سال ۲۰۱۵ با ترور مذهبی آغاز شد و با ترور مذهبی هم به پایان رسید و با اینحال خبرهای امیدبخشی هم اتفاق افتاد: فلج اطفال در سراسر جهان ریشهکن شد، اقتصاد انرژیهای جایگزین رونق پیدا کرد و میزان مرگ و میر کودکان در جهان هم به میزان قایل توجهی کاهش پیدا کرد. عرصههای فرهنگی اما سرشار از خبرهای بد بود. آیا فرهنگ بحرانزده است؟ تحولات فرهنگی در سال ۲۰۱۶ به کدام سو تمایل دارد؟ با دو کتاب از میان بهترین کتابهایی که در سال ۲۰۱۵ خواندم و با بهترین فیلمی که در سال جاری دیدم، در پی پاسخی هستم برای این پرسش: به کدام سو میرویم؟ به سوی گذار از نکبت مذهبی به علمباوری؟
سال ۲۰۱۵ با خبر حمله مسلحانه اسلامگرایان به دفتر نشریه فکاهی «شارلی ابدو» در پاریس آغاز شد: سه مرد مسلح به سلاح سنگین صبح چهارشنبه ۷ ژانویه به دفتر این نشریه حمله کردند و بیش از نیمی از تحریریه «شارلی ابدو» را به قتل رساندند. «کابو»، «شارب»، «تینیوس» و «ولینسکی» چهار کارتونیست باسابقه و چیرهدست فرانسوی در میان کشتهشدگان شارلی ابدو بودند.
«شارلی ابدو» و غوطه خوردن در احساس خوش ملی
دهها هزار نفر در شهرهای مختلف فرانسه، با شرکت در تظاهراتی خودانگیخته، همبستگی خود را با روزنامهنگاران اعلام کردند. هویت مهاجمان احراز شد: دو برادر الجزایریالاصل و یک بیخانمان. آنها «فرانسه سفید» را زیر پرچم سهرنگ متحد کرده بودند. شعار فرانسویها در آغاز سال ۲۰۱۵ این بود: «من شارلی هستم». فرانسوا اولاند از روزنامهنگاران به قتل رسیده «شارلی ابدو» به عنوان «پاسداران آزادی بیان» یاد کرد و آنها را قهرمانان فرانسه نامید.
«شارلی ابدو» یک نشریه لیبرال با گرایش به چپ است که کلیسای کاتولیک را هم دست میانداخت و در مجموع به عنوان یک نشریه ضد مذهبی شهرت داشت. این پرسش در میان آمد که چه کسانی واقعاً «شارلی» هستند؟ آیا «شارلی» میخواست واقعاً «قهرمان ملی» باشد؟ این «قهرمانان ملی» که از مخالفان سرسخت نظامیگری، سیاستهای استعماری و تعصب مذهبی در جهان بودند، به راستی چه کسانی بودند؟
اسلاوی ژیژک در یادداشتی نوشت: «ما در غرب همان واپسین انسانهای نیچه هستیم، غوطهور در لذتهای احمقانه روزانه، در حالی که مسلمانهای رادیکال حاضرند خطر کنند و تا به کشتن دادن خود هم پیش بروند.»
کشتار «باتاکلان» و ماتمزدگی سکولاریسم
سالی که با کشتار «شارلی ابدو» آغاز شد، با کشتار «باتاکلان» هم به آخر رسید: تروریستهای اسلامگرا شامگاه ۱۳ نوامبر زندگی اجتماعی پاریسیها را هدف عملیات تروریستی و انتحاری قرار دادند. مرکز این حملات سالن کنسرت باتاکلان در محله یازدهم پاریس بود. بیش از یکصد نفر از علاقمندان به موسیقی در این حمله تروریستی به قتل رسیدند.
کافهها و رستورانهای «کریون»، «پتی کامبوج»، «لابل اکیپ» و «لاکوزانوسترا» نیز هدف این عملیات تروریستی قرار گرفت. تروریستها، مردمی را که به شیوه مرسوم در فرانسه در بالکن کافهها و رستورانها نشسته بودند به گلوله بستند. اینبار شهر در ماتم فرورفت و هنوز هم این ماتمزدگی درآمیخته با بهت ادامه دارد.
آلن بدیو در تئاتر کمون در محله اوبرویلیه که در شمال پاریس قرار دارد و از خاستگاههای اسلامگرایی در این شهر به شمار میآید سمیناری در واکنش به ترور برگزار کرد. تبعیض اجتماعی و شکلگیری یک ذهنیت شورشی و نیهلیستی در مهاجران سرخورده که در اسلام سرپناهی میجویند در مرکز توجه او قرار داشت. اما آیا واقعاً همه چیز را میتوان با تبعیضهای اجتماعی توضیح داد؟
مرگ خدا و بحران فرهنگ
با پیشرفت علم اما اتفاق تازهای افتاد: مدرنیته و فرهنگ هم با بحران مواجه شد. اگر در دوران مدرنیته خدا مرد، این بار فرهنگ رو به فترت گذاشت که جای خود را به علمباوری و دستاوردهای علمی بدهد. این جایگزینی هنوز به طور کامل انجام نشده و از این نظر ما در یک دوران گذار به سر میبریم. یکی از نمودهای بحران در دوران گذار از فرهنگباوری به علمباوری، رویکرد مجدد به مذهب و رونق اندیشههای مذهبیست.
تری ایگلتون میگوید سه اندیشمند مرگ خدا را در دوران مدرنیته اعلام کردند: فریدریش نیچه، کارل ماکس و زیگموند فروید. اما آنها به ریاکاری کسانی هم اشاره کردند که خدا را باور ندارند، اما چنین وانمود میکنند که خدا وجود دارد. ژیژک همین نظر را به شکل دیگری بیان میکند: «ما میدانیم که خدا مرده است، اما آیا خدا هم این را میداند؟»
چنین است که در عصر حاضر ما با آثار ماندگار در عرصههای ادبی و هنری وداع کردهایم. فرهنگ در حد یک کالای سرگرمکننده فروکاسته و به این دلیل که هنوز دستاوردهای علمی قابل اتکایی نداریم که بتوانیم آنها را به جای خدا بنشانیم و فرهنگ هم سطحی و روزمره شده، دوباره به خدا پناه آوردهایم.
پیری فرهنگ و پرتگاههای درونی ما
به این ترتیب سال ۲۰۱۵ بیش از همه سال فترت فرهنگی و شکوفایی مذهب بود. با خشونت مذهبی آغاز شد و با خشونت مذهبی هم به پایان رسید.
بهترین و ماندگارترین فیلمی که در سال ۲۰۱۵ به نمایش درآمد «جوانی» ساخته پائلو سورنتینو، سینماگر نابغه سینمای اروپا بود. این فیلم از سوی آکادمی فیلم اروپا به عنوان بهترین فیلم سال هم برگزیده شد. موضوع این فیلم نیز بیارتباط با «پیری فرهنگ» در روزگار ما نیست:
یک موسیقیدان و یک سینماگر سالخورده که دوران اوج آفرینش هنری و شهرتشان را پشت سر گذاشتهاند به کوهستان آلپ پناه میبرند. سورنتینو برای رسیدن به عمق شخصیتهایش، آنها را به ارتفاعات میبرد. از این اوج است که پرتگاههای درونی آنها آشکار میشود و به خودشناسی میرسند. جوانی با پیری، آفرینش هنری و سودای خداگونگی انسان با پیری و مرگ و ناتوانی او درمیآمیزد.
بعد از «دو سال و هشت ماه و بیست و هشت شب»
«دو سال و هشت ماه و بیست و هشت شب»، نوشته سلمان رشدی نویدبخش چنین دورانیست. داستان رشدی در سه لایه تاریخی روایت می شود: ابتدا در قرن دوازدهم میلادی در اندلس، در رویارویی فکری ابن رشد با غزالی در پیش زمینه یک داستان عاشقانه اتفاق میافتد، سپس به ۸۰۰ سال بعد به نیویورک راه می برد. طوفان عظیمی شهر را درنوردیده و این فاجعه زیست محیطی به مدت «دو سال و هشت ماه و بیست و هشت شب» ادامه پبدا می کند. در این دوران «جهان ها» با هم در نبردند و اجنه هم به موازات جنگ های داخلی با هم می جنگند که سرانجام به اتفاق به آینده برسیم. رشدی سپس با به کارگیری ضمیر سوم شخص جمع (ما) روایتی از رهایی بشر از دوران تاریک تعصبات مذهبی و چیرگی زندگی و عشق بر مرگ و تباهی را ارائه می دهد.
در آن زمان قطعاً «سرود شادی» اثر جاودانه فریدریش شیللر در جهان همچنان طنینانداز خواهد بود. شیللر در «سرود شادی» یک جامعه ایدهآل را وصف میکند که در آن انسانها به واسطه شادی و دوستی واقعی - و نه از روی منفعتطلبی و نیرنگ - با هم در یک پیوند برادرانه قرار دارند. این شعر بیانگر این معناست که نباید هرگز امید به صلح و دوستی و پیوند انسانها را از دست داد. شیللر امیدوار است که روزی انسانها بهراستی شادیهاشان را با هم تقسیم کنند و اعتقاد دارد که اگر چنین بشود، آنگاه میتوان به خداوند هم نزدیک شد. در این معنا، شیللر از مفهوم شادی به معنای آزادی دست پیدا میکند.
در روزهای پایانی سال ۲۰۱۵ شما را به شنیدن سمفونی نهم بتهوون بر اساس «سرود شادی» شیللر دعوت میکنم:
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر