نگاهی به رمان «روزگار دوزخی آقای ایاز»
نویسنده مهمان : مهدی گنجوی
رضا براهنی یکی ازنویسندگان و منتقدان ادبیات معاصر ایران است. هشتاد و یک سال پیش در تبریز متولد شد. کتاب «روزگار دوزخی آقای ایاز» آخرین اثریست که از این نویسنده نامدار ایرانی منتشر شده است. این کتاب سال ۱۳۴۹ نوشته شد اما از بعد از چاپ به مرحله پخش نرسید، تا سه سال پیش که به صورت الکترونیکی بعد از چهار دهه در دسترس خوانندگان قرار گرفت. داستان این رمان از زبان ایاز، یکی از چهار فرزند خواجه درباری، بیان میشود که به اجبار به بردگی جنسی سلطان محمود برده و معشوقه این سلطان شده است. در این رمان ایاز، غیر از سرنوشت خودش سرنوشت سایر اعضای خانواده خود را نیز روایت میکند.
نویسنده کتاب «طلا در مس» رضا براهنی در رمان «روزگار دوزخی آقای ایاز»، رمانی که به طرزی معنادار همزمان با "زینی برکاتِ" جمال الغیطانی نوشته شده، راوی خود را در مثله کردن منصور حلاج شریک میکند، تا نشان دهد تاریخ را نه از زبان « شهدا"، که باید از زبان خیل مردمانی نوشت که در صحنه به صلابه کشیدن به خروش جنسی رسیدهاند. او میدانست که مردمان این تاریخ "حاکم" نبودند، "حکومتشده" بودند، پس در انتخابی تحریک کننده، به جای ادبیات فاعلان، ادبیات مفعولان را برکشید. او به جملهای اندیشید که دو هزار و پانصد سال تاریخ را در خود گنجانده باشد و با ریسک کردن وجود خود، ایاز را راوی اول شخص رمانش قرار داد و نوشت: "در شباهنگام تاریخ، تاریخ را روی کفل من نوشتند".
گذشته و رستگاری
رمان "روزگار دوزخی آقای ایاز"، بیش از هر رمان دیگر فارسی، مفهوم گذشته را به شکلی عرضه میکند که به تمثیل فرشته تاریخ در اندیشه والتر بنیامین نزدیک است. والتر بنیامین در تز نهم خود درباره مفهوم تاریخ تفسیری از نقاشیِ (Angelus Novus) پل کله میکند و فرشته ترسیم شده در آن را چون "فرشتهی تاریخ" میبیند؛ چونان فرشتهای که رو به عقب دارد؛ هراسان از آن چه به آن خیره است. در این تمثیل، "فرشتهی تاریخ" گذشته را چون یک فاجعه واحد میبیند؛ فاجعهای که روی هم انباشته میشود و تا دم پای او پیش میآید. او هم چون منصور در رمان "روزگار دوزخی" میخواهد تاریخ را برای یک لحظه بایستاند شاید رستگاری برای خیل مردگان فراهم آید.
"روزگار دوزخی آقای ایاز" در یک پاراگراف واحد که چهارصد صفحه به طول میانجامد گذشته را، چون یک فاجعهی واحد، مادیت میبخشد و با جایگزین کردن مفهوم "مفعولیت" به جای "مظلومیت"، در گذشته میراثی میبیند که یک سویش پادشاهانیست با عکسهای جد اندر جدشان بر دیوار کاخهایشان و سوی دیگرش رعیتهایی که در جستوجوی قبرهای اجداد تکه تکه شدهشان، هراسان به این سو و آن سوی سرزمین میروند. مفعولیت (در معنای مورد "تجاوز" قرار گرفتن) با تمام سایههای فرهنگی فاجعهبار، تحریککننده و خشمبرانگیزش جایگزین "مظلومیتی" میشود که امکانی برای خود قدیس سازی دارد.
این اثر ناامیدی خیرهکنندهای را با صراحت جنسی و صراحت در ترسیم خشونت همراه میکند. ناامیدی که حوادث تاریخ را به هم پیوند میدهد و رستگاری را در جلوی خیل عظیم مردم مثله مثله میکند. تنها در تحمل تحریک کننده این ناامیدی ست که امیدی برای تغییر پنهان شده است.
تاریخ نگاری ادبیات چاپ نشده
شرح سه جلد کتاب روزگار دوزخی آقای ایاز شرح سه سناریوییست که میتواند برای یک فرآیند نوشتن رخ دهد. جلد اول (قول اول از زبان ایاز) نوشته شده و در آخر دهه چهل به چاپخانه امیرکبیر سپرده شده است اما بعد به گفته نویسنده عبدالرحیم جعفری مدیر این انتشارات، وقتی از محتوای این کتاب مطلع میشود، دستور داد خمیرش کردند. جلد دوم توسط نویسنده نوشته میشود اما هیچگاه به چاپخانهی زبان فارسی سپرده نمیشود و جلد سوم هیچ گاه نوشته نمیشود. از این منظر این تریلوژی فرآیندهایی که نوشتن را در بسیاری کشورهای خاورمیانه رقم میزنند تجسد می بخشد. از نوشتن تا چاپ نکردن تا ننوشتن. از سقط جنین تا هدر رفتن نطفه.
آن چه در تاریخ نگاری ادبیات خاورمیانه بسیار سوال برانگیز است زمان بندی آثاری ست که به دلایلی بین تاریخِ نگارش و تاریخِ عرضه عمومی آن ها فاصله افتاده است. برای مثال به اثری چون روزگار دوزخی آقای ایاز فکر کنید. این اثر در سال ۱۳۴۹ نوشته شده است اما به دلایل مختلف در آن زمان خمیر شده است و بعدها در سال ۱۳۹۲ در دسترس عموم قرار گرفته. این اتفاق برای بسیاری آثار دیگر نیز رخ داده است. برخی به صلاحدید مولفانشان، مثل آثار بیژن الهی، و برخی به دلایل دیگر. میتوان تاریخ عرضه را هیچ در نظر نگرفت و تنها به تاریخ نگارش توجه کرد و در رویکردی کرونولوژیکال این متونِ نوشته و عرضه نشده را در کنار آثار نوشته و عرضه شده قرار داده. در این رویکرد آن چه که فراموش می شود واقعیتِ مادیِ عرضه نشدن آن هاست. این واقعیت که آنها در آن تاریخ محصول دیالوگ با متون بودهاند اما در پیشبرد دیالوگ بین متون سهمی ایفا نکرده اند. رویکرد دیگر توجه صرف به تاریخ عرضه است. در این صورت، این آثار معاصر آثاری دانسته میشوند که با آنها عرضه شدهاند، هر چند که تاریخ نگارششان مال سالها یا دههها پیش است. در این رویکرد نوشتن به مثابه فرایندی فرض میشود که تنها با عرضه است که به پایان میرسد. اما این رویکرد دوم نیز، اگر چه حاوی حقیقتی درباره جایگاه زمانی این آثار به لحاظ تاثیر بر متون دیگر است اما تاریخ این آثار را از منظری هگلی، یعنی در چارچوب تاریخ شکل گیری ایدهها ـ ایدههای فرمی، ساختاری، محتوایی و مانند آن ـ از چشم دور میکند. در این جاست که این متون برزخی برزخهای زمانی را در تاریخ نگاری ادبیات خاورمیانه پیش میکشند. چگونه باید این متون که از پارچه زمانی دیگر بریده و به پارچه زمانی دیگر وصله شدهاند، این غیاب و وصلهها، و تاثیرات آنها را بر آشفته سازی زمان در تاریخ نگاری ادبیات این منطقه روایت کرد؟
نوشتن و رسوایی
هوشنگ گلشیری در داستان "زندانی باغان" شرح مصیبتهای یک نویسنده را بیان میکند که مدام داستانهایش توسط نیروهای امنیتی علیه او برداشت میشود. در این داستان که گویا گلشیری در اواخر عمر آن را یکی از بهترین داستان ها خود میدانست، نویسنده مدام با افرادی مواجه و توسط آنها بازجویی میشود که از دل داستان های او تعبیرهایی برای بازجویی او مییابند و به او میگویند: "گفتیم شاید شیطان باز شما را وسوسه کند".
مشکل نه فقط از خوانش نیروهای امنیتی از آثار ادبی، که از خوانش مسلط یک فرهنگ بر آثار داستانی بر میخیزد: به خوانشی که راوی داستانها را خود نویسنده تلقی میکند. یکی از اوجگیریهای این تلقی را در تفسیرهای رایج از کتاب بوف کور میتوان دید؛ راوی بوف کور با صادق هدایت یکی فرض میشود. در دوره تاریخی تسلط این گفتمان در یک فرهنگ کسی که جرات میکند و از اول شخص راوی برای تعریف داستان خود استفاده میکند دارد با وجود خود ریسک میکند.
رضا براهنی در روزگار دوزخی آقای ایاز، ایاز را راوی اول شخص خود قرار داده است: زیباترین برده تاریخ، او که مجبور به فرو شدن و فرو کردن به امر پادشاهان شده است، او که ناگزیر به بریدن و قطع کردن و شکنجه میگردد. از این روست که براهنی شاید یکی از دهشتناکترین ریسکهایی که یک نویسنده ایرانی میتواند در آن دوره تاریخی انجام دهد را تقبل کرده است.
این رمان با یک گزاره دستوری شروع میشود: "گفت: اره را بیار بالا!" در این رمان، ایاز نه فاعل که مفعول است، نه فقط مفعول امر سلطان، که مفعول کسی که کتاب را مینویسد. او بارها در طول این رمان میگوید: “من کاتب نیستم، کتاب هستم". با این تعبیر، کتاب به مفعول کاتب تشبیه میشود؛ کاتبی که شخصیت اصلی خود را در طول رمان رسوا میکند و در پایان خروش این شخصیت را بر میانگیزد که: "رسوا شوی کاتب که مرا رسوا کردی".نفرین نوشتن در فرهنگی که بین اول شخص راوی و نویسنده فرق نمیگذارد بر نویسنده باقی میماند.
از ملت قهرمان تا ملت مفعول دمرو
یوسف اباذری در سخنرانی معروف خود "پوپولیزم: عوام گرایی یا مردم باوری؟" به مقدس شدن مردم در گفتمانهای مسلط در جامعه نقد میکند و استدلال میآورد که گفتمانی که به مقدس بودن مردم حکم دهد راه را برای پوپولیزم در عرصه فرهنگ و سیاست میگشاید. طبق این نظر، پوپولیزم محصول گفتمان یک رئیس جمهور خاص نیست، بلکه انبوه بازیگران، موسیقی دانان و غیره با مقدس انگاشتن مردم به این پدیده دامن میزنند. اباذری اما تاکید میکند که نویسندگان عصر مشروطه علیه این مقدس پنداری مینوشتند: آنها این جرات و جسارت را داشتند که به نقد مردم بپردازند. رمان روزگار دوزخی آقای ایاز این کنش نویسندگان عصر مشروطه را به یکی از نهایتهای خود می رساند. در این نوشته، مردم نه تنها به هیچ وجه مقدس نیستند، که مفعول تلقی میشوند. آن ها نه حاکم که "حکومت شده" هستند. او در این رمان بر این ایده است که مظلوم همان مفعول است و از ملتی که بسیاری آن را قهرمان و غیره و غیره می خوانند، به عنوان ملت مفعول دمرو یاد می کند. به این معنا براهنی میراث ادبیات مشروطه را در این رمان به تحریک کنندهترین و آشفته کنندهترین اجرای خود میرساند. رسوا کردن مردم اما برعکس بسیاری از آثار و نوشتهها به دست یک روشنفکر یا یک نخبه یا یک اسنوب نیست که صورت میگیرد، بلکه به وسیله راوی ست از میان مردم. راوی ایاز است: ایاز، زیباترین برده جهان، استعارهای برای زیباترین حکومت شدههای تاریخ: یعنی مردم. از این منظر او مردم را از طریق راوی کردن خود آنها رسوا میکند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر