گفتوگو با «افشین شاهرودی» و «کامبیز درمبخش»
محمد تنگستانی
یازدهم مهرماه سال ۱۳۸۵ «عمران صلاحی» شاعر و طنزپردازان برجسته ادبیات ایران در سن شصت سالگی درگذشت. «عمران صلاحی» در دهه چهل با مجله توفیق نوشتن را شروع کرد و در چند دهه فعالیت ادبیاش بیش از بیستوپنج عنوان کتاب منتشر کرد، در بین کتابهای منتشرشده از عمران صلاحی میتوان به «قطاری در مه»، «تفریحات سالم» و «مرا به نام کوچکم صدا کن» اشاره کرد. ساخت و پرداخت فضایی طنزآمیز و استفاده از واژگانی ساده دو مؤلفه مهم از شعرهای «عمران» صلاحی بودند. در ادبیات ایران کمتر نویسنده و یا شاعری را میشناسم که از گزند طنزهای «عمران صلاحی» در امان بود باشد، افشین شاهرودی، عکاس و شاعر شعرهای تصویری در گفتوگویی که با ایرانوایر داشت، میگوید: در تابستان سال ۱۳۶۹ در گالری سیحون نمایشگاه عکسی داشتم، شب افتتاح نمایشگاه عمران هم آمده بود. آن روزها اگر اشتباه نکنم در مجله «دنیای سخن » صفحاتی داشت تحت عنوان «حالا حکایت ماست». بعد از نمایشگاه یادداشتی در آن صفحه با این مضمون نوشت : در نمایشگاه «افشین شاهرودی» دیدم مردم جلوی عکسی جمع شدهاند. فکر کردم چه عکس خوبی است که همه رفتهاند جلوی آن جمع شدهاند. رفتم که عکس را ببینم دیدم بالای عکس کانال کولر است و مردم آنجا جمع شدهاند تا خنک شوند.
«کامبیز درمبخش» کارتونیست و یکی از اعضای تحریریه مجله «توفیق» در گفتوگویی که با «ایرانوایر» داشت، نحوه آشناییاش را با «عمران صلاحی» اینگونه بیان میکند:
من با ایشان در مجله «توفیق» آشنا شدم، آن زمان با یک دوچرخه درب و داغان خودش را به دفتر مجله میرساند و کارش را انجام میداد. اینکه به عمران میگفتند «بچه جوادیه» به این دلیل بود که واقعاً بچه جوادیه بود و واقعاً از یک طبقه پایین جامعه آمده بود و این مسئله در تمام شعرها، طنزها و طرحهایش وجود داشت. البته در ابتدا نقاشی و طراحی نمیکرد، بعدها طرحهایی را کشید که با تشویقهای من و دیگر دوستان آنها را منتشر کرد. اما بخش قالب فعالیتهای «عمران صلاحی» همان طنزنویسی و شعر بود. موفقیت ایشان فقط در روزنامه توفیق نبود، با خیلی از مجلهها و روزنامهها فعالیت داشت.
نحوه آشنایی «افشین شاهرودی» با «عمران صلاحی»
سال ۱۳۴۸ در جلسات شعرخوانی روزهای یکشنبه باهم آشنا شدیم. در آن جلسات افراد دیگری هم میآمدند که کسانی از آنها بعدها به چهرههای برجستهای تبدیل شدند. ازجمله «حسین منزوی» و نیز «هوتن نجات» که در همان زمان به شکل عجیبی خودش را کشت. «عباس صادقی» (پدرام) هم بود که غزلسرای فوقالعادهای بود. سال ۱۳۴۹ با عمران رفتیم خدمت سربازی، چهار ماه آموزشی در پادگان فرحآباد تهران باهم بودیم بعد از دوران آموزشی، اگر اشتباه نکنم ار به سراب رفت و من به مشهد، چند سالی همدیگر را ندیدیم تا بعدها که من به عکاسی کشیده شدم و او به چهره برجستهای در طنز تبدیل شد. سالهای پایانی عمرش راهم باز اگرچه کمتر از سالهای گذشته ولی همدیگر را میدیدیم.
در ادامه گفتوگویی با «افشین شاهرودی» و «کامبیز درمبخش» با موضوع شعر و طنزهای «عمران صلاحی» و اهمیتش در مطبوعات ایران داشتهام که میخوانید:
برتری طنز «عمران صلاحی» از شعرش
افشین شاهرودی: عمران پیش از اینکه شاعر باشد طنز پرداز بود. با طنز شروع کرده بود و بعد به شعر رسید. حتی در شعرهایی که در سالهای آخر نوشته بود طنز حضور برجستهای دارد. شخصاً معتقدم شخصیت طنز او بر شخصیت شعریاش بسیار میچربید. کارنامهای هم که از خود باقی گذاشت گویای همین موضوع است. اگرچه باریکاندیشیهای شاعرانه نابی هم داشت ولی اگر قرار باشد ارزیابی از او داشته باشم، ابتدا از او بهعنوان یک طنزپرداز برجسته یاد میکنم و بعد به شعر او میرسم. از نظر هیچ دلیلی نمیتواند داشته باشد جز اینکه او قبل از اینکه شاعر باشد، طنزپرداز بود. او طنزپرداز درجهیکی بود ولی شخصاً نمیتوانم از او بهعنوان شاعر درجهیک نام ببرم.
«عمران صلاحی» و دستاوردهای ادبی
افشین شاهرودی: در شعر کلاسیک ما، جایگاه طنز جایگاه مشخصی است. سرتاسر ادبیات کلاسیک ما پر از آثاری است که با تکیه به طنز به وجود آمده است ولی در شعر معاصر جایگاه طنز جایگاه روشن و تعریفشدهای نیست. هنوز هم بیشتر آثار موفق طنز در شعر در قالب کلاسیک نوشته و ارائه میشوند. عمران به اعتقاد من اولین کسی بود که خواسته یا ناخواسته در شعرهای جدیاش کوشید طنز را بهصورت هدفمند بهکار بگیرد. البته از اوایل در دهه هشتاد شاهد کوشش جدی دیگری هم از او بودیم، اگرچه نتوانست آنطور که باید به نتیجه برسد ولی سعی داشت طنز را در شکل و شمایلی تازه در شعر نو بکار بگیرد. به اعتقاد من کار عمران صلاحی هم ازنظر جایگاه برجستهاش در طنز معاصر و هم از جهت کاربرد طنز در شعرهای جدیاش اهمیت دارد. شاید لازم باشد به این نکته اشارهکنم که عمران، زمانی پا به عرصه فعالیت گذاشت که سرخوردگیهای سیاسی ناشی از شکست حاکم بر ادبیات ما در دهه سی فروکش کرده بود و کمکم شاهد رشد ادبیاتی بودیم که در آن سیاستزدگی و نگاه ایدئولوژیک جایش را به نگاه خلاقانه هنری میداد و همین از عمران هنرمندی اجتماعی ساخت و نه سیاسی. در آن دوران جامعه به هنرمند اجتماعی بیشتر از هنرمند سیاسی نیاز داشت. شاید یکی از دلایلی که باعث موفقیت بیشتر او شد همین مسئله باشد.
طنزنویسی مطبوعات
کامبیز درمبخش: در آن زمان خیلیها بودند که در مطبوعات مشغول طنزنویسی بودند اما ایشان سبک خودش را داشت. به نظر من «عمران صلاحی» یکی از دو سه نفر اول و شاخص در طنزنویسی مطبوعات ایران بود، یکی از ویژگیهای طنزش این بود که نسبت به گذشته تاریخیِ طنز و شعر در ایران مطالعه زیادی داشت و همه را میشناخت یکی از ویژگیهای خوبش این بود که همیشه مثالهایی که در طنزهایش میآورد از ادبیات قدیم و طنزنویسان قدیم بود که آنها را دستمایه کارش قرار میداد و یا خواننده را ارجاع میداد. خوبی این کارش این بود که خواننده متوجه میشد با طنزنویسی رودررو نیست که سرسری یک چیزی را نوشته باشد. واقعاً مطالعه کرده بود و زحمتکشیده بود. در هنر ایران، عمران جز آدمهایی بود که کارش مثل خیلیهای دیگر بدون اجر مانده بود، بدون اینکه اجری از کارهایش ببیند از دنیا رفت. در اوایل آشناییمان یعنی در دهه چهل به مجله «توفیق» با دوچرخه کهنه و داغانش میآمد، در سالهای آخری که زنده بود، یک روزی قرار بود من را تا جایی برساند وقتی سوار ماشینش شدم، دیدم ماشینش هم مانند همان دوچرخه داغان است، منظورم این است که بعد از این همهسال زحمت، حقش ادانشده بود.
«عمران صلاحی»، شاعری اجتماعی یا عاشقانه
افشین شاهرودی: همانطور که گفتم شخصاً عمران را شاعری اجتماعی میدانم. اگرچه در بسیاری از شعرهای عاشقانهاش هم نیمنگاهی به مسائل اجتماعی داشت. درمجموع شعرهای اجتماعی او موفقتر از شعرهای عاشقانهاش بود.
چند شعر از «عمران صلاحی»:
یک
فریاد نمی زنم
نزدیک تر میآیم
تا صدایم را بشنوی
دو
هرچه بیشتر میگریزم
به تو نزدیکتر میشوم
هر چه رو برمیگردانم
تو را بیشتر میبینم
جزیرهای هستم
در آبهای شیدایی
از همه سو
به تو محدودم
هزار و یک آینه
تصویرت را میچرخانند
از تو آغاز میشوم
در تو پایان میگیرم
سه
پنهان شدم شبانه پسِ در یواشکی
تا بوسه گیرم از لبِ دلبر یواشکی
میخواستم همینکه عیان شد کنارِ در
بازوش گیرم از عقبِ سر یواشکی
بوسم لبش به شوق و بگویم: «عزیز من
قلبم شده برای تو پنچر یواشکی»
با هم رویم جانب یک محضر و شویم
آنجا به میمنت زن و شوهر یواشکی...
چشمم ز عشق بسته شد و با امید وصل
رفتم ز جای خویش جلوتر یواشکی
برجستم و گرفتمش اندر سکوتِ شب
با صد هزار وسوسه در سر یواشکی
دست مرا گرفت و چو دروازهبانِ تیم
محکم لگد بِزَد سرِ لمبر یواشکی
تا ضربهای به من زد آن مردِ نرّهغول
رفتم به آسمان چو کبوتر یواشکی
وقتی که آمدم به زمین، زود پا شدم
گفتم به آن جوانِ قوی: «خر»... یواشکی
چهار
سلام
بعد از صدای بوق
لطفا پیام خود را بگذارید
متشکرم
پیام من این است
که غیبت گل و آیینه سخت سنگین است
بگو کجا رفتی
یواشکی نکند یپش مرتضا رفتی
تو رفته ای، ای مرد
پیاله ات لب میزی نشسته خالی و سرد
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر