آیدا قجر
برای نوشتن این داستان از وبلاگ من و محمد، مدتیست که با هم کلنجار میرویم. البته محمد مصممتر است و هر از گاهی میگوید چرا در باره پاهایم نمینویسی تا پدر و مادرهای دیگر با خواندن آن زودتر به فکر درمان بچهها بیفتند. اما من شاید مثل بیشتر مادرها نگرانیها دورهام میکند.
نگرانی اصلی به برخورد دیگران برمیگردد. همان چیزی که در رفتار عامه پیش میآید. این نگرانی که آیا با دانستن این مساله نگاهها و برخوردهای بقیه با محمد تغییر میکند یا همانطور که خود او میخواهد اصل قضیه دقت بیشتر به رشد بچهها خواهد بود. معمولا در فرهنگ ما، هرچقدر هم بیمار با بیماریاش کنار آمده باشد، دیگران کاسه داغتر از آش میشوند و بیماری را به یک مشکل روحی تبدیل میکنند.
به هر حال اصرار محمد باعث شد تا عزمم را برای نوشتن از این پاهای پسرم جزم کنم. بیماری که بیشتر از یک سال است به مداوا مشغولیم و طبق آخرین نظر پزشک یک سال آینده را نیز باید ادامه دهیم تا بلکه به عمل جراحی مجبور نشویم. اما این بیماری که اتفاقا رایج است اما بیشتر در بزرگسالی متوجه میشوند، چیست؟
پا دردهای محمد به یکسال و دو سال برنمیگردد، از وقتی به یاد دارم وقتی زیاد راه میرفتیم یا کمی میدویدیم پادرد داشت و ما به حساب تنبلی پسر کوچولویمان گذاشته بودیم. بعضی وقتها که در موزه یا پارک یا هر مکان تفریحی بودیم، بعد از چند ساعت بازی خسته میشد و ما فکر میکردیم بچهای «خونهزاد» بزرگ کردیم که خیلی هم زبر و زرنگ نیست. در حالیکه اینها نشانههایی بود که ما جدی نگرفتیم.
نشانهی دیگر به دورانی برمیگردد که تازه راه رفتن را تمرین میکرد، روی پنجههای پاهایش حرکت میکرد و اینبار ما بودیم که قربان صدقه میرفتیم که به مامان و مامان بزرگت رفتی و آنها هم کودکیشان روی نوک پنجه راه میرفتند. بدون آنکه بدانیم یا تردیدی داشته باشیم که شاید مادر و مادربزرگ هم همین مشکل را داشتند! این دو نشانه انگار باید کافی میبود تا ما شک کنیم که پاهای محمد مشکل فیزیکی دارد اما ناآگاهی و اطلاعات ضد و نقیض باعث شد که جدی نگیریم و به قربان صدقه رفتن ادامه دهیم.
مشکل از وقتی جدی شد که محمد از نوک پا راه رفتن به لنگیدن رسید. چند روزی بود که نمیتوانست راحت راه برود و ما فکر میکردیم به خاطر ورزش، دچار خستگی، کوفتگی عضله یا احیانا لگد خوردن است. ولی درد پاهایش آنقدر جدی شد که یکروز دیگر نتوانست پاهایش را روی زمین بگذارد. شوک، ترس، نگرانی و روزهای مرگباری بود تا بالاخره مشخص شد نه تنها تاندونهای هر دو پایش رشد کافی نکرده بلکه همین مشکل باعث شده استخوانهای دور تا دور پاشنههای هر دو پایش هم خرد شده است.
این نتیجه پزشکی البته به راحتی حاصل نشد. ۵ پزشک ارتوپد در فرانسه و ارسال عکسهای رادیولوژی به آمریکا و ایران بالاخره ثابت کرد که تاندونها کوتاه مانده و استخوانها به شدت خرد شده. به گفته پزشکان در صورت عدم معالجه این مشکل، پیامدهای بسیاری گریبان محمد را میگیرد:
عفونت استخوان، خم ماندن کمرش، کاهش توانایی در ورزش و عدم توانایی در حفظ تعادل هنگام زمین خوردن تنها چند نمونه از این پیامدهاست.
بعد از انجام یک سری آزمایشات چندین نشانه دیگر هم مشخص شد که باز هم به علت ناآگاهیمان متوجهشان نشده بودیم. مثلا ته کفشهای محمد نشان میداد که او روی پهلوهای پاهایش راه میرود. پاشنههای کفشش سالمترین بخش آن بود. یا مثلا وقتی خم میشد نوک انگشتان دستانش صرفا تا زانوهایش میرسید. نداشتن انعطافپذیری مناسب و لازم از جمله مهمترین نشانهها بود.
مجموع نظرات پزشکان و همینطور آخرین ارتوپد نوجوانان که هنوز هم پزشک معالج محمد است چندین روش درمانی همزمان را لازم دارد. محمد طی یکسال گذشته ۴۰ جلسه فیزیوتراپی رفته، نرمشهای کششی روزانه در منزل، بخش نرمشهای اوست و همینطور استفاده از پاشنههای داخل کفش و کفیهای ارتوپدیک طی روز و پوشیدن بوتهای ارتوپدیک در طول شب، تا مچ پاهایش در خواب ۹۰ درجه بماند.
البته گرمایی بودن محمد هم کار را برای همهمان سختتر کرده چون شبی صرفا ۲ - ۳ ساعت به پا داشتن این چکمهها فایدهای ندارد و هیچکس هم نمیتواند تمام شب را برای دو سال بالای سر او بنشیند و مراقبت کند. برای همین بدون آنکه متوجه شود چکمهها را در خواب در میآورد و در نتیجه از نتیجه و حاصل آن میکاهد.
ژانویه ۲۰۱۶ دقیقا یکسال گذشت از درمانی که برای پاهای محمد شروع کردیم. حالا به گفته پزشکش تغییرات چندانی در رشد تاندونها اتفاق نیفتاده. البته پادردهای محمد که نزدیک به ۱۰ بار باعث خانهنشینی چند روزهاش شد، برطرف شده که آنهم به گفته پزشکش به خاطر ترمیم استخوانهای خردشده دور پاشنهاش است. با وجود این بهبود اما مشکل اصلی و پیامدهایش همچنان پابرجاست.
سال دوم درمان را شروع کردهایم. سالی که شبانه روز آن برای محمد درد و سختی به همراه دارد. هرچند روزی که برای تجدید ساخت چکمههای شب رفته بودیم، سالن انتظار پر بود از کودکان و نوجوانانی که این قفس پلاستیکی را با خود حمل میکردند. یکی بر پاهایش، دیگری دستش، آن یکی گردن و دیگری کمرش انگار محصور پلاستیک شده بود.
دیدن این کودکان و نوجوانان برای من و محمد خوب بود. هر دو به این نگاه میکردیم که مشکلات بزرگتری هم وجود دارد و ما تنها نیستیم. هرچند این مساله تجربهای هم برای منی بود که در نوشتن این مطلب تردید داشتم. به خیال من زل زدنهای الکی شروع میشد، ترحمهای بیدلیل و نوازشهایی که خود نوجوان یا کودک را هدف قرار نمیدهد بلکه با هر برخورد و رفتاری به او یادآوری میکند که تو مشکلی داری.
وقتی از سالن خارج شدیم به محمد گفتم به نظرم درباره پاهایت بنویسیم. سری تکان داد و گفت: «بنویس. بنویس تا بقیه پدر و مادرها با مشاهدهی نشانههایی مثل من، زودتر فرزندانشان را نزد پزشک ببرند تا راههای بهتر را زودتر پیدا کنند.»
مدتیست که محمد دیگر از فوتبالیست شدن حرفی نمیزند. پیشتر در جواب هر پرسندهای میگفت که میخواهد فوتبالیست شود. حتی به پدرش گفته بود وقتی در زمین اولین گل را زد پیراهنش را بالا میزند و روی آن نوشته شده «به خاطر تو بابا». در سال جدید میلادی اما انگار به شغلهای دیگر هم فکر میکند. مشاغلی که پاهایش را درگیر نکند یا باعث عقب ماندن او به همین دلیل نشود. چند روز پیش خندید و گفت: «حالا هر کاری میکنیم که پاهایم خوب شود ولی اگر نشد و نتوانستم فوتبالیست شوم، خبرنگار فوتبال میشوم.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر