مهاجرت برای ما ايرانیهای طبقه متوسط موضوع تازهایست و در سه دهه گذشته دو موج گسترده داشته. در واقع به نظر من دو موج گسترده داشته. ممکن است نظر کارشناسانی که در اینباره تحقیق کردهاند بيش از اینها باشد. آن دو موج گستردهای که من دربارهاش حرف میزنم مربوط به فعالان سياسی و پيروان اديان مختلف نيست، مربوط به سرخوردگی اجتماعی ناشی از کشمکشهای سياسی جمع بزرگی از افراد طبقه متوسط است که تحصيلات دانشگاهی و قابل قبول برای مهاجرت داشتهاند و همان را ملاک گرفتهاند و مهاجر شدهاند. همین گروه بزرگترين گروه مهاجران جامعه ايران را تشکيل دادهاند و به نظرم اثر همین آدمها بر جامعه داخل ايران در بعضی زمینههای اجتماعی غيرقابل انکار است. دلیلش اين است که مرتب به ايران سفر میکنند و تحولات داخلی و محل زندگیشان در خارج از ایران را تا حدود قابل قبولی درک میکنند و در نتيجه برخلاف نسلهای گذشته که در زمان خروج از ايران منجمد شدهاند این گروه تازه از این بلای مهاجرتی تا حدود قابل توجهی در امان ماندهاند. منتها یک چيزی در زندگی همين مهاجران هنوز موضوع کشمکش است و آن چیز عبارت است از ازدواج. با چه کسی باید ازدواج کرد یا اصولن چرا بايد ازدواج کرد؟ با آن کسی که ازدواج میکنی چه نسبت عقيدتی پيدا خواهی کرد؟ اگر مرد غيرايرانی باشد سرنوشت فرزندانتان چه میشود؟ آیا باید مرد غیرايرانی غیرمسلمان را به يک مسلمان عرفی تبديل کرد تا اجازه دیدار از ايران را داشته باشد؟ اگر با زن غيرايرانی غيرمسلمان ازدواج میکنيد بايد دين او را تغيير داد؟ اگر نه چطور باید برای او گذرنامه تهیه کرد؟ اگر بله تکلیف حقوق فردیاش چه میشود؟ همینطور بشمارید بروید جلو تا به موضوعات فرهنگی و سنتها برسيد و آنجا ديگر راه در هر قدم باريکتر میشود. ازدواج پسر یا دختری که در ايران بزرگ شده با دختر و پسر ايرانی که در خارج بزرگ شده و درک متفاوتشان درباره جهان و فرهنگ خودشان هم چالش برانگيز است. منتها همه اينها وجود دارند و طبقه متوسط جامعه ايرانی در زندگی مهاجرتی سالها باید با اين مواد خام اجتماعی و فرهنگی سر و کله بزند تا بلاخره راههايی برای خودش پیدا کند. با اينحال اگر همچنان که در حال حاضر طبقه متوسطیها مهاجر بر داخل کشور اثر گذاشتهاند همين شرايط در آينده هم برقرار بماند- که به نظر من میماند- میتوانیم حدس بزنيم که بلاخره ازدواج يک دختر و پسر ایرانی مسلمان با پسر و دختر ايرانی ارمنی یا يهودی يا زرتشتی يا مسيحی یا بهایی یا هندو يا بیدين هم با حفظ هويت خودشان انجام شدنی باشد. توی مرکز خريد داشتم ويترين يک موبايل فروشی را نگاه میکردم يک صدای زنانهای گفت لبنانی هستی؟
من: نه. ایرانی هستم.
زن: ولی خیلی شبيه به لبنانیها هستی.
من: نمیدونم. اولين باره میشنوم شبيه به لبنانیها هستم. تو مگه لبنانی هستی؟
زن: آره. يعنی لبنانی- آلمانی هستم.
من: از طرف کی کجایی هستی؟
زن: مادرم لبنانيه. اوناها اونجا روی صندلی چرخدار نشسته داره مغازه رو تماشا میکنه. پدرم آلمانيه.
من: بعد اومدين استراليا؟
زن: آره من استراليا بدنيا اومدم. ولی خوب لبنانی هستم.
من: يعنی خودت بيشتر دوست داری لبنانی باشی. الان که لبنانی- آلمانی- استراليایی هستی.
زن: خوب من غذای لبنانی رو بیشتر دوست دارم. مادرم که لبنانيه من بيشتر طرف اون هستم.
من: اونوقت پدرت هم لبنانی بوده آلمان بزرگ شده؟
زن: نه آلمانی آلمانیه.
من: جالب. مادرت لابد مسلمانه پدرت مسيحی.
زن: مادرم مسلمان بود مسيحی شد.
من: خودت چی؟
زن: من فردا مسيحی ميشم. دين نداشتم. يعنی هم داشتم هم نداشتم. نمیدونستم چی میخوام بشم. ديگه تصمیم گرفتم مسیحی بشم. امروز اومدم با مادرم برای مراسم فردا لباس بخرم. ديدم قيافهت به لبنانیها میخوره خوشحال شدم لبنانی دیدم.
من: حالا فرقی هم نمیکنه لبنان با ايران زياد فرقی نداره. فکر کن لبنانی هستم.
زن: شماها که همهتون شيعه هستید.
من: نه خیلی جورهای دیگه هم توی ايران هست. حکومتش مذهبيه ولی مردم هر کسی هر چيزی دوست داره همونه.
زن: یعنی تو شيعه نيستی؟
من: خانوادهم شيعه هستن ولی من آدم متدينی نيستم.
زن: يعنی توی ايران به کسی نميگن چی هستی؟
من: ميگن. اذيت هم میکنن ولی بین مردم معمولی ديگه کسی براش مهم نيست کی چه دینی داره. حالا خوشحالی داری مسيحی ميشی؟
زن: نمیدونم. شاید باز عوضش کردم. ببخشيد اومدم گفتم لبنانی هستی.
من: نه مشکلی نيست. حاضرم بیام کليسا وقتی مسیحی شدی دربوکا بزنم برات.
زن: هاهاهاها ... فکر کن یکی بياد توی کليسا دربوکا بزنه.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر