سالهاست اين حرف از زبان بسياری در حکومت و مردمی که با انقلاب ايران زندگی کردهاند و ميانسال شدهاند شنيده میشود که روزی بايد داستان انقلاب را نوشت. میشود
اکنون نه در قامت آلکسی تولستوی در بازگویی جزئيات يک جامعه در حال گذار و با پرداختی بینظير در اندازه یک کتاب بلکه با بضاعت يک کارگردان 47 ساله ايرانی گرفتار در سانسور و در مدت 90 دقيقه میتوان با روايت زندگی دو نفر- که میتوانند شبيه بسیاری از ايرانیهای ديگر باشند- جنبهای از داستان انقلاب را تماشا کرد. "نهنگ عنبر" ساخته جديد سامان مقدم گذریست از يک دوره پرشتاب از زندگی جامعه انقلابزده ايران که اينروزها به همت تشکيلات فرهنگی دريچه سينما فرصت تماشای همزمان آن در ايران، استراليا و امريکا فراهم شده است.
نهنگ عنبر میتواند تماشاگر امروزی را که تصويری مبهم از دهه 60 و 70 درگيریهای زندگی مردم عادی در اين دوران دارد به تماشای آن دو دهه ببرد. از نوع لباس پسرها و دخترها، تا سبک آرايش صورت و مو، تا راز و رمز گريز از ايست بازرسیهای شبانه، دستگاههای ويدئو و تا دغدغه آينده. برای کسی مثل من که آن دوره را زندگی کرده همه چيز فيلم ديدنی و واقعیست و از همين جنبه میشود گفت مقدم که پنج سالی از من کوچکتر است داستان نويسنده ديگری را بازسازی نکرده. خود او همان وقایع را ديده و در همان دوره زندگی کرده است. وقتی فيلم را تماشا میکردم به نظرم آمد مقدم در يک جمع دوستانه از همسن و سالهای خودمان درباره آن روزها حرف میزده. هر کس در آن جمع بوده با ذکر جزئيات لباس و رفتار خود و شنيدنش از ديگران قهقهه سر داده و فيلم در همان جمع دوستانه در ذهن مقدم ساخته شده است.
همه داستان انقلاب، داستان جنگ و گريز خيابانی و شعار دادن و جبهه و جنگ نيست، داستان سفر دو سه روزه يک پسر یا دختر بيست و دو سه ساله به يک کشور ديگر و بازگو کردن لحظات سفر برای دوستانش هم هست. اتفاقی که برای بسياری از ما رخ داده. توصيف مناظر و مظاهری که وجودشان در ايران دهه 60 و تا نيمههای دهه هفتاد چيزی شبيه به رويا بود. اولين و شايعتر از همه، تصوير فرودگاهی بزرگ و تميز در "خارج". در هر بازگويی خاطرات هر چه درباره فرودگاه مهرآباد در ذهن پسر و دخترهای بيست و سه چهار ساله آن روزگار بود همه در پرتو همان
اما آنچه تصوير مردمی داستان انقلاب را از تصویر رسمی و حکومتی آن جدا میکند رابطه ميان دخترها و پسرهاست. اگر گشت کميته میگرفتتان عقدتان میکرد، اگر دررفته بوديد با خواهش و تمنا دررفته بودید. در آن دوره جبهه و جنگ تعداد کسانی که نمیدانستند با زندگی و آيندهشان چه کنند آنقدر زياد بود که از فرط شلوغی دلتتان قرص بود که تنها نیستيد و جايی برای نگرانی نبود. حالا که به آن دوران نگاه میکنم به نظرم میرسد همگی مسافران قطاری بوديم که متوجه بودیم قطارمان دارد راه میرود ولی از به کجا میرودش بيخبر بوديم. کسی که قطار عوض کرده بود يا در جبهه يا در بمباران شهيد شده بود، يا "يک جوری" از ايران رفته بود. باقی همگی در قطار در حال حرکت زندگی میکردند.
برای آنهایی که همان روزها کمی زبان انگليسیشان خوب بود و اهل موسیقی بودند بهترين توصيف زمانه و قطار در حال حرکت اما بیهدف آهنگ "هتل کاليفرنيا" بود. جمعی که میرسيدند ولی معلوم نبود از کجا آمده بودند و چرا آنجا میمانند. خوب است چند بار دربارهاش حرف زده باشيم و چقدر با وضع خودمان مقايسهاش کرده باشيم.
مقدم داستان یکی از کسانی را نقل میکند که از قطار پياده شدهاند و زندگی او را با آن که در قطار مانده مقایسه میکند. نکته قابل توجه در نقل داستان، شباهت زندگی هر دو نفر و اطرافيانشان با همديگر است. ارژنگ صنوبر (با بازی رضا عطاران) که در داخل کشور است در زندگی خصوصیاش شکست میخورد. رويا (با بازی مهناز افشار) که در خارج کشور است او هم زندگی خصوصی شکست خوردهای دارد. پدر ارژنگ (با بازی نادر سليمانی) در زندگی خصوصیاش شکست خورده. دوست رويا (با بازی ويشکا آسايش) و دندانپزشک (با بازی سام نوری) آنها هم هر دو در همين دوره در زندگی خصوصیشان شکست میخورند. تنها کسی که به جان به در میبرد دوست سرمايه گذار ارژنگ (با بازی رضا ناجی)ست که همدوره پدر ارژنگ است ولی در لابلای تغييرات اجتماعی و سياسی بعد از انقلاب با راه اندازی "دفتر هيچی" بار خود را بسته است.
چه کسی مسبب اين اوضاع درهم ريخته است؟ اين را به زبان بی زبانی و با کنايه از ارژنگ میشنويم که قاب عکس رويا را در دست گرفته و
سامان مقدم همه داستان اين گذار اجتماعی را به شکل خندهداری نقل میکند و در جريان فيلم متوجه میشويد میتواند واقعا مخاطب را بخنداند. شيوه روايتگریاش ساده و خطیست و داستانهای موازی ديگری در کار نيستند. داستانهای موازی در ذهن تماشاگران رخ میدهد. فيلم را تماشا میکردم به نظرم رسيد اگر میشد از تماشاگران فيلم گرفت متوجه میشديم آنهايی که بيشتر میخندند همانهایی هستند که در آن دوره زندگی کردهاند و حالا پس از سالها خودشان را تماشا میکنند. از قضا نقطه قابل نقد در فیلم هم در همينجاست. فيلم در ايجاد موقعيت همذات پنداری برای تماشاگران منافع جمعی را رعايت نمیکند. محتوای فيلم بر شکل آن غلبه میکند ولی محتوا بطور کلی برای مخاطبانی که جزئيات آن دوره را میشناسند فهميدنیتر است. ولی تماشاگران جوانتر از آنچه میبينند دستکم میتوانند برای دو سوالشان پاسخهايی پيدا کنند؛ اين که چرا والدينشان در سه دهه گذشته این همه از اين شاخه به آن شاخه پريدهاند؟ و از همه مهمتر اين که والدينشان- چه در داخل چه در خارج کشور- از چه چيز دلشکستهاند؟
پاسخ مقدم اين است که کسانی که آن دوران را به چشم ديدهاند ورای فضای انقلابی و سرکش جامعه ماجراهايی شخصی هم داشتهاند که ربطی به انقلاب نداشته اما انقلاب آن ماجراها را به فراز و فرودهای دردناک کشانده بود. جوانهای آن دوران از اين شاخه به آن شاخه پريدهاند تا به کسی که میخواستهاند برسند، و دلشکستهاند چون به آن کس نرسيدهاند. داستان عشقهای ناکام در زمانه رنجهای بی پايان.
گذر از رنجهای ايرانی با روايتی خندهدار، بخشی از داستان انقلاب است. داستان سه دهه زندگی رنجآور و خندهدار جامعهای انقلابزده که حالا پيش چشم ما بر روی پرده سينماست.
.embed-container { position: relative; padding-bottom: 56.25%; height: 0; overflow: hidden; max-width: 100%; } .embed-container iframe, .embed-container object, .embed-container embed { position: absolute; top: 0; left: 0; width: 100%; height: 100%; } **دیدگاه نویسنده الزاما بیانگر نظر ایران وایر نیست. ایران وایر در بخش وبلاگ ها، از انتشار همه دیدگاه ها استقبال می کند.از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر