سر می برد، حرف بزنید چه می گویید؟
در مورد این تبعیدها باید بگویم که گر چه حکم دهنده تیشه برداشته و به ریشه زده است، هم به ریشه جمهوریت و هم به ریشه اسلام، بروید در گوشه کنار کشور ببنید جوانان دنبال چه هستند؟ آنقدر که مواد افیونی در جامعه نفوذ دارد روحانیت و مذهب ندارد! و به حدی که «ان جی او»ها آنقدر که برای جوانان نجات دهنده و خدمتگذار بودهاند روحانیت نبوده! امروزه روحانیت و مذهب به پایینترین حد نفوذ کلام خود رسیده است! چون مردم نهاد روحانیت را نهادی حکومتی میدانند نه مردمی. متاسفانه قانون گریزی و پشت کردن به مردم و به جامعه مدنی رویه برخی مقامات شده، اما علیرغم همه اینها با وجود تکنولوژی امروزی در اطلاع رسانی و گستردگی و وسعت دایره ارتباطات و گردش اطلاعات نمیتوان صدای کسی را به طور کامل خاموش کرد، زنگها به صدا در میآیند و حتماً هم صدایشان شنیده خواهد شد. در مورد آقای زیدآبادی هم اگر زندان که مجازاتی به مراتب سخت تر از تبعید است توانست او را متوقف کند تبعید هم میتواند. قطعا اینگونه نخواهد بود و صدای اندیشه او خاموش نخواهد شد، جناب احمد زید آبادی عزیز؛، بمان و زندگی کن و با تنوع رسانه ایی که وجود دارد اندیشه های سبزت را بگستران.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر