close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
جامعه مدنی

داستان محسن رحمانی؛ از حاج منصور ارضی تا میرحسین موسوی

۸ مرداد ۱۳۹۳
پروانه معصومی
خواندن در ۷ دقیقه
داستان محسن رحمانی؛ از حاج منصور ارضی تا میرحسین موسوی
داستان محسن رحمانی؛ از حاج منصور ارضی تا میرحسین موسوی
داستان محسن رحمانی؛ از حاج منصور ارضی تا میرحسین موسوی
داستان محسن رحمانی؛ از حاج منصور ارضی تا میرحسین موسوی

دارد جوانی‌اش را بقچه پیچ می‌کند که با خودش به زندان ببرد و آنجا تمامش کند. الان بیست و دو ساله است و بیست و نه سال‌اش که تمام بشود، حکمش تمام و کمال اجرا شده. محسن رحمانی تنها دو هفته دیگر وقت دارد تا خودش را برای اجرای حکم معرفی کند. هفت سال زندان، حکمی است که برای او تعیین شده، دادگاه تجدید نظر هم حکم را تائید کرده و آن را به دایره اجرای احکام سپرده. حالا از اجرای احکام تماس گرفته اند و او تا 21 مرداد ماه وقت دارد خودش را آماده کند.

ماجرای دستگیری محسن رحمانی به روزهای داغ انتخابات ۸۸ برنمی‌گردد. محسن رحمانی پس از کمپین انتخاباتی حسن روحانی در جماران و به دلیل بالابردن عکس میرحسین موسوی دستگیر می‌شود. او حالا متهم به توهین به رهبری و بنیانگذار جمهوری اسلامی، اجتماع و تبانی علیه نظام، اقدام علیه امنیت ملی و ارتباط با بیگانگان شده و به خاطر این اتهامات در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب توسط قاضی مقیسه محاکمه و حکم هفت سال زندان را دریافت کرده است.

محسن رحمانی در یک خانواده بسیار مذهبی و طرفدار ولایت فقیه بزرگ شده است. او نوجوانی‌اش را در مساجد، پای منبر روضه خوان‌های مشهور مثل هلالی و منصور ارضی گذرانده، در نماز جمعه‌ها حضور داشته و گوش تیز می‌کرده تا ببیند امام جمعه در خطبه‌ها چه می‌گوید.

در روزهای داغ انتخابات ۸۸، روزهای مناظره و بحث و جدل او که تنها ۱۷ سال داشته، طرفدار میرحسین موسوی یا جنبش سبز نبوده، حتی بعد از انتخابات هم وقتی از دوستان ولایی و هم هیاتی‌هایش از اعتراضات خیابانی می‌شنیده، نمی‌دانسته چه کسی راست می‌گوید. سیزده آبان ۸۸ اما راهی خیابان می‌شود تا بلکه خودش بتواند بفهمد در شهر چه خبر است و چه کسی راست می‌گوید. اولین بار در میدان هفت تیر صدای «یاحسین، میر حسین» را می‌شنود. اما تصویری که تکانش می‌دهد. تصویر دختری است که در عقب تاکسی نشسته است تا از میدان هفت‌تیر تا ولی عصر با او هم مسیر باشد. دختر موبایلش را بیرون میآورد که از جمعیت معترض فیلم بگیرد اما نیروهای گاردویژه جلوی ماشین را می‌گیرند. موبایل دختر را از او می‌گیرند و خرد می‌کنند و با پوتین به پهلوی دختر می‌کوبند. رد سیاه پوتین روی مانتوی سفید دختر هنوز هم گاهی جلوی چشمش رژه می‌رود.

با این‌حال وقتی تبلیغات تلویزیون جمهوری اسلامی را درباره برهم زدن مراسم عاشورای حسینی می‌بیند. عصبانی می‌شود و نهم دی ماه برای اعتراض به بی حرمتی در عاشورا با لباس مشکی راهی خیابان می‌شود. اما آن روز هم شوکه و خسته به خانه برمی‌گردد. او بعدها در فیس بوکش درباره انچه ۹ دی ۱۳۸۸ در خیابانهای شهر دیده بود، متنی نوشت: «وقتی از ماشین پیاده شدیم، مردمانی را دیدم که سیاهپوشان بدور از هرگونه ریا و بدور از هرگونه منفعت شخصی ای همانند ما به سمت میدان انقلاب در حرکتند! مردمانی که در ایام محرم در هیئت ها هستند و کاری به مسائل و جریان های سیاسی ندارند. اما میان این مردم کسانی با برنامه های از پیش تعیین شده به میدان آمده بودند، کسانی که پلاکارد در دست داشتند و می خواستند شعار ها را هدایت کنند، مردم از دیدن شعار مرگ بر موسوی و مرگ بر کروبی و مرگ بر خاتمی متحیر شده بودند و متعجب. مردم هیچگاه تصور نمی کردند از این برنامه ی مذهبی، استفاده ابزاری در جهت منافع سیاسی و منافع حکومتی بشود.» او در بخش دیگری از این متن که با عنوان ۹دی روز آگاهی در فیس بوکش منتشر کرده، نوشته است: « اینها عاشورا را ابزاری برای منافع سیاسی، تیره جلوه دادند و خون مردم را به جوش آوردند و مردم را با این کار فریب دادند.. و بعد هم این روز را روز بصیرت و تجدید میثاق با ولایت معرفی کردند.»

او همان وقت تصمیم می گیرد، دیگر هیات نمی‌رود، باید درس بخواند و در کنکور شرکت کند. حین درس خواندن با دوستان جدیدی آشنا می‌شود . دوستانی که طرفدار جنبش سبز هستند. چند تایی از انها بزرگتر هستند سوالات محسن را با دقت جواب می‌دهند اما توصیه می‌کنند فقط به حرف‌های آنها اعتماد نکند. خودش بخواند. بیانیه‌های میر حسین موسوی، مقاله‌های دکتر سروش و متن سخنرانی‌های ملکیان را به او می‌دهند. محسن از اینجا به بعد دیگر طرفدار جنبش سبز می‌شود. دانشجو رشته آی تی دانشگاه سما می‌شود و با هم دانشگاهی‌هایش درباره جنبش سبز و موسوی و کروبی و اخبار روز حرف می‌زند. در راهپیمایی روز بیست و پنجم بهمن ۸۹ با دستبند سبز به میان جمعیت می‌رود و شعار یا حسین میرحسین سر می‌دهد. پس از ان ارتباطش با دوستان قدیم و هم هیئتی‌ها قطع می‌شود و همه او را مطرود و فریب خورده می‌دانند.

اما محسن گوشش بدهکار این حرف ها نیست. در انتخابات ۹۲ مثل خیلی از جنبش سبزی‌ها بیانیه‌های دعوت از خاتمی را امضا می‌کند و وقتی هاشمی رفسنجانی رد صلاحیت می‌شود غصه می‌خورد. حرف های روحانی را که می‌شنود، تصمیم می‌گیرد در میتینگ انتخاباتی‌اش در جماران شرکت کند. همانجا عکس میر حسین موسوی را بالا می‌برد و خواسته رفع حصر را با صدای بلند مطرح می‌کند. به همین دلیل بازداشت می‌شود، انتخابات ۹۲ برگزار می‌شود و حسن روحانی که وعده رفع حصر داد رئیس جمهور می‌شود اما محسن زندان است. خانواده محسن همه به جلیلی و قالیباف رای می‌دهند. محسن ۵۰ روز را در بازداشت به سر می‌برد، در انفرادی ۲۴۰ و در بند امنیتی ۲۰۹. انجا شکنجه می‌شود، هربار که دوستانش از او در این‌باره می‌پرسند، شکنجه را تائید می‌کند اما می‌گوید: اجازه بدهید در این‌باره حرف نزنم.

محسن رحمانی در دادگاهی که به ریاست قاضی مقیسه برایش تشکیل می‌شود تمامی اتهامات را رد می‌کند. او در دفاعیه‌ای که به دادگاه داده نوشته: «من عکس کسی را بالا بردم که زمانی در کشور پست‌های مهمی داشته. میر حسین موسوی در دوره‌ای نخست وزیر همین مرز و بوم بوده است.»

همه این حرف ها را هم مقابل مقیسه در دادگاه بدوی می‌گوید. اما قاضی مقیسه توجهی نمی‌کند. دست آخر محسن آنقدر عصبانی می‌شود که رو به قاضی می‌گوید: « بترسید. از خدا بترسید. از شب اول قبر از قیامت بترسید. شما در جایگاه امیرالمومنین تکیه کردید. روند دادگاه مطلقا عادلانه نیست. من دادگاه را به شدت غیر شرعی و غیر قانونی می دانم و اتهاماتی را که وارد کردند را قبول ندارم.» این حرف‌ها تاثیری نمی‌کند، حکم نوشته می‌شود: «هفت سال زندان»

او در صفحه فیس بوکس گاه دفاعیات خودش را از اتهاماتی که به او وارد کرده‌اند، می‌نویسد. محسن در یکی از تازه‌ترین پست‌هایش با عنوان توضیح درباره یک اتهام درباره اتهام ارتباط با منافق که در پرونده او وجود دارد، توضیح داده است: «همانطور که می دانید ارتباط در فیسبوک به نحو فراگیر و غیر قابل کنترل است و کسی اد می کند، کسی می پذیرد و گپی برقرار می شود با وجود اینکه اطلاع درستی از ماهیت دقیق و هویت واقعی طرف مقابل در دست نیست.. پیش از بازداشت من در صفحه قبلی که از دسترسی من خارج شد، فردی مرا اد کرد و مقیم یکی از کشورهای اروپائی بود و من هم به روال معمول اکسپت کردم.. گاهی صحبتی در می گرفت و از مسائل جاری کشور از من می پرسید و صحبت های خیلی معمولی و گپ و گفت عادی روزمره در می گرفت. هیچ اطلاعات دقیقی هم از افکار شخصی اش و کارهائی که انجام می داد به من نمی داد به همین شکل رابطه فیسبوکی متداول بین ما ادامه داشت. در بند وزارت اطلاعات در سیر تحقیقات و بازجوئی ها به زبان خودشان می پرسیدند توضیح بدید چگونه و در چه حدی شما با منافقین ارتباط داشتید؟! گفتم: جانم آقا، متوجه نمی شم. من؟! منافقین؟! چی می فرمایین.. به هیچ صراطی هم مستقیم نبودند و فشار بود و فشار! تا جائی که فهمیدم طی تفتیش از صفحه شخصی فیسبوکم اسم این فرد را پیدا کرده بودند و می گفتند فلانی جزو گروهک مجاهدین خلق بوده.. تو براش خبر می فرستادی!!! آقا پدرت خوب.. مادرت خوب.. من نمی دونستم.. من رو چه به منافقین. ماحصل سخن اینکه کنترل ارتباطات در فیسبوک امکان پذیر نیست و وقتی انسان 1200 تا فرند در فیسبوک دارد امکان این هست یک یا دو نفر از آن فرندها برایش مسائلی از این دست را ایجاد کنند، در حالی که روحش هم خبر نداشته باشد.»

محسن رحمانی، بارها در صفحه فیس بوکش نوشته که از کرده‌اش پشیمان نیست، او تصمیمش را پس از 9 دی به بعد گرفته است.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

تصویری

گرد و غبار در آسمان تهران

۸ مرداد ۱۳۹۳
گرد و غبار در آسمان تهران