سینمای هالیوود در سال ۲۰۱۵ بیشترین فیلمهای بلاکباستر در طول تاریخ را تولید کرده است. این نوع فیلمهای ابرقهرمانی هم فیلمهای پرخرجیاند و هم پرفروش. ناظران پیشبینی کردهاند که در سال ۲۰۱۶ نیز این روند ادامه پیدا کند. علت آن چیست؟ آیا ما به ابرقهرمان نیاز داریم؟ اگر چنین است چرا صنعت سینمای ایران از عهده تولید چنین فیلمهایی برنمیآید؟
۱۱ میلیارد دلار برای ۱۰ فیلم
سال ۲۰۱۵ در مجموع سال بسیار پرهیاهو و پرماجرایی در سینمای هالیوود بود. از میان ۱۰ فیلم پرفروش سال، ۹ فیلم از نظر گیشه موفقترین فیلمهای تاریخ سینمای جهان بودند: دایناسورهای پرسر و صدا در فیلم «دنیای ژوراسیک» به کارگردانی کالین ترور (در جایگاه سوم)، اتوموبیلهای پرسرعت در فیلم «خشن» به کارگردانی جیمز وان (در جایگاه پنجم)، و فیلم ابرقهرمانی «انتقامجویان» به کارگردانی جاس ویدون (در جایگاه ششم) و فیلم پربازتاب «جنگ ستارگان، نیرو برمیخیزد» به کارگردانی جی. جی ابرامز که فعلاً در جایگاه دهم قرار دارد.
در سال ۲۰۱۵ هالیوود بیش از ۱۰۰ فیلم بلاکباستر تولید کرده. از میان این فیلمها ۱۰ فیلم پرفروش سال بیش از ۱۱ میلیارد دلار فروش کردهاند. فقط «جنگ ستارگان» در مدت کوتاهی که از نمایش عمومی آن میگذرد، بیش از یک میلیارد دلار فروش داشته است. اگر رقابت آمازون و نتفلیکس در بازار سینمای غرب را در نظر بگیریم، کارآیی اقتصادی سینمای هالیوود بیشتر جلوه میکند.
شبکه خانگی در ایران به لحاظ اقتصادی زمینگیر شده، پروژه «سینمای فاخر» با محتوای ایدئولوژیک که در زمان حکفرمایی دولت احمدینژاد کلید خورد، هیچگونه موفقیتی به دست نیاورده و حتی فیلم «محمد» ساخته مجید مجیدی با آن همه ریخت و پاش مالی و به کارگیری عوامل حرفهای سینمای جهان نه در جهان بازاری پیدا کرده و نه در داخل کشور درخششی داشته. در همان حال سینمای هالیوود با فیلمهای تکراری و با مضمون کلیشهای ابرقهرمان موفقترین سال تاریخش را از سر گذرانده است. دلیل این اقبال چیست؟
بازتولید کهنالگوها
اگر زیرساختهای فرهنگی و فنی مانند سالنهای سینمای پررونق با امکان نمایش فیلمهای سهبعدی، تبلیغات حسابشده رسانهای برای فیلمها، سهم پخشکنندگان فیلم از فیلمهای بلاکباستر و قراردادهای پیچیده آنها با تهیهکنندگان را در نظر نگیریم و فقط به بیان سینمایی فیلمهای بلاکباستر توجه کنیم، متوجه میشویم که سینمای هالیوود بر محور خیر و شر از کهنالگوهایی استفاده میکند که نه تنها برای هر تماشاگری از هر فرهنگی قابل درک است، بلکه ارزشی را بازتولید میکند که ظاهراً جهان به آن نیاز دارد.
برای مثال در هر هفت قسمت مجموعه «جنگ ستارگان» همواره مضامین زیر تکرار شده است:
•رابطه بین استاد با شاگرد، مرید با مرادش
•جنگ و جدال بر سر قدرت که سرانجام نبرد با شمشیر نتیجه آن را معلوم میکند
•جدال بین خیر و شر، دموکراسی با دیکتاتوری
و سرانجام کشمکش جاودانه بین پدر و پسر
این کهنالگوها در دنیای اساطیر، در مذهب و در حماسههای ملی ریشه دارند و اکنون در قالب یک اپرای فضایی روی پرده سینمایی به شکل سهبعدی با بازیهای خوب و باورپذیر، دیالوگهای برانگیزاننده، فیلمبرداری درخشان، نورپردازی و صحنهآرایی حرفهای مقابل دیدگان تماشاگر به نمایش درمیآید و او را از جهانی پرآشوب با خبرهای بد و نومیدکننده نجات میدهد.
باید توجه داشت که نخستین فیلم از مجموعه «جنگ ستارگان» در سال ۱۹۷۷ پاسخی بود به جنگ ویتنام. بخش هفتم این مجموعه (نیرو برمیخیزد) آنقدر به بخش اول شباهت دارد که جرج لوکاس را به اعتراض واداشت.
آیا میتوانیم بگوییم تکرار مضمون جنگ ستارگان در بخش هفتم آن به دلیل شباهتیست که دنیای ما به سالهای جنگ ویتنام پیدا کرده است؟ تنش بین آمریکا و روسیه بالا گرفته، خاورمیانه در آتش میسوزد و دموکراسی غرب میبایست از نو در برابر ترور مذهبی و تلاش اسلامگرایان برای مهار کردن گلوبالیسم، از خود و از ارزشهایش دفاع کند. «جنگ ستارگان» این امید را در تماشاگر بازتولید میکند که با وجود همه دشواریها سرانجام جمهوری بر استبداد پیروز میشود.
سینما به عنوان یک آیین
فیلمهایی مثل «جنگ ستارگان»، «جیمز باند» و «دنیای ژوراسیک» که قرار است بخش بعدی آن در سال ۲۰۱۸ به نمایش درآید، به یک آیین یا مراسم مذهبی میمانند: این فیلمها همواره به یک شکل و مبتنی بر یک سناریو اتفاق میافتند. مثل این است که بخواهیم عاشورا را وصف کنیم. عاشورا اگر عاشوراست، به این دلیل است که پیرنگ آن هرگز تغییر نمیکند. جای انبیا و اشقیا و وظیفه آنها و پیام آنها نیز از قبل مشخص شده. این کهنالگوهای تکرارشونده کار تماشاگر را ساده میکند. او میبایست لم بدهد و جهان بیرون از سینما را فراموش کند.
اگر این تحلیل درست باشد، میتوان گفت سینما و در یک مفهوم وسیعتر اصولاً هنر میتواند جایگزین یک آیین بشود، اما سینما و هنر در کلیت خود نمیتواند آیینی باشد. به همین جهت فیلمهایی مانند «محمد» ساخته مجید مجیدی و بسیاری از فیلمهای به اصطلاح فاخر موفقیتی به دست نمیآورند. آنها تلاش نمیکنند از بیان سینمایی یک آیین بسازند، بلکه بیان سینمایی را در اختیار یک آیین و یک ایدئولوژی قرار میدهند. آنها کهنالگویی را تولید نمیکنند، بلکه کهنالگویی را که پیش از آنها وجود داشته، بازگو میکنند.
فیلم «هفت سنگ» به کارگردانی سیدعبدالرضا نواب صفوی،«هیام» ساخته محمد درمنش «زخم زیتون» به کارگردانی محمدرضا آهنج، «عقاب صحرا» ساخته مهرداد خوشبخت و «بدرود بغداد» ساخته مهدی نادری از فیلمهای بسیار پرهزینهایست که با بودجه و امکانات دولتی در ضدیت با اسرائیل یا برای تبلیغ مفاهیم صدر اسلام ساخته شد و نه تنها کلاً در گیشه شکست خورد، بلکه نام این فیلمها را هم کمتر کسی در یاد دارد.
از نمونههای یاد شده مشخص میشود که تولید فیلمهای بلاکباستر برای استفاده انبوه مردم فقط به بودجه بستگی ندارد. همانطور که نمیتوان فقط با ارادهگرایی و بدون برخورداری از زیرساختهای لازم هواپیمای مسافربری ساخت یا به فضا سفر کرد، فقط با قوت ایمان و به امید خدا و با امداد غیبی و البته با تکیه بر بودجههای میلیاردی هم نمیتوان فیلم بلاکباستر ساخت و جشنواره عمار راه انداخت. کافیست که نام «عمار» را با نام «هالیوود» مقایسه کنیم، تا به این حقیقت برسیم. به تحلیل چندانی نیاز ندارد.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر