close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
جامعه مدنی

راه های مختلف در لهستان کمونیستی برای به فلاکت انداختن خبرنگاران

۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
آنا جی. دودک
خواندن در ۱۰ دقیقه
رومان کورکییویچ (سمت راست)
رومان کورکییویچ (سمت راست)

سوم می‌، روز جهانی‌ آزادی مطبوعات است. به همین مناسبت پروژه « خبرنگاری جرم نیست» با چند روزنامه نگار از کشورهای مختلف که تحت سلطه حکومت های استبدادی بودند، روند گذار به دموکراسی را طی کردند و اکنون کشورهایی دموکراتیک به شمار می روند مصاحبه هایی اختصاصی انجام داده است.

این مصاحبه‌ها در چند روز آینده در «ایران وایر» منتشر خواهند شد.

-------------------------------------------------------

اروپای کمونیست و نهضت «سولیدارنوشچ»(Solidarność)[اتحادیه مستقل خودگردان اتحادیه‌های کارگری] در لهستان را به یاد آورید؛ نهضتی که هنوز هم اهمیت راز آمیز خود را از دست نداده و هم‌چنان نماد راستین مقاومت است. 

در آن سال ها، نفرت از کمونیسم در میان مردم عادی موج می زد و بسیاری حتی حاضر بودند جان خود را در راه مقابله با آن به خطر بیاندازند. خبرنگاران و روزنامه نگاران نیز از این امر مستثنی نبودند؛ روزنامه های زیرزمینی بسیاری منتشر و توزیع می کردند که برخی از آن ها به خارج از مرزهای صنف‌شان فرستاده می شدند تا دیگران هم بدانند در کشور چه می گذرد؛ خفقان، سرکوب مخالفان و سانسور مطلق. «ایران‌وایر» با «رومان کورکییویچ» درباره سانسور و انتشارات زیرزمینی گفت‌وگویی کرده است که با هم می خوانیم:

تماس تلفنی، ایمل، وبلاگ، یواس‌بی، فلش درایو و...؛ تمام این ها برای نسل من ابزار آشنایی هستند. تکنولوژی برای مسایلی دشوار، راه حل هایی آسان در اختیار می گذارد. ولی در دوران کمونیسم از این گونه راه حل ها خبری نبود. با این حال توانستید یکی از بزرگ‌ترین سیستم های مطبوعات زیرزمینیِ دنیا را ایجاد کنید. چه گونه موفق به انجام این کار شدید؟

برای برگزاری دیدارها و ملاقات‎های خود به مکان های مناسبی احتیاج داشتیم. کار یک گروه از ما همین بود که خانه های امن پیدا کند برای ملاقات های اعضای «سولیدارنوشچ»، برای دیدار سردبیران و برای تهیه کاغذ که جیره بندی شده بود.

کاغذ را از بازار سیاه تهیه می کردید؟

چاره دیگری نداشتیم. بازار آزاد که نبود. تهیه کاغذ یکی از اصلی ترین مشکلات ما بود و همین طور خرید جوهر چاپ. از مواد شوینده استفاده می کردیم. به همین دلیل بود که هزاران کتاب بوی کف خانه هایی را می دادند که تازه با این مواد شسته شده بودند.

ولی تهیه کاغذ تنها مشکل ما نبود چون وقتی کاغذ پیدا می شد، تازه باید آن را منتقل می کردیم. همه ما هم که ماشین نداشتیم. پس اول باید کاغذ را می خریدیم و بعد به جایی منتقل می کردیم که فوق العاده سری باشد تا بتوانیم چاپ کنیم. 

کجا؟    

هزار تا چاپ خانه زیرزمینی با تکنولوژی های مختلف داشتیم که از تکنیک های بسیار ابتدایی چاپ سیلک‌اسکرین شروع می شد که باید هر صفحه را خودتان با دست چاپ کنید. حوالی سال ۱۹۸۳ شروع به قاچاق ماشین های چاپ آفست و الکتروفتوگرافی از اسکاندیناویا کردیم. این کار را توانستیم به لطف مهاجران لهستانی انجام دهیم که خیل انبوهی از آن ها در سال ۱۹۶۸ از کشور مهاجرت کرده بودند. این را هم بگویم که یکی دیگر از مراکز همکاری با سولیدارنوشچ، بروکسل بود. 

به نظر می آید همکاری ها و هماهنگی های عظیم و دقیقی داشتید. 

نه چندان. پارادوکس ماجرا این بود که ما آن قدرها که به نظر می رسید، هماهنگ عمل نمی کردیم. شبکه ای از افراد بودند که از روابط شخصی و خانوادگی خود استفاده می کردند تا کارها را به سرانجام برسانند. مقاطعی بود که در هر شهر کوچکی که می دیدید، چاپ خانه های زیرزمینی مشغول به کار بودند. وظایف، ساده بود: کاغذ را تهیه کنید، جوهر چاپ را تهیه کنید، همه را به چاپ خانه ببرید و بعد از دل همه این کاغذهای چاپ شده، کتاب و مجله منتشر کنید. این کارها را در جاهای مختلفی انجام می دادیم تا اگر پلیس پیدایمان کند، همه چیز گم و گور نشود. گاهی وقت ها چاپ‌گرها یک هفته بی وقفه کار می کردند و کتاب ها صفحه به صفحه تنظیم می شدند. اگر وارد یک میهمانی می شدید و همه سر و کله تان جوهر چاپ بود، موفقیت اجتماعی تان تضمین شده بود [می خندد]. 

در مورد نحوه توزیع این کتاب ها و روزنامه ها برایمان بگویید. 

یک هفته نامه با عنوان «Mazowsze» در حدود ۲۰ تا ۵۰ هزار نسخه چاپ می شد. پیک ها میکروفیلم هایی داشتند که با خود به چاپ خانه هایی دور تا دور لهستان می بردند. وقتی میکروفیلم ها را تحویل می دادند، ماتریس ها ساخته می شدند و بعد هم چاپ انجام می شد. از این لحظه به بعد، آدم هایی که برای این کار گماشته بودیم، کاغذهای چاپ شده را بین آدم ها و در مکان هایی امن توزیع می کردند و باز آن ها به افراد دیگری می رساندند. 

به چه دلیل برخی حاضر می شدند برای پخش کتاب ها و روزنامه ها تا این حد وضعیت خود را به خطر بیاندازند؟ برای پول؟

حتماً کسانی بودند که برای پول کار می کردند ولی به نظر من تعدادشان کم تر از یک درصد بود. بعضی از راننده تاکسی ها هم بودند که برای پول کار می کردند. برایشان مهم نبود که دارند سیگار قاچاق می کنند یا اسلحه و یا کتاب ها و مجله های ما را.

نوشتن و ویراستاری را که حتماً مجانی انجام می دادیم ولی بیش تر ما همه کارهای پخش و توزیع را به دلایل ایدئولوژیک می کردیم. هرچند مواقعی واقعاً وقت‌مان را می گرفت. این بود که گاهی به افراد پول می دادیم. مثل یک شغل عادی به آن نگاه می کردیم. یادم می آید نسخه هایی از کتاب «جامعه باز و دشمنان آن» اثر «کارل پوپر» را توزیع  می کردم. یک بار هم با نسخه هایی از کتاب ریشه های توتالیتاریسم، نوشته «هانا آرنت» به «کراکف» رفتیم. ۲۰۰ نسخه بود. وقتی به آن سال ها فکر می کنم، بیش ترین چیزی که یادم می آید، این است که دارم کوهی از کتاب را با خودم خرکش می کنم.  

حالا که تقریباً ۲۶ سال است که مطبوعات آزاد در لهستان جریان دارد و تنها با یک کلیک می توانید به رسانه های جهان وصل شوید، چه نظری در مورد موقعیت کنونی مطبوعات و رسانه ها در لهستان دارید؟

از نظر رسمی و قانونی، ما هیچ محدودیتی در مطبوعات خود نداریم؛ محدودیت هایی که تا سال ۱۹۹۰، سالی که سانسور در کشور برافتاد، همه جا دیده می شد. بنابراین، رسماً هیچ کنترل، سانسور و قید و بندی وجود ندارد. ولی در این هم شکی نیست که مسأله استقلال و آزادی مطبوعات همیشه مسأله پیچیده ای بوده و خواهد بود برای این که همیشه شبکه هایی از وابستگی  در مطبوعات و رسانه ها وجود دارد. همین وابستگی ها است که مشخصاً در رسانه های امروز هم خود را نشان می دهند.  

به نظر شما، مهم ترین مسأله در رسانه های امروز لهستان چیست؟

مهم ترین مسأله ای که رسانه های ما باید به آن توجه کنند، این است که اطلاعات خود به یک کالا بدل شده و کالا باید به فروش برسد. در چنین شرایطی، مبادله اطلاعات به نوعی از تجارت تبدیل می شود.  

چه پیامدی دارد؟

بیش تر روزنامه ها مخارج خود را از راه تبلیغات به دست می آورند؛ این است که هر گونه اختلافی با شرکت های مربوطه می تواند ادامه حیات آن ها را به خطر بیاندازد. در این بازار، همیشه شرکت های قوی برنده می شوند و مطبوعات بازنده. بنابراین، انتخاب به نظر ساده می آید: یا سازش کن یا نابود شو.

هم رسانه های بخش دولتی و هم رسانه های بخش خصوصی از قواعد یکسانی پیروی می کنند و در مسابقه ای برای دست‎یابی به پول شرکت دارند؛ به ویژه این که در این میان، اقدامات پیش‌گیرانه و محتاطانه ای اعمال می شود که شباهت حیرت انگیزی به سانسور دارد. اگر کسی به دادگاه برود و بگوید نمی خواهد نامش در رسانه ها برده شود، دادگاه می تواند رسانه ها را از انتشار مطالبی درباره آن شخص باز دارد. این دقیقاً همان چیزی است که در مورد فیلم مستند راجع به شرکت امریکایی «ام وی» (Amway)، با نام «به زندگی خوش آمدید» (Welcome to Life)، ساخته «هنری ددرکو» پیش آمد.

در 20 سال اخیر، رسانه ها نمی توانستند این مستند را پخش کنند چون شرکت ام وی آن را بلوکه کرده بود. سرانجام، سال گذشته اعلام شد که در تلویزیون سراسری می توان فیلم را پخش کرد ولی به این شرط که بعضی صحنه ها را از آن درآورند. این کار هیچ فرقی با سانسور نهادینه ندارد. این دقیقاً چیزی است که امروزه زیر لوای صیانت قانونی از منافع شرکت ها یا حقوق افراد انجام می شود. 

پس به این ترتیب، استقلال رسانه به نظر یک «آرمان‌شهر» می آید.

حتماً. ولی در بعضی کشورها اوضاع بدتر است. کمااین که نمی توانیم وضعیت امروز لهستان را با ۴۶ سال سانسورِ دولتی و نهادینه مقایسه کنیم که در آن هر شکلی از بیان کنترل می شد و بدون مهرِ تأییدِ سانسورچی، اجازه چاپ پیدا نمی کرد. شکی نیست که این برخورد، تأثیر هنگفتی از خود به جا می گذارد؛ سانسورچی ها هزاران به اصطلاح «توصیه نامه» درباره چیزهایی که می شد منتشرشان کرد و چیزهایی که نمی شد، بیرون می دادند. وقتی «توماژ اشترژیفسکی»، یکی از کسانی که برای دستگاه سانسور کار می کرد، این توصیه نامه ها را در سال ۱۹۷۷ کپی و به سوئد منتقل کرد، مردم به هیچ وجه نمی خواستند ابعاد فاجعه را باور کنند. او بعدها کتابی از این توصیه نامه ها با عنوان «کتاب سیاه سانسور در جمهوری خلق لهستان» چاپ کرد.  

آیا هیچ یک از آن توصیه نامه ها را به یاد می آورید؟

اجازه نداشتیم نام «چسلاو میلوش» را بیاوریم مگر این که صحبت شعری از او باشد که پیش از جنگ سروده بود. اجازه نداشتیم درباره سوانح معادن مطلبی بنویسیم. نقدهای مثبت از بعضی فیلم ها هم ممنوع بود. در کل، شاخک های سانسورچی ها به همه ابعاد زندگی و همه حوزه ها می رسید. 

چه راه هایی برای فرار از آن وجود داشت؟

بزرگ ترین اعتصاب علیه سانسور در سال های دهه ۱۹۷۰ اتفاق افتاد؛ وقتی «مدار دوم» به وجود آمد. در مقطعی، اهل قلم تصمیم گرفتند کتاب ها و مجله ها بدون اجازه تیم سانسور منتشر شوند. 

یعنی انتشار غیرقانونی؟

بهترین نویسندگان و خبرنگاران لهستان که از سانسور به تنگ آمده بودند، تصمیم گرفتند مطالب خود را در «مدار دوم» منتشر کنند که این در اغلب موارد، آن ها را با خطرهای مختلفی رو به رو می کرد.  

زندان؟

صاحبان قدرت راه های مختلفی برای به فلاکت انداختن نویسندگان و خبرنگاران در اختیار دارند! می توانند پاسپورت‌شان را ضبط کنند، درهای رسانه های رسمی را بر آن ها ببندند، ممنوع القلم‌شان کنند، آن ها را تهدید و ارعاب کنند، مورد ضرب و شتم قرار دهند و... در سال ۱۹۶۸، «استفان کیشیلفسکی»، نویسنده لهستانی به طرز وحشیانه ای مورد ضرب و شتم قرار گرفت. سانسور فقط به ویرایش هایی ساده و معصومانه محدود نمی شد؛ اغلب بسیار خشن و وحشی می شد.

در سال های دهه ۱۹۸۰، به ویژه پس از این که حکومت نظامی در دسامبر سال ۱۹۸۱ در کشور برقرار شد، تمام این انتشاراتِ غیرقانونی به شکل یک انفجار در کشور سرازیر شدند. ما هزاران ناشر و صدها هزار عنوان کتاب و مجله داشتیم و البته مجازات چاپ، انتشار و پخش این ها بسیار سنگین بود.

سانسور  در واقع برای این طراحی شده بود که ذهن آدم ها را به بردگی بکشاند. ولی بعضی نویسنده ها می گفتند از بازی که به اجبار در آن افتاده اند، لذت می برند. می گفتند سانسور خلاق ترشان می کند.  

شاید همین طور بوده ولی در هر صورت مسایل حادتری هم وجود داشت. در جهانی که دستگاه تبلیغاتیِ رژیم از طریق سانسور سعی می کرد بیآفریند، تکه های اصلی و بزرگ زندگی غایب بودند؛ یعنی اطلاعات مهم و تلخ درباره اوضاع کشور. 

مثلاً؟

مثل سوانحی که در معادن کشور اتفاق می افتاد و یا هر مطلبی درباره مخالفان و معترضان؛ مگر این که آن ها را مجرم معرفی می کردیم. در آن واحد، این بازیِ مدام بین نویسنده، سانسورچی و خواننده که باید در واقع بین خطوط را می خواند، وجود داشت. در سال ۱۹۸۱ تغییر بزرگی پیش آمد؛ تیم سانسور موظف شد تغییراتی را که می دهد، در متن مشخص کند. این تغییر واقعاً اساسی بود چون می شد فهمید که مداخله سانسورچی دقیقاً کجا انجام شده است. این جا است که می فهمیم سانسورِ غیر رسمیِ امروز شیطانی تر از سانسورِ رسمی دیروز است. سانسورِ آن زمان صادقانه بود چون حداقل خواننده می فهمید تغییرات کجای متن اعمال می شده ولی امروزه این را نمی فهمد. 

نوع دیگر، سانسوری بود که خودِ نویسنده بر خودش اعمال می کرد چون می دانست که بعضی مطالب هرگز منتشر نمی شوند. 

این نکته هنوز هم صادق است. معمولاً می دانید که سردبیرتان چه می خواهد، دنبال چه چیزی می گردد، یا چه چیزی با «سیاست های حزب» هم‌خوان است. در دنیای امروز، حزب تبدیل شده به مالک رسانه و البته شرکت ها. 

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

گزارش

زندان زنان؛‌ ملاقات در بند ۲ الف اطلاعات سپاه

۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
آیدا قجر
خواندن در ۶ دقیقه
زندان زنان؛‌ ملاقات در بند ۲ الف اطلاعات سپاه