محمد عبدی
جنیفر لارنس چهره خاصی دارد که با ستاره های معمول هالیوود اندکی متفاوت است. او زیباست، اما نه از نوعی که تماشاگر هالیوود به آن عادت دارد. صورت او اندکی چاق تر از حد معمول است (درست مثل صورت بسیاری از دختران آمریکایی) و این ویژگی او را به دخترهای عادی و معمولی که در خیابان های آمریکا می بینیم نزدیک تر می کند. شاید به همین دلیل جنیفر لارنس ستاره این روزهای نوجوانان آمریکاست: چهره ای نزدیک به خود آنها و نه چهره ای افسانه ای در دوردست، روی پرده سینما.
البته مجموعه «هانگر گیمز» طبیعتاً در شهرت و محبوببت او نقش فراوانی دارد؛ از این روکه این نوجوان "عادی" را در نقش یک قهرمان تصویر می کند و به این ترتیب رویاهای نوجوانان آمریکایی را پر و بال بیشتری می دهد.
اما این بار لارنس برای بازی در فیلم جدی تری نامزد اسکار است:«جوی»؛ فیلمی که جایزه بهترین بازیگر سال را در گلدن گلوب برایش به ارمغان آورد. این دختر خانم تازه بیست و پنج ساله چهار بار نامزد دریافت جایزه اسکار شده و امسال به احتمال زیاد دست خالی از مراسم جوایز آکادمی بازنخواهد گشت.
«جوی» ساخته دیوید او. راسل، فیلم متفاوت و نسبتاً جذابی است که از کلیشه های معمول هالیوود استفاده می کند و آنها را بسط و گسترش می دهد، اما در نهایت می تواند با جزئیاتی متفاوت- و بسیار دقیق به کار گرفته شده- از مرز یک فیلم کلیشه ای رها شده و به فیلم نسبتاً دیدنی ای بدل شود.
این سومین همکاری لارنس است با راسل، که فیلم قبلی آنها - کلاهبرداری آمریکایی- هم بخاطر ساختار متفاوتش در روایت داستانی پیچیده مورد تحسین منتقدان واقع شد.
جوی سعی دارد همان ساختار متفاوت روایی را دنبال کند، اما این بار داستان بسیار کلیشه ای را روایت می کند. راسل با علم به این موضوع، سعی دارد ساختار متفاوتی را در دل یک کمدی ساده شکل دهد و در نهایت تا حد قابل توجهی موفق می شود.
جوی در واقع داستان «رویای آمریکایی» است؛ این که: اگر تلاش کنی به هر چیزی که می خواهی می رسی و آمریکا هم سرزمین فرصت هاست و این امکان را به تو می دهد.
جوی با بازی لارنس دختر معمولی است که باید با کار کردن وام های خانه را بدهد، در حالی که مادرش دائم در حال تماشای تلویزیون است، شوهر سابقش در زیرزمین زندگی می کند و حاضر به رفتن نیست، پدرش(رابرت دنیرو) هم به جمع آنها اضافه می شود و بر مشکلات جوی اضافه می کند. فکر خلق یک جاروی دستی، زندگی جوی را تغییر می دهد. این طبیعتاً داستان سطحی ای به نظر می رسد، اما راسل در پرورش این ایده (همان رویای آمریکایی ای که بسیار پرطرفدار است و تماشاگر آمریکایی دوست دارد آن را روی پرده سینما تماشا کند؛ از دوران کلاسیک تا به امروز) راه های تازه ای پیدا می کند.
راوی داستان مادربزرگ جوی است؛ پیرزنی که بسیار کم در فیلم حضور دارد و تنها چند جمله کلیدی از او می تواند زندگی جوی را تغییر دهد. اما راوی داستان در میانه فیلم می میرد! فیلم ظاهراً بدون راوی باقی می ماند، اما مادربزرگ مرده به تعریف قصه اش ادامه می دهد؛ قصه ای که اساس آن به داستان های سیندرلایی شبیه است و نه واقعیت زندگی روزمره.
با آن که از پیش می توان حدس زد که جوی سرانجام موفق خواهد شد (چون در حال تماشای فیلمی از هالیوود هستیم!)، این روند چندان هم ساده میسر نمی شود: فیلم به خوبی موفق می شود- در راستای همان انتظار تماشاگر- بارها و بارها شخصیت اش را زمین بزند و یادآوری کند- همان طور که تماشاگر آمریکایی اش دوست دارد- موفقیت به سادگی میسر نمی شود. جوی حتی پس از موفقیت تلویزیونی- که به نظر می رسد فیلم را به انتها نزدیک می کند- باز به شدت زمین می خورد و تا آستانه ورشستگی و شکست روحی پیش می رود. همین شکست ها و پیروزی ها بسیار ساده و قابل باور روایت می شوند. شاید رمز موفقیت فیلم همین است: روایت داستان زندگی یک دختر ساده و معمولی آمریکایی که مثل همه رویای زندگی بهتری دارد و با تلاش بسیار و مبارزه بی انتها، سرانجام موفق می شود به هدفش برسد. سادگی داستان ایرادی هم ندارد؛ تا زمانی که بتوان پرداخت درخوری پیدا کرد. جوی قطعاً فیلمی عمیق با لایه های مختلف نیست، اما فیلم جمع و جور و جذابی است که نشان می دهد در چارچوب های بسته هالیوود با داستانی این چنین هم می توان موفق بود و فیلم دیدنی ای خلق کرد.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر