تابستان سال ۱۳۶۷ بود که ظرف چند هفته، زندانهای مملو از محبوسان در ایران پر از جای خالی شده بودند. براساس فتوایی از آیتالله خمینی، چند هزار نفر از زندانیان سیاسی که در میان آنها زنان و کودکان هم بودند و بسیاری جرایمی بزرگتر از شعارنویسی و یا همراه داشتن یک جزوه حزبی نداشتند، اعدام شدند. کمیتههای سه نفره در سراسر کشور باید به مدد مصاحبهای چند دقیقهای درمییافتند که زندانیان سیاسی هنوز «سرموضع» هستند یا خیر. پاسخی سرسری به یک پرسش، در حکم مرگ زندانی بود. برخی از زندانیان در حال گذرندان آخرین هفتهها و یا روزهای محکومیت خود بودند.
اعدامهای تابستان سال ۱۳۶۷ که امسال بیست و پنجمین سالگرد آن بود، هرگز چندان توجه جامعه جهانی را به خود جلب نکردند، ولی برای بسیاری از ایرانیان، این بخش تاریکی از تاریخ کشور به شمار میرود.
واقعیتهای رویدادهای تابستان ۱۳۶۷، موضوع کار «ایران ترایبیونال» (دادگاه ایران) بوده است؛ محکمهای مستقل که از سوی خانوادههای اعدامشدگان و نجات یافتگان شکل گرفت و سال گذشته در قضاوت نهایی خود در«لاهه» رای داد که در آن سال، جمهوری اسلامی دست به جنایت علیه بشریت زده است. اگرچه رای این محکمه جنبهای نمادین دارد، ولی در جلسهای که «ایران ترایبیونال» پیشتر در لندن تشکیل داده بود، شهادت بیش از صد نفر در مورد شکنجه و تجاوز در زندانهای ایران شنیده شد. برای درک بهتر ماموریت «ایران ترایبیونال» و دو جنبه دادگاه جنایات جنگی در آن، همچنین کمیسیون «حقیقت و آشتی»، با «پیام اخوان»، وکیل بینالمللی برجسته حقوق بشر که در این محکمه در جایگاه مدعیالعموم قرار گرفته بود، به گفت و گو نشستیم:
به نظرمیرسد که «ایران ترایبیونال» به قضاوت نهایی خود نزدیک شده است. میتوانید برای ما بگویید درچه مرحلهای هستید و آیا گامهای دیگری هم برداشته خواهد شد؟
- دادگاه آنچه را قرار بود نهایی کند، انجام داده است و معلوم نیست که گام بعدی چه خواهد بود. هدف این دادگاه دو مرحله بود؛ یکی مرحله برگزاری کمیسیون حقیقتيابی، که در ماه ژوئن سال پیش در لندن انجام شد و دیگری مرحله قضایی که اکتبر سال پیش در «لاهه» انجام شد و در آن بیش از یک صد نفر از طیف گستردهای از گروههای سیاسی، قومی و مذهبی در ارتباط با جنایتهایی که جمهوری اسلامی بین سالهای ۱۳۶۱ و ۱۳۶۷ انجام شده بود، شهادت دادند.
اهداف دادگاه چه بود و چه گونه محقق شدند؟
- خود تشکیل این دادگاه ابتکاری بود از سوی خانوادههای جانباختگان و نجاتیافتهگان که بیشترشان از گروههای متمایل به چپ سیاسی بودند. من تشکیل آن را گامی مهم و ابتدایی در فرآیند افشاگری میدانم؛ فرآیند آگاه سازی ایرانیان از حقایق گذشتهای خشونتبار. دادگاه قطعا بخش مهمی از این فرآیند است ولی امیدوارم تنها ابتکار در این زمینه نباشد.امیدارم دیگر گروهها هم طرحهای مشابهای داشته باشند و هدف بزرگتر، افشای حقیقت - با امید این که بتوانیم تضمینی به دست آوریم که گذشته در آینده تکرار نخواهد شد- بدل به بخشی از خودآگاهی ملی ما شود. به باورمن، مقصد نهایی این فرآیند، التیام زخمها، آموزش و دگردیسی اجتماعی تک تک قربانیان و بازماندگان شکنجه، زندان، حبس غیرعادلانه و اعدام باشد. حلقه بزرگی از آدمها هستند که قربانی خشونت میشوند.
این دادگاه چه نقشی در دادن وجهی انسانی به آن تاریخ خشونتبار و ملموستر کردن آن داشته است، بهویژه برای جوانانی که پس از آن سالها به دنیا آمدهاند؟
- میتوانیم قربانیان را تبدیل به عدد کنیم. میتوانیم از 20هزار یا 40هزار نفر حرف بزنیم که در آن سالها اعدام شدند، ولی شاید فراموش میکنیم که هر کدام ازاین قربانیان نامی داشتهاند و مادر، پدر، برادر، خواهر، همکار و دوست هم مدرسهای. به این ترتیب، تاثیر این خشونت در اجتماع گسترده است. برای فهمیدن این که چرا در ایران امروز، مبتلا به فرهنگ بدرفتاری و خشونت هستیم، باید به سالهای نخست پس از انقلاب بازگردیم تا به قول معروف «DNA» انقلاب را درک کنیم؛ همچنان که فرار از مجازات و فراموشی جمعی تحمیلی.
وقتی با کسی مانند «مصطفی پورمحمدی» سر و کار دارید که امروز وزیر دادگستری دولت به اصطلاح اصلاح طلب حسن روحانی است، کسی که عضو «کمیسیون مرگ» مسوول در اعدامهای گروهی سال ۶۷ بوده و حالا به جای این که برای جنایت علیه بشریت مورد تعقیب قضایی قرار گیرد، پست دولتی دریافت میکند، تازه متوجه آن فرهنگ فرار از مجازات میشویم که به جای عقوبت، پاداش میدهد.
از حرفهای شما چنین برداشت میکنم که این دادگاه تجربهای جمعی یا بدیل برای تجربهای جمعی است که ایران به آن نیاز دارد.
- درست است. نگاه به گذشته به معنی دادن امکان روانپاکسازی (کاتارسیس) به قربانیان است که برای فرآیند التیام ضروری است، زیرا آگاه سازی مردم از تجربه انسانها از نقض حقوق بشر است. وقتی مادری با عکس چهار فرزند خود میآید و درباره از دست دادن آنها حرف میزند، دیگر از او نمیپرسیم که فرزندانش چه دیدگاه سیاسی یا دینی داشتهاند. در اینجا تنها با غم مادری رو به رو هستیم که فرزندان خود را از دست داده است. واقعیت خشونت را جدا از تبلیغات و شعارهای سیاسی میبینیم. فرآیندی از خلق فضایی عینی و انسانی است که در آن میتوانیم از اختلافهای سیاسی، دینی و مانند آنها عبور کرده و به این نتیجه برسیم که آینده ایران باید بر اساس فرهنگ حقوق انسانها و مبتنی بر ارزشهای مشترک بنا شود.
چگونه این پیام را منتقل میکنید که این کار تنها جست و جوی عدالت نیست، بلکه فرآیندی همهگیر است که در آن هر دو طرف فرصتی برای قضاوت درباره گذشته خود مییابند؟
- فکرمیکنم فرآیند آگاهی سازی و آموختن از گذشته، درباره انتقام نیست و نمیخواهد حقوق بشر را به امری سیاسی تبدیل کند. آن چه که به دنبالش است، بازپس گیری انسانیتی از دست رفته است. فکر میکنم که باید متوجه باشیم همان گونه که قربانی شکنجه، با انسانیت از دست رفته دست به گریبان است، شکنجهگر هم درگیر انسانیت از دست رفته است. این التیام ملی و جمعی و رهایی از فرهنگ خشونت در جهت فرهنگ بدون خشونت و به معنی آزاد کردن جامعه از نفرت و تندخویی است. فراموش میکنیم که حتی شکنجهگر و عذابرسان نیز آسیب روانی بزرگی بر خود وارد میکند. با درک این واقعیت است که میتوانیم این فرآیند و«ایران ترایبیونال» را به عنوان یک ابتکار بنیادی ببینیم؛ ابتکاری که من امیدوارم راهگشای ابتکارهای مشابه در آینده باشد.
ولی همان گونه که اشاره کردید، این تنها گام نخست است. باید کارهای بیشتری برای رسیدگی کامل به خط سیر طولانی خشونت سیاسی که ایرانیان پس از آن کشتارها هم تجربه کردهاند، انجام شود.
- فکرمیکنم باید فضایی خلق کنیم که بتوانیم در آن گفت و گویی درباره رنج، بیعدالتی، التیام، آشتی و عدالت داشته باشیم. این واقعا تنها گام نخست است. در نهایت، در یک ایران دموکراتیک باید یک کمیسیون حقیقت و آشتی شکل بگیرد که به نمایندگی از سوی یک دولت دارای مشروعیت دموکراتیک به سراسر کشور سفر کند و شهادت دهها هزار قربانی و مرتکبین آن بیعدالتیها را گوش کند. به این ترتیب، نکته مهم این است که تا زمانی که نتوانیم حقیقت را بازگو کنیم و در یک چارچوب فکری درست درباره آن حرف بزنیم، نمیتوانیم فضایی برای گفت و گو درباره گذشت و بخشش داشته باشیم.
آیا این دادگاه شهادت مرتکبین و مباشرین آن کشتارهای جمعی را هم شنیده است؟ آیا توانست چشمانداز رهایی و رستگاری از گذشته را به آنها هم تعمیم دهد؟
- یکی از کسانی که شهادت داد، یک تواب سابق بود که در دادگاه درباره این که مسوول شلیک تیر خلاص به زندانیها بود، سخن گفت. او گفت که چگونه به عنوان یک نوجوان ۱۶-۱۷ ساله در زندان شست و شوی مغزی شده بود و برای اثبات توبه خود، به همسلولیهایش پشت کرده و آنها را اعدام میکرد. شجاعت این مرد برای ظاهرشدن در برابر مادران آن فرزندانی که او در اعدامشان دست داشت و این که چگونه این کار، او را ویران کرده بود، بسیار تاثیرگذار بود؛ دیدن این که چه اندازه نیازمند این بود که این بار بزرگ را از روحش بردارد. یکی از تاثیرگذارترین لحظهها، هنگامی بود که او گفت «ای کاش من را هم کشته بودند.» او گفت:«هر روز صبح که از خواب بیدار میشوم نگاه آن جوانانی که من به آنها شلیک کردم در برابرچشمانم است و هرگز نمیتوانم آن تصویر را از یاد ببرم.»
چه لحظههای تاثیرگذار دیگری را به یاد میآورید؟
-خب، البته قربانیان را هم داشتیم. زنی از این گفت که چگونه خواهرش به همراه پسر ۱۱ ساله او در شیراز با طناب دار اعدام شده بودند. زن دیگری از پسر ۱۴ سالهای گفت که همراه با همسر او اعدام میشد و با گریه مادرش را صدا میکرد و این که چگونه همسر او داشت به آن پسر دلداری میداد.
لحظه تاثیرگذار دیگر وقتی بود که یکی از بهاییان شیراز، که تنها عضو بازمانده زنانی بود که در سال ۱۳۶۲ به همراه «مونا محمدی نژاد»، بهایی ۱۷ سالهای که اعدام شد، برای حاضرین از آخرین وداع زوجی تازه ازدواج کرده پیش از اعدام گفت. پس از شهادت او متوجه شدم که پیرمردی در حال صحبت با او بود و اشک میریخت. معلوم شد که عضو سابق «انجمن حجتیه» بوده و از این گفت که چگونه او را شست و شوی مغزی داده بودند و به سهم خود مسوول نفرتپراکنی و تشویق به خشونت برعلیه بهاییان بود. این لحظه بسیار تاثیرگذار است وقتی آدمها متوجه میشوند خشونتی که آنها بر دیگران روا میدارند، انسانیت خود آنها را هم نشانه میرود.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر