تو را روایت می کنم به هر زبان که بتوانم.
تو را روایت می کنم به هر بهانه که بتوانم.
تو را روایت می کنم که مثل یک معصوم خوراک جانوران شدی.
تو را روایت می کنم که عاشق آن خاک بودی و با آن خاک درآمیختی.
تو را روایت می کنم که بر صلیب بودی و لعن و نفرین می شنیدی.
تو را روایت می کنم که هنوز کسی نمی داند برای آن خاک چه آرزوهائی در دل می پروراندی.
تو را روایت می کنم که در روزهای آفتابی انقلاب اسلامی،
درون اتاقی تاریک خزیده بودی و نمی خواستی آن صداهای ناهمگون با آرزوهایت را بشنوی.
تو را روایت می کنم که در روزهای سال 1357 زمانی که روزنامه نویس های مدعی عقل گرائی هیجان زده شده بودند و سر بر سجده سیدی می نهادند، تو که شهره بودی به هیجان زدگی، هیجانی نشدی.
وقتی تو را روایت می کنم، ناگزیرم قاضی ناصر سراج را که دلال سیاسی حاکمان وقت است، روایت کنم.
وقتی تو را روایت می کنم ، ناگزیرم قاضی جعفر ظفرقندی را که نوکر سعید مرتضوی و ناصر سراج است روایت کنم.
وقتی تو را روایت می کنم، ناگزیرم مامور اطلاعاتی سال 1375 را که با نام مستعار حبیبی خیمه اش را روی تمام زندگی ما میخکوب کرد روایت کنم.
وقتی تو را روایت می کنم، ناگزیرم دو اطلاعاتی خوش ظاهر دولت خاتمی را که با نام مستعار "آقا مصطفی" و "آقا صالح" پا به حریم زندگی ما گذاشتند، روایت کنم.
وقتی تو را روایت می کنم، ناگزیرم شریفی نماینده بی سواد و ابله مدعی العموم را که در جریان محاکمه ام به اتهام شرکت در کنفرانس برلین، از تو همچون شیطان یاد می کرد روایت کنم.
وقتی تو را روایت می کنم، ناگزیرم قاضی احمدی مقدس را که کوچک مردی بود با دمپائی های خردلی لنگه به لنگه و در مقام ریاست شعبه سوم دادگاه انقلاب تکیه بر مسند قضاوت می زد، روایت کنم.
وقتی تو را روایت می کنم، بازجوی خودم با نام مستعار "آقا صادق" در دادگاه انقلاب را مجبورم روایت کنم که می گفت چون در شلمچه جنگیده سرباز امام زمان است و قصد دارد تو را که می خواسته ای سینمای بی بند و بار غرب را در ایران رواج بدهی، به وادی جنون بکشاند.
وقتی تو را روایت می کنم، یک خیل از عاشقان ایران را روایت می کنم که رضا ندادند به در یوزگی حاکمان بی مرام نورسیده بروند و نخواستند با تکیه بر آنها مال اندوزی کنند.
امروز پنجمین سالروز مرگ ناگزیر سیامک پورزند است. ایران دوستی که سر بر آستان تئاتر می سائید، بی آن که هنرپیشه و کارگردان باشد.
سر بر آستان موسیقی می سائید، بی آنکه موسیقیدان باشد.
سر بر آستان سینما می سایید، بی آنکه بازیگر و کارگردان باشد.
او ورود ایران به دنیای هنر مدرن را آرزو می کرد و از 18 سالگی در حدود امکاناتی که با سماجت فراهم می کرد، در صدد بارور کردن این آرزو دست به هر کاری می زد.
سیامک از خاندانی نظامی بر آمده بود. به فرمان خاندان به مدرسه نظام فرستاده شده بود و به فرمان دل شیفته خود از دیوارهای بلند مدرسه نظام بالا رفته و گریخته بود و پر گشوده بود به سوی مطبوعات.
سیامک اردوی رامسر را برای جوانان ایرانی، تابستان ها پر شور و حال می کرد و در آن عرصه که در آخرین دهه از حکومت شاه باز شده بود به جوانها درس روزنامه نگاری می داد.
سیامک نخستین سینه کلوب ایران را در 18 سالگی ایجاد کرد و موجبات معرفی شاهکارهای سینمای غرب برای ایرانیان را فراهم ساخت.
سیامک یکی از بنیانگزاران سندیکای نویسندگان مطبوعات بود که سالها پیش از انقلاب، نخستین نشست آن در خانه اش تشکیل شد.
سیامک در دوران اصلاحات که باری دیگر پس از نزدیک به دو دهه، پیشخوان روزنامه فروش ها را پر و پیمان دید، دل به اصلاحات بست و به همین جرم دهه آخر زندگی اش با درد و توهین و لگدمال شدن کرامت انسانی، پایان یافت. در این خشونت ورزی وزیر اطلاعات دولت اصلاحات، یونسی با نهادهای موازی امنیتی همدستی کرد.
سیامک ستمگری حاکمان جاهل را با مرگ طراحی شده ای به چالش کشید.
وقتی او را روایت می کنم، به انبوه عاشقان ایران نظر دارم که در این 37 سال، ساده زیستند و سخت جان دادند. آنها جان شیفته ایران بودند که در هجوم ظلم و ظلمت، قالب تهی کردند. اما جان شیفته بر سر پیمان باقی است و پیاپی در کالبدی ظاهر می شود. نمی میرد.
29 آپریل 2016
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر