در عالم تبلیغات تلویزیونی سانسور اتفاق عجیبی نیست، اما وقتی محمد مسعود از یک شرکت رب گوجهفرنگی برای ساخت آگهی بازرگانی سفارش قبول کرد، انتظار آن را هم نداشت که با مشکل خاصی مواجه شود. برخلاف نمونه کارهای قبلیاش که با سختگیریهای زیاد واحد بازبینی روبرو شده بود، به نظرش نمیرسید که معرفی محصول تازه این شرکت ربسازی کار پیچیدهای باشد. کافی بود یک مرغ را همراه با قدری مخلفات بیاندازند توی یک قابلمه، قابلمه را بگذارند روی گاز آشپزخانه، و آن وقت به بیننده یادآوری کنند که حالا برای طعم بهتر و رنگ و لعاب به چه چیزی احتیاج دارد.
آقای مسعود اما اشتباه فکر میکرد. «یک مرغ کامل را توی قابلمه نشان میدادیم که قرار است بگذاریم پخته شود و رب بزنیم. نمای نزدیک روی مرغ حرکت میکرد، آن را ایراد گرفتند و گفتند این تحریک آمیز است. از آن پلان مجبور شدیم صرف نظر بکنیم و از دور صحنه را نشان بدهیم که کارکرد تبلیغاتیاش را کلا از دست داد. میخواستیم نشان بدهیم که این مرغ با رب یک رنگ و لعابی پیدا میکند، ولی آقایان فکرشان یک جای دیگر بود.»
اگر محصول کار محمد مسعود را از تلویزیون تماشا کرده باشید، احتمالا سئوالی برایتان پیش نیامده و بهسادگی از کنار آن گذشتهاید. سالها پیش، وقتی من هم مثل صدها هزار نفر دیگر هر روز از کنار یک نقاشی دیواری واقع در ضلع جنوبی میدان ونک عبور میکردم، همچون تماشای تبلیغ تلویزیونی رب گوجهفرنگی متوجه مسئلهی خاصی نمیشدم تا آنکه دوستی تلنگری به ذهنم زد. این نقاشی که در یکی از پر رفت و آمدترین نقاط پایتخت واقع است، تصویر دو مرد را از پشت به ما نشان میدهد که شانه به شانه هم در یک جاده سبز و خرم به سوی آفتاب در حال حرکتند، در حالی که دو کودک خردسال را به دوش گرفتهاند.
وقتی روزی به همراه یک دوست فرانسوی از آنجا عبور میکردم، با خنده پرسید: «این دو مرد همجنسگرا هستند مگر نه؟ آن دو هم بچههایشاناند.» یک تبلیغ همجنسگرایانه در وسط شهر تهران؟ نه، ماجرا جور دیگری بود. محدودیتهای مربوط به تصویر کشیدن خانمها حضور آقایان را بیش از حد در ایران پررنگ کرده است. «چه چیزی معمولیتر از آنکه یک زن و شوهر در نزدیکی هم راه بروند؟ یعنی چه چیز آن میتواند مشکلزا باشد؟» سوالی که من برایش پاسخ قانعکنندهای نداشتم.
ممکن است که برای شما هم پیش آمده باشد، اینکه پای تلویزیون نشسته باشید، سریالی خارجی تماشا کنید و بعدها فهمیده باشید که مثلا پایان فیلم آنطور نبوده که توی تلویزیون پخش شده است. یا آنکه دیالوگهای دوبله شده زمین تا آسمان با صحبتهای واقعی شخصیتهای فیلم فرق میکرده. آن موقع چه احساسی به شما دست داده؟ میدانید خط قرمزهای حوزه فرهنگ و هنر چیست و هنرمندها برای خلق آثارشان در ایران با چه مشکلاتی روبرو هستند؟
عبدالرضا زهره کرمانی بازیگر سینما و تلویزیون که بازی در فیلمهایی همچون «نسل سوخته» و «هیوا» به کارگردانی رسول ملاقلیپور و مجموعه تلویزیونی «غریبه» را در کارنامه هنری خود دارد، معتقد است که سانسور خواسته یا ناخواسته جز لاینفک زندگی همه ما ایرانیها شده است. سالها محدودیت و خطقرمزهای قوانین نانوشته او را این روزها ساکن لندن کرده است. آقای کرمانی معتقد است که قوانین نانوشتهی سانسور زندگی شخصی آدمها را هم در ایران تحت تاثیرقرار داده و باعث خودسانسوری و دورویی افراد شده است.
«جامعه ایران به خودسانسوری رسیده است و همه دو رو یا چند رو دارند. در جامعه یک جورند و در خلوت خودشان جور دیگر. این هم حکایتی از همان سانسورهاست. نمونه بارز آن در فیلمهای ماست، زن ما همیشه با روسری و مقنعه میرود توی رخت خواب. اسیر ما بعد سالها از جنگ اسارت بر می گردد و به آغوش مادرش نمیتواند برود. هرچند شاید یک کارگردانی یک تیزهوشی میکند و تا این محدودیتها را دور بزند.»
علاوه بر بازیگری، آقای کرمانی کارگردانی هم کرده است اما فیلمی که او با نام «خانه امید» و به یاد بازماندگان زلزله بم سالها پیش ساخته بود، اجازه پخش نگرفت و اکنون در آرشیو شخصیاش است. وی به یاد میآورد که مشکل ممیز با سکانسی بوده مربوط به یک زن حامله. «خیلی خندهدار است این ماجرا. در فیلم یک زن پا به ماه نه ماهه است که درد زایمانش میگیرد توی آن سکانس و دستش را میگیرد به شکمش و مینشیند در قاب تصویر. حاج آقای ممیز به من گفت این را باید در بیاوری و من گفتم که اوج فیلم و همه چیز فیلم من به همین تولد است. این اتفاق باید باشد. گفتند این شکمش خیلی گنده است. گفتم حاج آقا درست است که شکمش گنده است اما من تأکید دارم که همین جا درد زایمان میگیرد پس بچه نه ماهه است، پس باید شکمش بزرگ باشد.»
سانسورچی فیلم در نهایت اما آب پاکی را روی دستان رضا کرمانی ریخته است. «بعد از کلی رفت و آمد یک روز گفت میدانی حقیقت چیست؟ این صحنه سکسی است. باید در بیاوری. این موقع بود که من متوجه شدم این نگاهها نگاههای بیمار است. تنها چیزی که من اصلاً بهش فکر نمیکردم. چطور میشود که آدمی که خودش همسر دارد و پنج شش تا بچه دارد، چهجوری میتواند بیاید و به یک زن حامله بازیگر ما بگوید سکسی. این نگاههای بسیار آزاردهنده است.»
مانیا اکبری که سی و نه سال سن دارد، حرفهی هنریاش را ابتدا با نقاشی شروع کرده و بعد وارد حوزه سینما شده است و در سال 2002 با بازی در فیلم «ده» ساختهی عباس کیارستمی، نامش در جامعهی هنری ایران بیش از پیش مطرح شد. خانم اکبری میگوید که معیارهای سانسور در ایران آنقدر در لایهای از تیره روشنی قرار دارد که تحلیل آن از توان او خارج است.
خانم اکبری در سال 2007 به بیماری سرطان سینه مبتلا شد و بواسطه شیمیدرمانی موهایش ریخت، تجربهای که چندی بعد بر اساسش دومین فیلم سینمایی خود را با نام «ده بعلاوه چهار» ساخت. «من خاطرم هست که در فیلم ده بعلاوه چهار من بهعنوان اینکه چرا سرم کچل است، دچار مشکل شدم. هر چقدر هم که میگفتیم به شکل واقعی مو از دست داده شده و فیلمهایی در این کشور بوده که در آن بازیگر مو نداشته و حتی اکران گرفته، گوش کسی شنوا نبود.»
آقای مسعود، رضا کرمانی و خانم اکبری هر سه اما به سر یک نکته اتفاق نظر دارند؛ اینکه نانوشته بودن قوانین بزرگترین مسئلهی مواجهه هنرمند ایرانی با سانسور است. مانیا اکبری میگوید: «بزرگترین اعتراضی که همیشه من بهشان داشتهام، این بوده که مقولهی سانسور در ایران به شکل قانون نیست متاسفانه. یعنی یک لیستی نیست که در اختیار شما قرار بدهند و بگویند که در قانون کشور ما این موارد غیرقانونی است...عملا مشکل اینجاست که [سانسور] قانونی نیست و ضوابط بسیار مشخص ندارد بلکه سیاست روز در آن مقطع تعیین میکند ماجرا را، از آنجایی که این سیاستگذاریهای دائم در حال نواسان است، و وضعیت یکسانی ندارد، در نتیجه نحوه برخورد با سانسور هم دائم در حال تغییر است.»
در دنیای کتاب، جایی که تصویر جایش را به نوشتار میدهد، کلمات بازی اصلی را میکنند و از این جهت واژهها و مفاهیم هستند که ذهن دستگاههای نظارتی را به خود مشغول میکنند. در ایران، ناشران میبایست متون نهایی تالیفی و یا ترجمه را پیش از انتشار در اختیار وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی قرار بدهند. فرآیند ممیزی کتاب در وزارت ارشاد به خوبی برای نویسندگان و مترجمان روشن نیست و تقریبا هر کس تجربه مخصوص به خود را داشته. بعضی از نویسندگانی که در حین نگارش این مطلب با آنها گفتوگو کردهام، معتقد بودند که لااقل یک یا دو ممیز از الف تا یای کتاب آنها را با دقت خوانده اما یک مترجم که نخواست نامش منتشر شود، گفت بخاطر تعدد زیاد کتابها در سالیان اخیر ممیزان اداره کتاب به نرم افزار لغت یاب روی آوردهاند و در میان متن تنها به دنبال واژههای مورد نظرشان هستند.
این مترجم ساکن تهران از طریق ایمیل برایم مینویسد: «ارشاد راههای خنده داری را برای خودش انتخاب کرده است. لغت یاب دارند. کلمه های ممنوعه را به نرم افزار دادهاند و این طوری کتاب سانسور میکنند. مثلا در یکی از کتابهای اقتصادی کلمهی آمیزش را که برای مثلا چنین جملهای آمده بود گفتند حذف کنید: این دو مقولهی مذکور را اگر در هم بیامیزیم. خب خندهدار است چنین سانسورهایی دیگر.»
ممیزی کتاب حتی صدای مهدی شجاعی، نویسندهی رمانهای مذهبی را هم در آورده. وی در مهرماه سال 1390 به خبرگزاری مهر گفت: «در حوزه ممیزی در سیستم جدید خواستهاند تمام واژههای شراب را از کتابهایمان حذف کنیم و به جای آن نوشیدنی قرار دهیم. حال تصور کنید که اگر بخواهیم حافظ را با این وصف منتشر کنیم، چه اتفاقی میافتد. من حتی فکر میکنم قرآن هم با این وزن در شرایط موجود قابل چاپ نباشد. از طرف دیگر میگویند از زبان رئیس جمهور آمریکا هم حتی نباید در ایران کلمه اسرائیل بیرون بیاید و در کتاب چاپ شود. به من میگویند که چرا در کتاب شما فرعون، دیالوگهای ضدتوحیدی دارد.»
اصغر رمضانپور معاون اسبق مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سالها مستقیما شاهد اعمال چنین ممیزیهایی بوده است. وی در سالهای اخیر از ایران خارج شد و هماکنون در لندن بهعنوان روزنامهنگار مشغول به کار است. آقای رمضانپور معتقد است که از اوایل دههی هفتاد و در زمان دوران موسوم به سازندگی تحت ریاست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی، سیاست تدریجی کاهش سانسور نسبت به زمان جنگ و نخستین سالهای پس از انقلاب شروع شد.
به گفتهی آقای رمضانپوردامنه سانسور در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی کمتر شد و خطقرمزهای سانسور شکل تعریفشدهتری به خود گرفت اما با شروع ریاست جمهوری محمود احمدینژاد سیاستهای قدیمی سانسور دوباره احیا شد. «یک مشخصه این بود که شما به گروهها بگویید که چه بنویسند و چه فیلمی بسازند. این سیاست تقریباً از دوره جنگ به بعد از بین رفته بود که به مطبوعات بگویند که چه بنویسند. اما نمونه اینکه در دورهای بود در زمان وزارت صفارهرندی که بخشنامه میدادند به مطبوعات که چه چیزی را بنویسند یا مثلاً زنگ میزدند به سردبیرها که این چیزها را بنویسند و چک میکردند فردا ببینند که این روزنامه فردا آن را نوشته یا ننوشته. حالت کتبی می ترسیدند دستور بدهند. یا فیلم سازان را صدا میکردند که شما برو و این را بساز و ما این پول را به تو می دهیم.»
چرا مسئولان دست به قیچی سانسور میبرند؟ سرمنشا سانسور چیست؟
مسعود بهنود، روزنامهنگار پیشکسوت ایرانی معتقد است که دولت ایران پس از پیروزی انقلای اسلامی از حاکمیت خود تعریف وسیعتری کرد و این دست آنها را برای اعمال محدودیتها باز گذاشت: «دولت روز به روز بیشتر به این نکته نزدیک شد که انقلاب فرهنگی کردیم و به همین دلیل وظیفه اصلی ما این است که مانع از فساد فرهنگی بشویم. طبیعتاً ملزومش این است که سانسور بکنیم، گفتند باید هر اطلاعاتی که میآید دروازهبانی بکنیم. یکی از آقایان گفت که همانطور که دولت وظیفه دارد که نگذارد کنسرو فاسد در مغازه ها بیاید که مردم مسموم نشوند وظیفه دارد جلوی ورود اطلاعات فاسد را هم بگیرد. با این تعریف دست حکومت برای سانسور و حذف همه چیز و تولید هر دروغی و زدن هر تهمتی باز شد.» یک منتقد هنری که این روزها در لندن در تبعید به سر میبرد و مایل نیست نامش فاش شود، میگوید: «مشکل اینجاست که حکومت ایران خودش را قیم و والی مردم میبیند. یعنی متصور است که آدم عاقل و بالغ هم باید ولی داشته باشد، قیم داشته باشد و یکی مدام باید به او بگوید که چه چیزی را باید ببیند، چه چیزی را نبیند، چه چیزی را بخورد، چه چیزی را نخورد، چه چیزی را بشنود و از شنیدن چه چیزی پرهیز کند. خب آدم عاقل که قیم لازم ندارد.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر
شما بفرمائید با "فرهنگ خانمانبرانداز خودسانسوری" چه کنیم؟
پرداختن به موضوع خود سانسوری خودش یک مطلب بلند و بالای مجزا است اما حق با شماست و سانسور همه ما را تا حدودی گرفتار خودسانسوری هم کرده. تجربه شخصی شما چیست؟ چقدر در زندگی مجبور به خود سانسوری شدید؟
ممنون بابت این مطلب خوب. در حاشیه: فکر کنم بهتر باشد به جای «نخواست نامش منتشر شود» بنویسیم «خواست نامش منتشر نشود».
ممنون. با نظر شما موافقم. «خواست نامش منتشر نشود» بهتر است.