آیدا قجر
هرهفته، ساعت هشت و ۳۰ دقیقه شب به وقت ایران، «شهرزاد پورعبدالله»، رواندرمانگر در گفتوگوی زنده در صفحه اینستاگرام «ایرانوایر» درباره یکی از مسایل مربوط به «سلامت روان» صحبت میکند. این هفته با توجه به شوک اخبار مربوط به قتل «بابک خرمدین»، خواهرش و دامادشان به دست پدر و مادر بابک، درباره رویارویی خود و کودکان با اینگونه اخبار و تاثیر آن بر روانمان صحبت میکنیم.
***
طی چند ساعت، خبرها از اتهام قتل بابک خرمدین به دست پدر و مادرش، به اعتراف آنها و شرح جزییاتی از ماوقع انجامید. قتل خواهر بابک و همینطور داماد این خانواده در سالها پیش، در کنار شیوه عجیب قتل آنها برای چند روز بسیاری را در شوک فرو برد. آیا دانستن جزییات قتل روی روان ما تاثیر دارد؟ کودکان چهطور؟ با آنها چه طور باید برخورد کرد؟
چه محیطهایی میتوانند بستر را برای وقوع قتل و خشونتهای خانگی آماده کنند؟
- قتل هم نوعی از خشونت خانگی است. اما برای اینکه خشونتی به قتل بیانجامد، مسایل دیگری کنار هم قرار گرفتهاند؛ مثلا پزشکی قانونی گفته بود این افراد از سلامت روانی برخوردار هستند و همین شوک و سوالهای دیگری را پیش آورد. عدم سلامت روانی یکی از شاخصهایی است که باید در نظر بگیریم. اما بعضی اوقات افرادی هستند که شاید استعداد اختلالات روحی روانی و برخی رفتارها را داشته باشند ولی ممکن است تجربه زیسته مثبتی داشته باشند که اتفاق بدی نیفتد؛ مثلا اگر از نظر ژنتیکی روانپریش هستید، ممکن است تجربه زیسته شما بتواند جلوی قاتل شدنتان را بگیرد. در مورد خانواده بابک خرمدین، قتلها طی چندین سال اتفاق افتادهاند و مثل یک راز بین خانواده بوده که خود مسالهای دیگر است. سوالهای پیرامون این پرونده زیاد است.
سیستمهای خانوادگی وجود دارد که به آنها «بسته» میگوییم؛ یعنی خانوادههایی که با تغییرات جامعه و رشد فرهنگی و اقتصادی و حتی تغییرات عرفی جامعه تطبیق پیدا نمیکنند و این توانایی را ندارند. انگار تمام پنجرههای این خانهها به سوی جهان بیرون بستهاند. کودکانی که در این الگو از خانوادهها رشد پیدا میکنند، سیستم به آنها اجازه نمیدهد که به راحتی با دیگر محیطها تطبیق پیدا کنند. از سنی که کودکان نیاز به استقلال و ارتباطاتی ورای خانواده داشته باشند، این سیستمهای خانوادگی دچار مشکل میشوند. از آنجایی که سیستم بسته توانایی حل بحران ندارد، بحران تشدید میشود. به ویژه در جوامعی مثل ایران که حوزه خصوصی مطرح میشود و قانون هم از آسیبدیدهها حمایت نمیکند، سیستم خانواده میخواهد بحرانها را درون سیستمی حل کند. پدر میخواهد قوانین خود را در خانواده اجرا و هرکس سرپیچی میکند را خودش محاکمه و مجازات کند. این سیستم ما را با افرادی مواجه میکند که خود این افراد ناقل هم میشوند و میتوانند تولید بزهکار کنند یا افرادی که در این خانوادهها رشد میکنند، میتوانند روانپریش باشند. به نظر میرسد این خانواده نیز سیستم بسته داشته است. شکاف بین نسلها در آن واضح است.
یکی دیگر از مسایلی که ما در خصوص ایرانیها با آن روبه رو هستیم و باعث میشود با درامهای اجتماعی مواجه شویم، ماندگاری فرزند تا سالها پس از بلوغ نزد خانواده است؛ یعنی افرادی که از نظر جسمی و مالی گاهی میتوانند خودشان را اداره کنند. این مساله به شکاف بین نسلها کمک نمیکند و باعث مشکلات میشود.
یک سری از این خانوادهها هم چون بسته هستند، اجازه خارج شدن بچه را نمیدهند.
- برای همین بسته هستند. این سیستمها هر تغییری که ناشی از رفت و آمد با دنیای بیرون باشد و باعث تاثیر روی سیستم ارزشی خانواده شود، به عنوان خطر تلقی میکنند. پس سعی میکنند دیوارهای دور خانواده را طوری بچینند که از نفوذ جلوگیری کنند؛ مثل قلعهای که از همه طرف، مدافع چیده شده است.
اگر روان قاتلها را در سیستم بسته خانواده در نظر بگیریم، آیا میتونیم بگوییم هر سیستم بستهای میتواند به قتل و خشونت ختم شود؟
- فکر نمیکنم هر سیستم بستهای به قتلهای خانوادگی بیانجامد ولی به خشونت چرا. مثلا فرض کنید فرزندتان بزرگ شده و ارتباطهای مستقلی میخواهد و شما ممکن است مقاومت کنید و رشد او را نبینید و با او مثل کودک پنج ساله رفتار میکنید. افراد برای رسیدن به استقلال مجبورند در تقابل با خانواده قرار بگیرند. تا وقتی توان فیزیکی ندارند، ناچارند تسلیم تصمیمات گاهی ناعادلانه والدین شوند. در بسیاری از موارد بعد از رشد فیزیکی، به ویژه پسرها، والدین را کتک میزنند. تنها کاری هم که میشود، ارایه دارو و سر کردن با آنها است در حالیکه باید به این پرسش پرداخت که چرا سیستم کودکانی پرورش میدهد که برای اثبات استقلال باید خشونت خانگی کنند و والدینشان را کتک بزنند؟ آدمها بلد نیستند گفتوگو کنند و ارتباط درست بگیرند و برخوردشان مناسب سن تکتک افراد خانواده باشد. مثلا مردی هستید که دوست ندارید همسرتان با دنیای بیرون رفت و آمد داشته باشد، میتوانید زن را محدود کنید اما زن در خفا ادامه میهد. مردی که محدود کرده است، متوجه میشود و جر و بحث بالا میگیرد و این میتواند به ضرب و شتم و حتی مرگ یک طرف ختم شود.
خشونت که اعمال هر گونه محدودیت تعریف میشود، میتواند تا مرزهای بیشتری پیش رود.
- فقط خشونت اعمال محدودیت نیست، احترام نگذاشتن به مرزهای یکدیگر در خانواده نیز تعریف میشود. افراد حوزه خصوصی ندارند، باید گزارش بدهند و تحت کنترل هستند. اگر افراد حس کنند به عنوان فرد مستقل در نظر گرفته نمیشوند، میتواند باعث بروز خشونت شود.
یکی از مسایل مربوط به این خبر، جزییات این قتل و ویدیوهای منتشر شده بود و منجر به این شد که برخی به نوع انتشار اخبار پر از خشونت اعتراض کنند. چنین جزییاتی چه تاثیری روی روان میگذارد؟
- در حالیکه تکنولوژی نقش اطلاعرسانی دارد و خیلی از خانوادهها از طریق آن در فرزندپروری تاثیرات مثبتی گرفتهاند اما آسیبهایی هم وجود دارد. چون حد و مرزی برای استفاده از شبکههای اجتماعی نیست و ساعت خواب برای کودکان و ساعت دوری از شبکههای اجتماعی و رسانهها وجود ندارد. در اروپا به شکل سیستماتیک، کودکان میدانند از ساعت هشت شب به بعد، ساعت خواب آنها و حوزه والد یا والدینشان است. در فرهنگ ما متاسفانه فهم کودک در نظر گرفته نمیشود. از طرفی جزییات مسایل جلوی کودکان مطرح میشود به این خیال که او نمیفهمد. در حالیکه این رویکرد غلط است. کودکان میفهمند. اینجا اخبار دستچین شده با رویکرد کودکانه برای آنها در ساعت مشخصی مطرح میشود؛ مثلا نمیشود کرونا را مخفی کرد یا یک بمبگذاری را.
در برخورد برای چنین مواردی، کودک اولین چیزی که باید درک کند، محیط امن است؛ مثلا «خانه» قرار است به ما احساس امنیت دهد و از گزندها دور خواهیم بود. از طرفی در کودکی بچهها به والدین پناه میبرند چون باید از طرف آنها حس امنیت دریافت کنند. پس بچهها وقتی در معرض این خبر قرار گرفتند، یعنی در این موقعیت که خانه جای امن نیست و والدین هم میتوانند فرزندانشان را بکشند و تکهتکه کنند. این مساله جای نگرانی ندارد که فکر کنیم این رفتار عمومیت دارد، این رفتار روانپریش است که بین واقعیت و فانتزی را تشخیص نمیدهد و قاتلان احساس پشیمانی نمیکنند و شب هم شام میخورند و میخوابند.
چه قدر از آدمها در این شرایط هستند؟
چه کنیم که بچهها نترسند؟
- بچهها در این موقعیت هستند که اعتمادشان را به والدینشان از دست میدهند. باید به آنها توضیح داد که قاتلان فرد سالمی نیستند و هر والدی این کار را نمیکند. بچهها را تشویق کنیم مقابل دانستههایشان صحبت کنند. اینجا کارگاههایی برای کودکانی هست که با والد یا والدین روانپریش یا بیمار از نظر روانی زندگی میکنند. به آنها یاد میدهند که اگر والدت افسرده است و تو را به مدرسه نمیبرد، به معنی این نیست که تو تقصیر داری. حس گناه را از کودکان میگیرند. با گفتن واقعیت به کودک که والد یا والدینش تحت درمان هستند، باعث میشویم از بروز یک سری اختلالات روحی روانی پیشگیری میکنیم. آنها عموما اعتماد به نفسشان آسیب دیده است؛ معمولا حس گناه کردهاند.
گفتید خانه باید حس امنیت به کودکان بدهد. بعد از خشونتهای مختلفی که گفتید چه تاثیری بر کودکان تا بزرگسالی میگذارد، آیا رشد در چنین خانوادههای ناامنی، میتواند باعث شود آنها در روابط بزرگسالی و میان فردی خود ناامن باشند؟
- کسی که خشونت میکند، ناامن هم هست. برخی افراد همیشه مضطرب هستند و زندگی بدون اضطراب را نمیشاسند. امور زندگیشان سر جایش است اما همیشه نگران هستند و فیزیکی هم حس تنگی نفس، عرق کردن دست و کابوس دیدن دارند. بخشی از آنها که در اضطراب مداوم زندگی میکنند. آنها معمولا کسانی هستند که در محیطهایی بزرگ شدهاند که بالغهای آن خانواده «غیرقابل پیشبینی» بودهاند و انگار همیشه در حالت آماده باش بوده و هنوز هم هستند. با اینکه میدانند از نظر منطقی همهچیز سر جایش است اما... من کسانی را دیدهام که صحنههای خونین در خشونت خانگی دیدهاند. شاهد چاقو کشی و سیخ کباب فرو کردن بر بدن بودهاند. بچه هفت ساله وقتی پدرش میخواست به خانه بیاید، چاقوها را جمع میکرد. بعضیها هستند که دارو تراپی هم بر آنها اثر ندارد. بیشتر آنها افرادی هستند که از شب تا صبح صدای جر و بحث اعضای خانواده را شنیده بودند.
بچهای که احساس ناامنی میکند، در آینده هم ناامن است. اعتماد به نفس هم عموما ندارند. همیشه حس ناامنی در کار و روابط میان فردی دارد، مثل آدمهایی که شک و تردید دارند، همانطور.
این مساله روی عزت نفس هم تاثیر میگذارد.
- صد در صد. پدر و مادری که با فرزندان ارتباط ندارند و محیطشان پر خشونت است، به جای مسلح کردن کودکان از نظر فکری و وقت گذاشتن در رشد آنها، تمام انرژیشان صرف مسایل خودشان است. در حق این کودکان غفلت میشود. فیزیکی پدر و مادر دارند ولی در واقع کسی که از نظر روحی روانی در دسترس باشد، ندارند؛ مثلا مورد آزار جنسی و تجاوز قرار میگیرند اما جرات بیان آن را ندارند. معمولا میترسند که بیان کنند و خشونت بدتری اتفاق بیفتد. نمیتوانند روی رفتار غیرقابل پیشبینی پدر و مادرشان حساب کنند.
پس باید خبر را به کودکان گفت. نوع بیان و جزییات مهم است که میتواند جلوی آسیبهای بزرگتر را بگیرد.
- اول باید پرسید که کودک چه میداند. نمیتوان یکدفعه کودک را مقابل خبر قرار دارد. در قصههای کودکی «در سرزمین بسیار دور» یا «روزگار قدیم» استفاده میشود تا به کودکان اطمینان داده شود که اتفاق بدی برای او نخواهد افتاد و این روایت مربوط به زمان و مکانی دور از او است. برای همین باید اول پرسید که کودک چه میداند، بعد مساله روانی مثل خانواده بابک خرمدین را برای او شرح داد که این مساله عمومیت ندارد و آنها از نظر روانی سالم نیستند. توصیه من این است که جلوی بچهها تلویزیونها خاموش باشد. فکر نکنید کودکان نمیفهمند، آنها همهچیز را میفهمند. هنگام روایت این ماجرا یا واکنش نشان دادن به آن، در نظر بگیرید که کودک چه میشنود.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر