پیام
سلام به همه کسانی که فکر میکنند، احساس میکنند و نفس میکشند. من «پیام» هستم. حدود ۲۰ سال پیش به دنیا آمدم با هزاران امید و آرزو و البته شادی برای مادر و پدر و خانواده.
مثل همه، چند سالی از تولدم گذشت تا به خودم آمدم و فهمیدم کی هستم و کجا. فهمیدم جامعه چیست و چه طور روی ما تأثیر میگذارد. آن روزها زیاد از محیط اطرافم چیزی نمیدانستم اما درک میکردم که اوضاع مملکت ما برای مردمش راضیکننده نیست. تازه اواخر دوره خاتمی و اوایل دوره اول احمدی نژاد بود که من هم مثل خیلی دیگر از مردم سیاسی شدم. در واقع، همان وقتها بود که تازه به یک بلوغ عقلی نسبی رسیده بودم، هم درباره جامعه انسانی، هم جامعه مذهبی-سیاسی، هم خانواده و هم تشکیل خانواده دقت میکردم و عمیق میشدم.
فکر میکردم تشکیل خانواده برای من هم مثل بقیه آدمها خواهد بود و من هم باید همان راه و همان مسیر عرف را طی کنم. در دوران مهدکودک به دختری حس پیدا کرده بودم که برایم جذاب بود. آن روزها فکر میکردم میتوانم با او ازدواج کنم. فکر میکردم که میتوانیم با هم باشیم تا همیشه! اما چند وقتی گذشت و ما از هم جدا شدیم و بعد از گذشت چند سال دیگر حتی به آن دخترک فکر نکردم و برایم مهم هم نبود. تنها چیزی که ماند، یک خاطره بود و بس.
نمیدانم چرا اما به مرور واقعاً از فضای فکر کردن به دخترها بیرون آمدم. دیگر نمیتوانستم درک و حسشان کنم؛ با این که خیلی فکر کردم و در گذشتهام دنبال حوادث و اتفاقاتی گشتم که موجب شده بود هیچ حسی به زنان و دختران نداشته باشم. نمیدانم دلیلش دقیقاً چه بوده و هیچوقت هم نفهمیدم چه شد؛ از سوء استفادهای که در دوران کودکی از من شده بود تا بوسههایی بر سر و صورت و لبهای دوستم از سر کنجکاوی در مدرسه. اما دیگر چه فرقی میکرد؟ هرچه که بود، برای من تمام شده بود. من تنها به همجنسم میل پیدا کرده بودم.
من حالا یک همجنسگرا بودم.
هیچ وقت نمیتوانم بگویم من همجنسگرا زاده شدم. برخلاف تمام مقالات و بحثهای علمی و غیرعلمی، نمیتوانم بگویم که این «ژن» در من وجود داشته یا دارد. اما درباره چیزی مطمئنم و آن این که هیچکس نمیتواند من را به زور یا با تبلیغات، همجنسگرا و یا غیرهمجنسگرا بکند. این من هستم که حس میکنم، فکر میکنم و عشق می ورزم. این من هستم که میبینم دوست پسرم تمام عشق و زندگیام میشود، با صدایش آرام میشوم و با کم دیدنش قرارم را از دست میدهم.
حالا هزاران نفر هم تا ابدیت بیایند و به من بگویند من چه هستم و که هستم، چه فرقی میکند؟ من خودم میدانم که هستم و چه هستم.
وقتی به خودم آمدم و این راه زندگی را جلوی خودم دیدم، هدفم شد درک خودم و طی مسیر مطالعه مقاله ها و سایتهای معتبر درباره همجنسگرایی و روابط همجنس. آن قدر خواندم که فهمیدم حتی اسلام هم با این مسأله مشکل ندارد و فقط این عرف اشتباه ما است که با «وجود داشتن» ما مخالفت دارد و ما را یا روانه بیمارستان و تیمارستان میکند، یا این که به زور ما را به «خانه بخت» میفرستد.
ولی منِ هم جنس گرا هیچ ایرادی ندارم و هیچ جای وجود من اشتباهی نیست. زندگی کردن حق من است و باید بتوانم آزادانه زندگیام را با کسی که دوستش دارم، تقسیم کنم. من هم میتوانم اگر خواستم، خانوادهای تشکیل بدهم، فرزند داشته باشم و خوشحال باشم؛ مثل بقیه آدم ها. اما این ها همه رویا بود.
یک آشکارسازی ناخواسته برای مادرم باعث شد همه چیزهایی را که فکر میکردم میتوانم داشته باشم، از دست بدهم. ناغافل پیامهای گوشی موبایلم را دیده بود. آن جا بود که دیدم محیط اطرافم هرچه قدر هم که کوچک باشد و نزدیک، باز هم میتواند کاری بکند که جلوی تمام راههای زندگی سدی بسازد.
چند روزی در خانه ما عزا برپا بود. مادرم با من صحبت نمیکرد و هر بار که مرا میدید، چیزی زیر لب میگفت و گریه میکرد. طاقت غمگینی او را نداشتم و تصمیم گرفتم برای مادرم نقش بازی کنم. به او گفتم چتها و پیامها شوخی احمقانهای با دوستم بوده و نه چیزی بیش از آن. میدانم که باور نکرد اما او هم خواست که خودش را گول بزند.
مدتی گذشت و دیدم اصلاً نمیتوانم این طور ادامه بدهم. نمیشود دم از آزادی حقوق و برابری بزنم و خانوادهام حقوقم را نقض کنند. باید زندگیام را تغییر میدادم. با تحقیق و نوشتن مقاله شروع کردم و به مادرم گفتم در زمینه هم جنس گرایی مقاله مینویسم. گفتم میخواهم روی آن ها تحقیق کنم. به این ترتیب، به بهانه یک کار دانشگاهی، بحث درباره هم جنس گرایی و روابط همجنس را در خانه باز کردم.
اوایل مادرم خیلی ناراحت میشد. با یادآوری آن پیامها، ابراز نگرانی میکرد که مبادا خودم هم جنس گرا باشم. خیالش را راحت کردم که اینها همه تکالیف و پروژههای دانشگاهی است. به او کتاب و مقالههایی میدادم که برای تغییر نظرش درباره هم جنس گرایی مفید بود. مادرم آرام آرام، تغییر کرد به حدی که وجود داشتن ما را پذیرفت و دیگر هم جنس گرایی و عشق و علاقه به هم جنس را بیماری تلقی نمیکرد.
به این جا که رسیدیم، تصمیم گرفتم به مادر همه واقعیت را بگویم تا بتوانم حداقل بخشی از این سد را که جلوی راه زندگیام ساخته شده بود، خراب کنم. همزمان در یک دوره آموزشی مجازی شرکت میکردم که درباره حقوق رنگینکمانیها اطلاعات خوبی میداد. در این دوره نه تنها توانستم به مادرم همه چیز را بگویم، بلکه توانستم با دیگرانی آشنا شوم که مثل من میخواستند دنیای بهتری بسازند. گروهی در شبکه های مجازی راه انداختیم که مطمئن هستم خیلی از شما میشناسیدش؛ گروهی برای آموزش به مردم برای داشتن زندگی زیباتر، شادتر و سالمتر. در این گروه از هم جنس گراها، دوجنس گراها و ترنسها گفتیم؛ از این که واقعاً مشکلی وجود ندارد و این حرفها و تفکرات هراسآمیز اشتباه است. خیلی خوشحال بودم.
من در زندگی شخصیام به عنوان یک هم جنس گرا به مشکلات زیادی برنخوردهام و طرد شدنهای زیادی ندیده ام. دوستان زیادی از هم جنس گرا بودن من با خبرند اما تابه حال حتی یکی هم من را طرد نکرده و باعث رنجش من نشدهاند. فکر میکنم یکی از دلایلش این است که هروقت لازم بوده به کسی درباره هم جنس گرایی خودم بگویم، پیش از صحبت کردن، آمادهاش کردهام و زمینه را برای آموزش و هموفوب نبودنش فراهم میکنم.
اکثر متنهایی که در سایتها درباره خودمان میخوانم، همه یا از غم و غصههای ما است یا از دردهای جامعه. اما باید این را بدانیم که اگر بخواهیم همیشه در غصههامان بمانیم، راه رهایی را پیدا نمیکنیم. من مادرم، دوستانم و سختتر از همه، خودم را قانع کردم که همجنس گرایی و علاقه به همجنس بیماری نیست و مشکلی ایجاد نمیکند.
اگر فکر میکنید این وضعیت پر غم و غصه قابل تحمل است، اگر فکر میکنید که این جامعه لیاقت شما را ندارد، اگر فکر میکنید شما کسی نیستید که باید تغییر کند، با آن زندگی کنید. اما اگر فکر میکنید که زندگی خیلی ارزشمندتر از این است که بخواهید در بدبختی آن را بگذرانید، پس برای رسیدن به هدفمان که برابری حقوق همه انسانها است، تلاش کنید.
شاد و موفق باشید و برای فرصت تکرارنشدنی زندگی تلاش کنید. مطمئن باشید که این شما هستید که تصمیم میگیرید اوضاع به کدام سمت پیش برود. بدانید که هیچ وقت تنها نیستید و ما همه باهم هستیم.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر
این من هستم که حس میکنم، فکر میکنم و عشق می ورزم. این من هستم که میبینم دوست پسرم تمام عشق و زندگیام میشود، با صدایش آرام میشوم و با کم دیدنش قرارم را از دست میدهم.
حالا هزاران نفر هم تا ابدیت بیایند و به من بگویند من چه هستم و که هستم، چه فرقی میکند؟ من خودم میدانم که هستم و چه هستم.