محمد تنگستانی
ممیزی و سانسور کتاب چه در دروان پادشاهی پهلوی و چه در حکومت جمهوری اسلامی، یکی از مشکلات اساسی نویسندگان بوده است. در پروژه «نامهای به سانسورچی»، «ایرانوایر» از شاعران و نویسندگان خواسته است خطاب به فرد یا افرادی که آثارشان را ممیزی و سانسور میکنند، نامهای بنویسند. هدف از نگارش این نامه، تعامل و گفتوگو بین قاتل و مقتول نیست. هدف، انتشار حرفهایی است که هرگز نویسندگان موفق نشدهاند خطاب به این افراد ناشناس اما تاثیرگذار در صنعت چاپ و نشر بزنند؛ افرادی که به نوعی میتوان آن ها را نویسنده دوم و نهایی هر اثر منتشر شده نامید. امیدواریم که این نامهها توسط سانسورچی های گمنام خوانده شوند بدون این که امیدی برای تغییر روند فکری آن ها داشته باشیم.
در این پروژه از تمبر پستی «محمود دولتآبادی» برای پاکت ارسالی این نامهها استفاده شده است. استفاده از این تمبر به معنی توهین، افترا و یا قرار دادن این نویسنده نام دار ایرانی هم سو با اداره ممیزی کتاب نیست. هدف ما در استفاده از این تمبر، اعتراض به عدم صدور مجوز انتشار برای کتاب «زوال کلنل» این نویسنده است؛ نویسندهای که آن را «آقای رمان» مینامند اما اجازه انتشار کتابش را نمیدهند.
چهارمین نامه از این مجموعه را «پویان مقدسی »،نویسنده و ترانهسرای سیوسه ساله زاده تهران خطاب به واحد ممیزی کتاب در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نوشته است.
پویان فارغالتحصیل رشته تربیتبدنی و علوم ورزشی در مقطع کارشناسی ارشد است. از هنرجویان «ناصر تقوایی» در جلسات داستاننویسی موسسه کارنامه بوده و تاکنون یک کتاب به نام «بزرگراه شلوغ دلشوره» منتشر کرده است. ترانههایی را با آهنگسازی اسفندیار منفرد زاده، آندرانیک آساطوریان و شوبرت آواکیان با صدای گلشیفته فراهانی، احمدرضا نبیزاده و ابی منتشر و پخش کرده است.
«ایرانوایر» هم اکنون نامههای متعددی از نویسندگان آماده انتشار دارد که بهتدریج منتشر میشوند. ولی شاید شما هم بخواهید خطاب به این افراد نامهای بنویسید و در این پروژه مشارکت کنید. برای دانستن اطلاعات بیشتر به ما ایمیل بزنید: info@iranwire.com
پویان مقدسی
سلام جناب آقای گرامی؛
نمیدانم توی آن اتاق، همکار زن هم دارید یا نه. اما اگر دارید، به او هم سلام میکنم؛ سلام سرکار خانم محترم. نمیدانم چند نفرید؛ تمام کارهایتان توی یک اتاق انجام میشود یا در چند اتاق؟ یا حتی در یک ساختمان کامل؟ یا بیش تر شاید؟ به هر حال، به همه شما سلام عرض میکنم.
بیشک باید با معرفی خودم شروع کنم؛ من یک نویسنده و شاعر جوان هستم و احتمال میدهم که شما هنوز مرا نشناسید اما من شما را خوب میشناسم. باور کنید، خیلی خوب میشناسم؛ حتی آن همکارتان را که پنج سال پیش، پس از سالها توی آن اتاق نشستن و اخم کردن و «نه» گفتن بازنشست شد و حالا دارد با حقوق بازنشستگی همین شغل زندگی میکند. یا او که در سالهای نخست پس از انقلاب شعرهای خیلیها را خط زد و یا حتی آن دیگری که حالا شاید مرده باشد و زمان شاه داستانها و شعرهای خیلیها را بررسی کرد و تلخ شد و گزارشهایی آنچنانی به مقامات بالا نوشت را هم میشناسم. باور کن من حتی آن همکارت را که باعث شد آن نویسنده مشهور ۹۰،۸۰ سال قبل بهترین اثرش را بزند زیر بغلش و برود به هندوستان و آن جا در۵۰ نسخه منتشرش کند را هم میشناسم. شما اما مرا نمیشناسید. درست است، حتی میشود گفت طبیعی است. اما من حتی آن همکارانتان را که توی آن اتاق کنار شما نمینشینند و محل کارشان جای دیگری هست را هم میشناسم. آن ها که دهان آن شاعر را دوختند یا شاعر و نویسندههای دیگری را سر به نیست کردند را میگویم. نه، عصبی نشو عزیز من. آرام باش و نگو که دیگر با این قماش آدمها همکار و هم قد نیستی، هستی. من میگویم همکاری. توضیح میدهم؛ مگر سانسور چیزی جز حذف کردن است؟ تو کلمهها و فکر شاعر را توی آن اتاق از لابهلای کاغذهای کتابش حذف میکنی و آن ها خود شاعر را. آن شاعر مگر چیست جز همان کلمهها و فکرها که شما دسته جمعی در همه دورانها در صدد حذفش بودید و هستید؟ این روند هم مثل خیلی از روندهای دیگر، یک سلسله مراتبی از بالا تا پایین دارد که شما هم در جای مهمی از آن نشستهاید؛ توی همان اتاق کذایی. کسی از آن بالا فرمان میدهد، خط و مرز تعیین میکند، ابلاغ میکند و دیگری اجرا میکند. حالا این شیوه اجرا میتواند متفاوت باشد؛ شما کلمه و کتاب و فکرهای تازه را حذف میکنی و آن همکارت در زمان لازم، شخص صاحب این کلمه و کتاب و اندیشه را. نفس عمل و همچنین هدف آن یکی است. چه طور هنوز بعد از این همه سال کار کردن در این حوزه و سفید کردن موهایت در این راه، این چیزها را نمیدانی؟ آن دوستان دیگر شما درست وقتی شما ناامید میشوید، تازه کارشان آغاز میشود. شما درست مثل حلقههای زنجیر به هم متصل هستید و من این چیزها را خوب میدانم. من شما را میشناسم، شما اما من را نمیشناسید. بگذارید رو راست بگویم که شما حتی آن نویسندههای نامداری را که تا به حال بارها و بارها واژهها و سطرها و داستانها و کتابهایشان را حذف کردهاید را هم نمیشناسید. اگر میشناختید که این همه سال در این شغل دوام نمیآوردید و این همه مصرانه پیش نمیرفتید. میلیونها کلمه، صدها هزار سطر، هزاران هزار صفحه، هزاران هزار خودکار قرمز، آه اینهمه ضربدر زدهای و هنوز نفهمیده ای که نشد، که نمیشود، که نخواهد شد. مگر میشود شناخت درستی داشت و از میان این همه معناهای گوناگونی که با عناوین گوناگون از زیر دستت گذشته است، به حقیرترینشان بسنده کنی و ادامه بدهی؛ همین معنای حقیر حذف دگراندیشان. من حتی حالا میخواهم جلوتر بروم و با اطمینانی جانانه به تو بگویم که شما خودتان را هم نمیشناسید. شما شغلتان را هم نمیشناسید. شما زمانه را نمیشناسید، مردم را نمیشناسید، فردا را، رویا را، زیبایی را و صد البته شاعر و نویسنده را نمیشناسید که اگر میشناختید، این پیشه با اینهمه زشتی را برنمیگزیدید.
به هر روی، نمیخواهم روده درازی کنم اما باید بگویم چرا برای شما این چند خط را نوشتم. ننوشتم که با خواندنش اصلاح شوید و از فردا دیگر نروید سر کار قبلی و دنبال شغل مفیدتر تازهای بگردید؛ نه، اینقدرها ساده نیستم. کار شما ریشهدارتر و دامنهدارتر از این حرفها است که با چهار خط نوشته من بیخیالش شوید. هر جا حکومت و قدرتی بوده و هست، شما هم به شکلهای گوناگون بوده و هستید. میدانید از چه زمانی میشود رد شما را در تاریخ اندیشه، ادبیات و شعر این مملکت پیدا کرد؟ اگر بخواهم بگویم، مثنوی هفتاد من کاغذ میشود. حتی میشود کتاب تحقیقاتی قطوری در این زمینه منتشر کرد؛ «تاریخ سانسور در ایران» که البته بیتردید به دست شما خواهد افتاد و سانسور خواهد شد و به چاپ نخواهد رسید. پس دلیل نوشتن این نامه این چیزها نبوده است. پس چه بوده؟ دلیلش فقط و فقط همین است که قاطعانه به تو بگویم که شما را میشناسم. با این که اسمت را نمیدانم و نمیدانم توی آن اتاق چه میگذرد، با اینکه همیشه در هالهای از ابهام هستی و اصولا من باید از تو بترسم و هر بار که میخواهم چیزی بنویسم، به تو و شغلت و خطهای قرمز خودکار قرمزت و عواقب کارم فکر کنم. اما من به اندازه خودم میشناسمت و این برای تو خوب نیست. اصلا برای تو، همکاران و آن بالا دستیهایت خوب نیست. تو و شغلت و مجموعه کاریتان هر چه بیش تر شناخته شوند، چاقوی سانسورتان کندتر خواهد شد و من برای همین برای شما چنین نامهای نوشتم. من نوشتم و دیگر همکارانم هم خواهند نوشت و خواهند گفت که شما را میشناسند و این رو در رویی نابرابر ما با شما تا رفع کامل سانسور در ایران ادامه خواهد داشت. ما اما آن روز را هر چند دور و دیر میبینم که آن اداره موزهای شده است فقط برای در یادها ماندن.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر