close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

در سيستم درمانى ما، بيماران آسيب پذيرترين گروه اند

۳۰ مهر ۱۳۹۴
بلاگ میهمان
خواندن در ۱۰ دقیقه
در سيستم درمانى ما، بيماران آسيب پذيرترين گروه اند
در سيستم درمانى ما، بيماران آسيب پذيرترين گروه اند

دكتر ناهيد مطيع


 

مسئوليت درجه يك

با صندلي چرخدارش خود را به پشت در اي سي يو رسانده است. از ما كه مثل او منتظريم  مي خواهد كه زنگ آيفون را فشار دهيم تا كسي بيايد. هم من و هم همسرم هر دو بي تاب و نگرانيم.از روز جمعه كه مادرشوهرم در اينجا بستري شده تا امروز كه دوشنبه است، نتواسته ايم ملاقاتش كنيم. در واقع ملاقات بيماران اي سي يؤ در اين بيمارستان ممنوع است. فقط در ساعتي از بعدازظهر ملاقات كنندگان پشت در اي سي يو مي آيند تا از طريق مانيتوري كه آنجا آويزان است، تصوير مريض شان را ببيند. 

هنوز كسي نيامده است .به دختر جوان كه روي صندلي چرخدار نشسته است مي گويم از روز جمعه تقريبا از مريض مان بي خبريم. با تعجب مي گويد: جمعه؟همين جمعه؟ دوست من از ماه رمضان (يعني حدودا دو ماه پيش) در اينجا بستري است به خاطر عمل آپانديس. 

در باز مي شود. مرد جواني كه لباس فرم  آبي رنگ پوشيده ظاهر مي شود و با تشر مي پرسد : چي كار دارين. الان كه وقت ملاقات نيست. نام پرستاري را كه آشناي دوستم است و ظاهرا در اين بخش كار مي كند مي گويم و ازش مي خواهم كه اجازه بدهد مريض مان را ملاقات كنيم. باز هم با تشر مي گويد چنين پرسنلي در اين بخش وجود ندارند و ملاقات ممنوع است. دختر جوان هم جوياي حال دوستش مي شود. جوابش را نمي دهد ولي به ما مي گويد منتظر باشيد تا پرستار بيمارتان بيايد و گزارش حالش را بدهد. دختر جوان باز هم خواسته اش را تكرار مي كند ولي مرد جوان آبي پوش مجددا بي اعتنا به او،در را مي بندد و مي رود. 

پرستار مامان مي آيد و حال مريض را شرح مي دهد: خون ريزي مغزي با دارو كنترل شده ولي مريض تشنج دارد و به همين دليل خوابش كرده اند. كم كم تشنج هم دارد از بين مي رود و بايد دستگاه اكسيژن را ازش جدا كرد. 

دوباره سرو كله مرد آبي پوش پيدا مي شود و از قبول درخواست ما براي ديدن بيمار كه كم كم از حالت خواهش به داد و بيداد تبديل شده، امتناع مي كند. دختر جوان باز هم حال مريض اش را جويا مي شود. اينبار مرد آبي پوش مي گويد شما چه كاره مريضيد؟ ما فقط در مقابل اقوام درجه يك مريض ملزم به پاسخگويي هستيم. دختر جوان مي گويد من دوستش ام ولي از پدر و مادر بهش نزديكترم. نكنه مرده؟

دارم به خودم مي گويم اين ديگه چه سواليه كه پسر آبي پوش جواب مي دهد: بله دو روز پيش مرد و مراسم تشيع جنازه هم برگزار شده! 

دختر جوان بيشتر در صندلي اش فرو مي رود و صورت قشنگش پر از غصه مي شود. آتشي مي شوم و به مرد آبي پوش مي گويم :خوب چرا اينو از اول نمي گي؟ باز همان جواب كليشه اي را مي دهد: ما فقط در مقابل اقوام درجه يك پاسخگو هستيم. نمي دانستم كه اعلام خبر مرگ بيمار هم به درجه يك و دو بودن بستگان ربط دارد.   

 

تماشاخانه در بيمارستان

تهران اينبار تغير كرده است. به غير از گرما ،آلودگي هوا، گراني و ترافيك كه به نظرم شديدتر شده، شهر چهره قشنگنتري پيدا كرده كه در طي اين سي و چند سال وقوع انقلاب إسلامي بي نظير است. اين تغير را مي توان در نحوه پوشش دختران و زنان مشاهده كرد. مانتو هايي با رنگ هاي روشن و طرح هاي گلدار شاد كه براي اولين بار چهره شهر را شاد و روشن نشان مي دهد. مانتو هايي جلو باز و رنگ هاي روشني كه جايگزين رنگ هاي تاريك و مات گذشته شده اند.حتي زنان چادري هم در زير پوشش سياه شان با روسري و مانتو هايي با رنگ ها و طراحي هاي گلگون ،از اين مد جديد تبعيت كرده اند.  براي اولين بار زنان ايراني يا طراحان لباس و مانتو زنانه از طرح هاي شاد بومي لباس هاي زنانه در توليد مانتو الهام گرفته اند.معلوم است هنوز بعد از اين همه سال، سياست حجاب اجباري كه سعي در نامرئي كردن زنان در فضاي عمومي را داشته است ،نتوانسته كارساز باشد. در راه بيمارستان است كه متوجه اين تغيرات شده ام. هنوز چند روزي از رسيدنمان كه تقريبا دو روز طول كشيده ، نگذشته كه مادر همسرم نيمه هاي شب به پهلو مي خورد زمين و حالا دنبال امبولانس در حركتيم تا او را به بيمارستان برسانيم. روز جمعه است و بيمار اوائل صبح از سردرد وحشتناكي رنج شكايت و يك طرف بدنش بي حس شده است. 

 

پرستار بعد از گرفتن خون از بيمار، لوله آزمايشگاهي را به طرف من دراز مي كند و مي گويد: ببرش آزمايشگاه. يك لحظه ماتم مي برد ولي حالا ديگر لوله خون در دست من است و يك قطره از آن هم روي ريخته روي دستم.  چاره اي نيست. بايد خودم دست به كار شوم. به دور و برم كه نگاه مي كنم، مي بينم همه مشغول انجام همين كارها هستند. پرسنل بخش اورژانس اين بيمارستان دولتي دانشگاهي اندك اند و هركدام دوان دوان مشغول انجام كاري اند. همراهان بيماران بايد خون را ببرنند آزمايشگاه، استفراغ مريض شان را تميز كنند، جواب سي تي اسكن را از راديوگرافي تحويل بگيرند و بياورند تا دكتر اورژانس رويش نظر دهد، به بهيار كمك كنند تا لباس بيمارستان را به مريض بپوشاند و حتي كمك كنند تا مريض ديگران را از تخت اورژانس به برانكارد منتقل كنند. 

وقتي از آزمايشگاه برمي گردم، پسر جواني را در تخت كناري مامان بستري كرده اند كه بسيار بي تاب است. تشنج شديدي دارد. بلند بلند كسي را صدا مي زند.  سر و پاهايش را به شدت به تخت مي كوبد و همچنان هذيان مي گويد و فرياد مي زند. اين وضع حدود چهل و پنج دقيقه ادامه دارد تا صداي پدر مريض در مي آيد: بياييد به پسر من برسيد. بچه ام داره مي ميره. بعد شروع مي كند به تهديد پرسنل بيمارستان. اوضاع پسر جوان آنقدر وخيم به نظر مي رسد و سرو صدايي كه راه انداخته، انچنان آزاردهنده است كه كم كم همراهان بيماران ديگر هم صدايشان در مي آيد. از جمله خودم كه رو مي كنم به كانتر اورژانس و مي گويم: يكي بياد به اين مريض برسه!

عاقبت پرستاري با آمپول احتمالا آرام بخشي سر مي رسد و پس از تزريق، بيمار كم كم آرام مي گيرد. به خودم مي گويم خدا را شكر كه مريض ما سفارش شده است . بستگان نزديكش از پزشكان شناخته شده اند و در حال حاضر بر بالين مريض حاضر شده اند. با اين همه، رسيدگي به مريض ما چند ساعتي طول مي كشد و  حدود ساعت ٣ بعد از ظهر براي بستري شدن در اي سي يؤ سوار آسانسور مي شويم. خوشبختانه خونريزي مغزي بيمار را مي شود با دارو جذب كرد و احتياجي به عمل جراحي نيست. بنابراين تصميم گرفته ايم به جاي انتقال مريض به بيمارستان خصوصي همين جا بستري اش كنيم. براي وارد شدن به آسانسور بايد تقلا و تلاش زيادي كرد. وقت ملاقات بيماران است و جمعيت زيادي پشت در آسانسور صف كشيده اند. بدون توجه به ما كه بيماري را روي برانكارد همراهي مي كنيم، به سمت آسانسور هجوم مي برند. بالاخره خودمان را هر طور شده است جا مي دهيم. براي رسيدن به اي سي يو هم بايد جمعيت ملاقات كننده را كه پشت در يا صف كشيده اند و يا روي زمين نشسته اند، كنار بزنيم. برانكارد مريض ما از ميان تونلي كه دو طرفش را مردم عيادت كننده پر كرده است، مي گذرد. هنوز گيج و منگ اين همه شلوغي هستم كه صدايي مي گويد: خوب ديگه، بسه. از اين جلوتر نمي شه بياين. بريد كنار. بعد خدمتكار بخش را تشخيص مي دم كه به ما مي گويد: برويد به سلامت ،هر اتفاقي بيفتد با موبايل شما كه در پرونده هست تماس مي گيرم.  

جمعيت عيادت كننده هجوم مي آورند به سمتش و ازش مي خواهند كه مانيتور را روشن كند تا بتوانند مريض شان را ببينند: انگار همه آمده اند به تماشاخانه. بساط چاي شان برپاست و سرشان را به طرف مانيتور بالا گرفته اند و منتظر. 

حالم دارد به هم مي خورد. علاوه بر درد پاهايم كه در نتيجه مسافرت طولاني به جانم افتاده است، سرم هم تير مي كشد. احساس مي كنم نمي توانم نفس بكشم. از همسرم مي خواهم حال كه خيال مان كمي راحت شده است ، برويم خانه. يادم مي ايد مادر خودم كاملا در كما بود و بعد از جراحي و تخليه خون از مغزش كه آنقدر به مغز فشار آورده بود كه يك طرف مغز را جمع كرده بود، درست شد مثل قبلش. يعني هشيار و در حد خودش فعال. 

به خودم دلدارى مي دهم كه خونريزي مغزي مادر شوهرم به تشخيص پزشك متخصص اندك است و در جايي اتفاق افتاده كه با دارو قابل جذب است. بعلاوه مريض كاملا هشيار است و سفارش شده. پس زياد جاي نگراني نيست.  

 

مريض سفارشي

چند روز بعد دكتر متخصص مغز و اعصاب اعلام مي كند كه مشكل مغزي بيمار از بين رفته است بنابراين خوشحال از اينكه مريض بزودي مرخص مي شود به همراه برادر همسرم كه به تازگى از راه دور آمده است، راهي بيمارستان مي شويم. اين بار ساعت ملاقات بيماران تقريبا تمام شده است. در شيشه اي و كشويي اي سي يو كاملا باز است و از آنجا مي توانيم ببينيم كه مستخدمين بخش در اتاقك روبرو مشغول صرف عصرانه هستند. كمي صبر ميكنم تا كارشان تمام شود. بعد از يكي از آنها كه اتفاقا همان مستخدم روز اول بستري شدن بيمار است مي خواهم كه اجازه بدهد كه برادرشوهرم كه تازه از خارج آمده برود مادرش را ببيند. مي گويد: شيريني ما را بده، إشكالي نداره. همين كار را مي كنم. پسر ميرود به ملاقات مادرش و كمي بعد خوشحال از اينكه توانسته مادرش را ببيند، برمي گردد. وقتي من هم اجازه پيدا مي كنم كه بروم ديدن بيمار، چشمانش بسته است. نمي خواهم بيدارش كنم ولي وقتي خوب به همه أطراف نگاه مي كنم، متوجه مي شوم كه كيسه سوند بيمار پر شده و خوني است. به علاوه شكمش هم بسيار بزرگ شده. براي درخواست كمك دنبال پرستاران مي گردم ولي مثل دفعات قبل متوجه حضور سه پرستاري مي شوم كه هر يك مشغول رسيدگي به بيمار ديگري است. در اين اي سي يو بزرگ تقريبا بيست و شش بيمار بستري اند. بنابراين به اين نتيجه مي رسم كه نمي توان از ايشان انتظار رسيدگي به موقع به همه بيماران را داشت. 

مشكل مغزي بيمار رفع شده است ولي بيمار مشكلات جديدي پيدا كرده است: نمي توان او را از لوله اكسيژن جدا كرد. ريه ها عفونت كرده و شكم بزرك شده است. ظاهرا سفارشي بودن مريض هم نتواسته مفيد باشد. 

بالاخره تصميم مي گيريم كه بيمار را به يكي از بيمارستان هاي خصوصي منتقل كنيم. مريض ما هنوز در اي سي يو همان بيمارستان بستري است البته بسياري از مشكلاتش حل شده است. 

 

مسئله خرابتر از اين حرف هاست. 

 

در مصاحبه اي كه با وزير بهداشت شده بود خواندم كه ايشان از مردم به خاطر اين كه مي بايست در همراهي مريض شان ، به خيلي از موارد درماني مريض هم كمك كنند، عذر خواهي كرده اند. ولي به عنوان يك جامعه شناس از همه مشاهداتم -فعلي و قبلي - مي خواهم نتيجه بگيرم كه:

اگر در سيستم درماني ما با وجود عرضه زياد فارغ الاتحصيلان  پرستاري در بازار كار، در بيمارستان ها ، خصوصا بيمارستان هاي دولتي با كمبود پرستار مواجه ايم،

اگر در سيستم مديريتي ما به جاي شايسته سالاري ، خويشاوند سالاري و قبيله گرايي شايع است، 

اگر در اين بيمارستان دانشگاهي ساختار همكاري گروهي و تيمي پزشكان براي درمان بيماران وجود ندارد و هر پزشكي فقط در حيطه تخصص خودش كار مي كند،

اگر همراهان مريض براي ديدار، اطلاع و درمان بيمار، ناگريز از دادن رشوه و هديه و يافتن مقامي براي سفارشي شدن مريض شان هستند،

اگر درآمد پرستاران سي و هفت برابر از پزشكان كمتر است،

اگر پزشكان تازه  فارغ از تحصيل شده ما جايي براي اشتغال در نظام درماني ما نمي يابند، چون برخي از پزشكان بيش از ده عنوان شغلي دارند ،

اگر نظام توزيع پزشك در سطح كشور كارآمد نيست، و اكثر پزشكان خواستار أقامت و كار در تهران هستند،

 

همگي يك نتيجه مهم دارد و آن هم اين است كه بيماران را در نظام درماني ما به آسيب پذيرترين گروه تبديل كرده است، در حالي كه اين نظام در درجه اول به منظور خدمات رساني به بيماران ايجاد شده است. در اين ميان مي توان انتظار داشت هر قدر توان اقتصادي بيماران كمتر باشد، آسيب پذيري شان هم بيشتر شود. 

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

بلاگ

قهرمانان عاشورا در قرن بیست و یکم

۳۰ مهر ۱۳۹۴
بلاگ میهمان
خواندن در ۶ دقیقه
قهرمانان عاشورا در قرن بیست و یکم