خیابان نه چندان عریض علی آباد شمالی در محله خزانه تهران مملو از مغازه و ماشین است. در کشاکش هیاهوی روزمره، صدای یکی از ترانه های قدیمی شهرام شب پره از پنجره پراید پسری حدودا 28 ساله، فضا را عوض کرده است.
بین کوچه فراهانی و کوچه دوازدهم محتشمی "سوپر مترو" واقع شده است، گرچه تنها اسمش سوپرمارکت است و بیشتر به یک بقالی می ماند.
روبروی مغازه، دو مرد میانسال ایستاده اند و سیگار می کشند. علی و قاسم ، می گویند 35 سال است رفیق هستند ، 15 سالگی هر دو ترک تحصیل می کنند و شاگردی در مغازه این و آن را شروع می کنند، حالا کارگاه نجاری خودشان را دارند.
از تفاهم هسته ای لوزان چه می دانند ؟ " من اصلا نه تلویزیون و نه ماهواره نگاه می کنم. اصلا سیاست را بوسیدیم کنار. این تحریم ها و این حرف ها هم قصه است. به من و شما ربطی ندارد. نه وضع ما بد می شود، نه خوب می شود. این محله را زیر تا بالایش را کثافت برداشته است، کسی تحریم و مذاکره دنبال نمی کند. به حال کسی چه فرق می کند؟"
علی هم با حرف های قاسم موافق است. سیگار دوم اش را گوشه لب می گذارد :" خب الان که شما می گید تحریم ها رو بر می دارند چی به من و شما می رسه؟ قرار است پولی برای من و شما خرج بشه؟ اینجا خونواده ها دارند با ماهی 500 هزار تومن زندگی می کنند. 5 نفر با ماهی 500 تومن. شما فکر کن این چند وعده غذا می تونند بخورند؟ حالا توافق قراره به این ها غذا بده؟ قرار این ساقی ها را جمع کنند از خزانه؟ پس وقتی معلوم است چیزی نمی شود اخبار و کوفت و زهرمار برای چی دنبال کنیم. از 6 صبح میریم تو کارگاه تا 9 شب. میایم شام می خوریم، یک ساعت از این سریال های ترکی ( با خنده) می بینیم و می خوابیم دیگه. هسته ای چه می دانیم چیه؟"
محله خزانه بافت فقیری دارد و بزهکاری در آن ریشه دار است. یکی از همان محله هایی است که نیروهای نقاب دار نیروی انتظامی چند باری به آن هجوم برده اند و با آنچه "اراذل و اوباش" خوانده اند با خشونت بسیار برخورد کرده اند. آن ها را برهنه کرده اند و به صورت تحقیر آمیز در ملا عام به نمایش گذاشته اند تا درس عبرت شوند.
رضا، ساندویچ اش را در اغذیه ارزان فروش "چیلی "خورده و مقابل موتورش ایستاده است. بازوهایش مملو از خالکوبی است. عنکبوتی بزرگ نیز روی گردنش حک شده است. یکی از کسانی که نیروهای ویژه به جرم "شرارت" بازداشت کرده بودند:"من رو زمستون 91 گرفتند ، واسه زورگیری. عکسم هم همه جا چاپ شد، یه هفته اس آزاد شدم."
رضای 38 ساله تقریبا هیچ چیز راجع به بحران هسته ای ایران و مذاکرات با گروه 1+5 یا بیانیه سوئیس نمی داند :" والا ما تو زندان کاری به این کارها نداشتیم. اسم "اقا ظریف " رو البته شنیدیم. ما تو رجایی شهر بیشتر فوتبال نگاه می کردیم. کسی نبود خبر نگاه کنه. حواسمون به این بود که کسی یهو شب نپره تو بغلمون، بند مذاکره و اتمی نبودیم."
رضا وقتی جزئیات بیشتری پیرامون بحران هسته ای ، تحریم ها و مذاکرات اخیر می شنود باز هم مطمئن نیست چیزی برای وی تغییر کند: " الان در به در دنبال کارم. یک هفته است هر جا میرم کاری نیست. سوسابقه دارم و کاری نیست. ایران با هر جای دنیا ببنده با مردم خودش نمی بنده. با همه جا رفیق میشه جز با مردم و جوونای خودش. الان که شما می گید توافق شده ، نفعش برای من کو؟ من 3 ماه آخر تو زندان پاک بودم. تا همین دیروز. اینقدر بیکاری بهم فشار آورد رفتم (مواد) کشیدم. یا باید برم خلاف کنم یا بکشم. آقا ظریف این ها را میداند؟ "
مردمان دیگری نیز در خزانه بودند که با ایران وایر مصاحبه کردند، عده قلیلی از آن ها بودند که دعا می کردند تفاهم بشود، شرارت و فقر از محله شان دور شود و جوانان از دود و مواد مخدر دور شوند ، عده ای دیگر می گفتند شاید وقتی اوضاع اقتصادی کشور خوب شود، روسپیگری در آنجا متوقف شود .
بسیاری دیگر از این تفاهم خبر دار نبودند، جسته و گریخته شنیده بودند مذاکرات هسته ای در جریان بوده است ، مانند زنی که در آرایشگاهی با اسم غربی کار می کرد . روی درب آن برخلاف قوانین مرسوم ، تصویر گرافیکی از زنی با بازوها و گردن کاملا برهنه که دست هایش در گیسوانش است به چشم می خورد.
مهناز، زن آرایشگر می گوید: " تفاهم به نفع ما است. همین که دلار بیاد پایین به نفع ما است. تو همین سال ها کلی مشتری ما کم شد. رنگ مو لورال که بود 3 تومن شده 10 تومن. خب کی پول داره تو این محله بیاد همچین پولی رو بده؟ آنطور که یکی از دوستانم می گفت قرار است از وسط اردبیشهت قیمت دلار کم شه تا به 2000 تومان برسد."
خزانه هنوز تصویر امیدوار کننده ای دارد. در جاده خروجی تهران به سمت مشهد ، حدودا یک کیلومتر پس از قیام دشت، کنار جاده مغازه ای تاریک و نیمه پوسیده بر روی زمینی خاک جا خوش کرده است. لاستیک های کهنه در گوشه و کنار روی خاک افتاده است. شلنگی سیاه جلو در افتاده است و 2 متر کنار مغازه سگی سفید و بزرگ آرام زیر نور آفتاب بی دریغ چرت می زند، لحظه ای چشم هایش را باز می کند، نگاهی به من و اطراف می اندازد و انگار هیچ ندیده است ، آرام تر از قبل به خواب می رود.
غلامرضا مسئول این دفتر و دستک نیمه ویرانه است، 45 سال دارد و 20 سال است این تعمیرگاه و تنظیم باد را اداره می کند. تقریبا هیچ ارتباطی با دنیای بیرون ندارد جز اینکه برای خرید خوراکی و مواد لازم خانه به مغازه ای سر بزند. نه زن دارد و نه بچه. هیچ وقت چیزی از مذاکرات نشنیده است :" ببین مثلا مشتری میاد اینجا می شنوم از این حرف ها می زنند، اما نمی دانم چیست، من سواد خواندن و نوشتن هم ندارم، چه برسد به این حرف ها. زندگی ما همین باد است همین جاده و ماشین هایشان. به ما چه که چه کسی چه کار می کند و نمی کند. من و این سگ، زندگی مان مثل هم است. فرقش فقط این است که من کار می کنم و او می خوابد. وگرنه ما جفت مان از هیچی خبر نداریم. من حتی یک بار رای هم ندادم. چه برسد به اینکه بدونم مذاکره و توافق با آمریکا چیه"
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر