ترانه مسکوب
شب محمود صناعی یکی دیگر از شبهای بخارا بود که عصر شنبه 28 شهریور 1394 در محل کانون زبان فارسی متعلق به بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار برگزار شد.
علی دهباشی در آغاز این مراسم چنین گفت:
از طرف بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، بنیاد ملت، گنجینه پژوهشی ایرج افشار، مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، انتشارات ارجمند و مجلة بخارا خدمت استادان ارجمند و حضار گرامی خیرمقدم عرض میکنم. بویژه به همسر گرامی دکتر صناعی سرکار خانم مینا فولادوند.
این روزها مصادف است با سیامین سالگرد خاموشی دکتر محمود صناعی و اکنون پس از سی سال این مجلس اولین یادبودی است که به یاد او در ایران، وطنش، که عاشقانه دوستش میداشت برگزار میشود. اساساً عشق و ستایش به ایران و زبان و ادبیات فارسی دکتر صناعی را در سالهای زندگی در غربت زنده نگه داشته است. همچنین یاد و خاطرة استاد زندهیاد ایرج افشار را گرامی میداریم که دوستی عمیقی بین آن دو استاد همواره وجود داشت که اگر میبود حتماً از سخنرانان و ستایشگران دکتر صناعی در این مجلس بود.
برای نسل ما و اکثر کسانی که در این سالن حضور دارند و از این پس با آثار دکتر صناعی آشنا و آشناتر میشوند، این دریغ باقی میماند که ایکاش استاد میبود و از نزدیک و نزدیکتر از محضر دانش و فضل او بهرهمند میشدیم.
اکنون دکتر صناعی در بین ما نیست، و فقدانش دریغی است بر ما و فرهنگ ایران. اما خوشبختانه آثار او را در اختیار داریم و میتوانیم از او بیاموزیم. آثاری ارجمند از خود باقی گذاشته است که هر کدام برگ زرینی است در زمینه ادبیات، فلسفه و روانشناسی. براستی از آثار دکتر محمود صناعی چه میتوان آموخت؟ نخستین مطلب برای ما و همة نویسندگان و مترجمانی که امروز میداندار عرصه فرهنگ و ادبیات و فلسفه هستند چگونی نثر فارسی و طرز صحیح فارسینویسی اوست که یکی از بهترین نثرنویسان زبان فارسی در دوران معاصر است. دکتر صناعی برای دست یافتن به این پاکیزگی و شیوایی، در متون مهم ادبیات فارسی سالها غوطه خورده است و بیشتر این متون ملکة ذهنش شده بود، و غیرت و همتی داشت در نوشتن و ترجمه که حالا پس از پنجاه، شصت سال از نوشتهها و ترجمههایش پی میبریم چه مایه رنج برده است. در این زمینه در پیام استاد داریوش آشوری بیشتر خواهیم آموخت.
بسیاری دیگر نکتههای مهم و جدی وجود دارد که در طی سخنرانیهایی که خواهید شنید، استادان محترم در طی صحبتهایشان یک به یک برخواهند شمرد.
میدانیم که دکتر محمود صناعی در سال 1298 در اراک متولد شده است. تحصیلات مقدماتی را در کالج آمریکایی تهران به پایان رسانید. و در هجده سالگی به تدریس فلسفه و روانشناسی و ادبیات فارسی در کالج آمریکایی (دبیرستان البرز) پرداخت. ایشان در طی سالهای بعد موفق شد در رشتههای فلسفه و علوم تربیتی، زبان و ادبیات فارسی، زبان انگلیسی و حقوق دانشگاه تهران لیسانس بگیرد. دکتر صناعی در سال 1324 برای ادامة تحصیل به دانشگاه لندن رفت و در رشتة فلسفه و روانشناسی و حقوق ادامة تحصیل داد و دکتری خود را دریافت کرد. سپس به رشتة پسیکوآنالیز پرداخت و در سال 1332 به عضویت انجمن بینالمللی این رشته برگزیده شد. دکتر صناعی پس از بازگشت به ایران به استادی دانشگاه تهران انتخاب شد و در ضمن تدریس ریاست دانشسرای عالی تهران، ریاست مؤسسة روانشناسی دانشگاه تهران که خود از بنیانگذارانش بود، به عهده گرفت.
در دوران اقامت در لندن چندین کار مهم کرد، از جمله Board of Editors تاریخ ایران دانشگاه کمبریج بود. به درخواست دختر زیگموند فروید در مؤسسة فروید چندین سال کار کرد.
گفتنیها دربارة زندگی زندهیاد دکتر محمود صناعی وجود دارد که طی سخنرانیها با آثار و زندگی علمی وی بیشتر آشنا خواهید شد و من از تکرار آنها درمیگذرم.
پس از آن از دکتر غلامحسین صدری افشار خواست که به عنوان اولین سخنران جلسه را آغاز کند. و دکتر صدری افشار از دو دغدغه اصلی دکتر صناعی یعنی تربیت و آزادی سخن گفت:
یاد دکتر صناعی را با شعری از او آغاز میکنم:
در دیار مهربانان خانهایست
کاندر آن مستان راه گم کرده را گرم بنوازند و خوان و نان دهند
عاشق دل خستۀ لب تشنه را ساغر مهر و وفا ارزان دهند
روز شد بیمار و پا شد ریش ریش
آخر ای رهبر، ره آن خانه کو؟
در جهانی نعرۀ مستانهایست
نعرهای، بانگ حیاتی کز نهیب کرکسان از کاخ دل پران کند
نیمه جان خورشید آتش مرده را جانی از نو بخشد و رقصان کند
از دو سرد تو عالمها فسرد
ای سکوت، آن نعرۀ مستانه کو؟
در دل مام جهان افسانهایست
بس خیالانگیز و بس خاطرهنواز محرم جانها ، شریک رازها
در دمی بر بال او کردن توان در جهان آرزو پروازها
قصههای دیگرم بیخواب کرد
در تبم، ای دایه، این افسانه کو؟
از دکتر صناعی چند شعر در دست است، با تخلص فرود هنر، که مضمونهای اجتماعی و فلسفی دارند؛ از جمله داستان خواجه سلمان حمامی که پیر و از کار سخت در حمام فرسوده شده بود. روزی امیر سمرقند او را میبیند و بر حالش دل میسوزاند و میخواهد او را به کار آسانتری بگمارد. ولی هیچ کاری از خواجه سلمان برنمیآید.
شغلها را میر یک یک بر شمَرد برنیامد هیچ یک از پیرمرد
آنگه از شغل وزارت کرد یاد کان نخواهد نیرو و فهم و سواد
... الغرض مسلمان پیر از لطف میر خواجه سلمان گشت، سلمان وزیر
یا در شعر زاری بر مرگ سقراط میگوید:
قصۀ سقراط و عیسا و حسین زاری ما بر تبهکاری ماست
میگذشت از برزنی دیوانهای از خرد دوری، ز خود بیگانهای
دید مرشد را و جمعی گرد او جمله بیعت کرده و شاگرد او
بر سر چوبی کلاهی کرده بود چرخ میداد و دمادم میسرود
که نگهبان جهان ماییم ما حکمران جسم و جان ماییم ما
گفت مرشد، کار دنیا شد خراب تو به خوابی، عالمی را برد آب
دید مرشد، از آن دیوانههاست کز زبانشان نظم هستی را بلاست
گفت، این اهریمن آدم نما دشمن خلق است و منفور خدا
آنچه بر دیوانه آمد بعد از آن ضبط تاریخ است بنشین و بخوان
البته من این دو شعر را خیلی خلاصه کردهام تا هم در حوصلۀ مجلس باشد و هم به مرشدها برنخورد.
اما دغدغۀ اصلی دکتر صناعی دو چیز بود: تربیت و آزادی. او آزادی اجتماعی را بدون تربیت افراد جامعه ناممکن میدانست و معتقد بود تا وقتی افراد جامعه از آگاهی کافی برخوردار نباشند، ناگزیر آلت دست و سرسپردۀ قدرتمندان یا عوامفریبان خواهند بود. نگاهی به آثار او از تألیف و ترجمه نشان میدهد که از سویی توجه را به تربیت، از جمله روان شناسی تربیتی معطوف داشته، از سوی دیگر به معرفی آثار و افکار فلیسوفان سیاسی از قبیل توماس هابز، جان لاک و جان استوارت میل پرداخته است.
او معتقد بود این وضع قوانین خوب نیست که موجب رفاه و پیشرفت جامعه میشود، بلکه جامعۀ فرهیخته و تربیت شده است که میتواند قوانین خوب را اجرا کند و نهادهای کارآمد برای جامعه پدید آورد.
در تایید این باور دکتر صناعی شواهد تاریخی فراوانی هست: هنوز مرکب اعلامیۀ حقوق بشر انقلاب کبیر فرانسه خشک نشده بود که هزاران تن در این کشور به خاطر عقادیشان کشته شدند و قداره بندی به نام ناپلئون بناپارت بخشی از جهان را به خاک و خون کشید. از فردای انتشار اعلامیۀ استقلال آمریکا، که در آن گفته میشد « همۀ مردم آزاد آفریده شدهاند و حق دارند آزاد باشند» هزاران هزار سرخ پوست و سیاه پوست و مهاجر و فعال اجتماعی کشته شدند، به بردگی افتادند یا آواره و دربدر شدند. از قانون اساسی انقلاب مشروطۀ ایران چیزی نگویم، که مفاد آن در عمر هفتاد و دو سالهاش حتی یک روز اجرا نشد.
به همین دلیل است که منتسکیو میگوید، اگر قانون با مقتضیات جامعه سازگار نباشد، افراد برای دور زدن آن راهی پیدا میکنند.متأسفانه پس از این همه تجربههای تاریخی هنوز ما این حقیقت آشکار را نپذیرفتهایم و ناگزیر هر روز تاوانش را میدهیم.
اغلب سخن ناروایی ورد زبانهاست که « ایرانیان مرده پرستند»، این درست نیست. راستش آن است که ما خودپرست و در نتیجه قدرت پرستیم. چماق در دست هر کس باشد ما مطیع و سرسپردۀ اوییم. چون نمیخواهیم خطر کنیم و دردسر بخریم. وگرنه، حفظ حرمت و دستاوردهای گذشتگان از ویژگیهای مردم فرهیخته است. در کشورهای پیشرفته در هنگام گردش در خیابانها بسیار میبینید که علاوه بر مجسمهها و یادمانها، بر ساختمانی تابلویی آویختهاند که فلان شاعر، نویسنده، هنرمند یا دانشمند زمانی در اینجا زندگی میکرد. عکسی دیدم از ساختمانی در آلمان که بر دیوارش تابلویی نصب بود با این عبارت: دکتر ارانی دانشمند ایرانی درسال 1929 در اینجا اقامت داشت.
همین که بزرگداشت یکی از چهرههای درخشان علمی و دانشگاهی ما را نه دانشگاه، نه فرهنگستان علوم و نهادهای ریز و درشت دیگر، بلکه ناگزیر افراد فرهیخته به سائقۀ علاقۀ شخصی برگزار میکنند و مجسمههای مشاهیر شبانه ناپدید میشوند و نام و آثارشان در معرض بیاعتنایی قرار میگیرد، نشانۀ انحطاط فرهنگی است.
بنابراین کار دکتر حسن حمیدپور که مدتها وقت خود را صرف گردآوری مقالات دکتر صناعی کرده و کتاب بسیار خواندنی و سودمندی تحت عنوان ترتیب، آزادی و تفکر علمی فراهم ساخته و اهتمام مجله بخارا را برای برگزاری چنین مراسمی جای شکر و سپاس فراوان دارد.
سخن خود را با نقل چند جمله از دکتر صناعی به پایان میرسانم، سخنانی که بعد از پنجاه سال هنوز اعتبارشان را حفظ کردهاند، یعنی هنوز باید به آنها توجه شود و نشده است.
« در چند سال اخیر در کشور ما چندین دانشگاه به وجود آمده است. سرعت ایجاد این دانشگاهها چنان بوده است که به ما فرصت نداده است قبلاً تفکر کنیم که معنی واقعی دانشگاه چیست و شرایط تحقق آن کدام است. حتی فرصت نداشتهایم فکر کنیم اصلاً به دانشگاه احتیاج داریم یا کارهای ضروریتر تربیتی داریم که وقت و سرمایۀ خود را باید صرف آنها کنیم.
دانشگاه در درجۀ اول مرکز ترتیب جوانان و مرکز تحقیقات علمی است که در آن میراث تمدن و فرهنگ بشری را به نسل جوان منتقل میکنند و میکوشند با تحقیقات خود دانش و فرهنگ بشری را در رشتههای مختلف پیش ببرند و بدان بیفزایند. جایی است که سرمایهای را که از گذشتگان یافتهایم نگهداری میکنند و با سود به آیندگان میسپارند.»
قرائت پیامی که دکتر احسان یارشاطر به همین مناسبت فرستاده بود بخش بعدی این نکوداشت بود:
محمود صناعی دوستی بود کم نظیر، انسانی بود آراسته به فضیلتهای کمیاب و دانشمندی بود متبحر در زمینههای تخصصی با احاطهای فراگیر به فرهنک و ادب و تاریخ ایران. از دانشگاه لندن در رشته روانشناسی درجه دکتری داشت و تحقیقات خود را زیر نظر سِر سریل برت که از روانشناسان نامدار بود، انجام داده بود. در کلینیک لندن و مؤسسه بریتانیایی روانکاوی آموزش دیده بود و عضو انجمن روانکاوان بریتانیا بود و پس از بازگشت به ایران و تصدی سمت استادی، مؤسسه روانشناسی را در دانشگاه تهران بنیان گذاشت.
صناعی فارسی را روان و ساده و سلیس مینوشت، به تفنن شعر هم میسرود و در انتخاب معادل درست و دقیق برای کلمات و مفاهیم خارجی توانا بود. در نقد و تحلیل متون کلاسیک ادبیات فارسی، آن جا که مناسب میدانست، از فرضیههای روانکاوی مدد میگرفت. مقالههای که درباره سه داستان از شاهنامه ـ داستان کیخسرو و فرود، داستان رستم و اسفندیار و داستان رستم و سهراب در مجله یغما نوشت از نخستین و بهترین نمونههای نقد ادبی روانشناختی در ایران بود و هنوز هم اعتبار آنها پا برجاست. صناعی در این نقدها، هم چنان که از کسی مانند او انتظار میرود، از آسیبنگاری روان گوینده فاصله میگیرد و وجود کینه و حسادت را، هم چنان که مهر و محبت، در نهاد آدمیان طبیعی میانگارد و مهمترین صفت روح آدمی را کشمکش و منازعه این نیروهای متضاد تصویر میکند.
صناعی تألیفات فراوان داشت. نوشتههایش بیشتر در ستایش آزادی بود، آزادی را از مسئولیت و رعایت حقوق دیگران جدا نمیکرد، و مهمترین نشانه آزادی را توفیق در شناخت خود و مصون نگاه داشتن دیگران از ستمگریهای دیوی که در نهاد همه جا خوش کرده است میدانسد و در مهار نگاه داشتن این دیو را، چه درباره خودش و چه درباره دیگران، از خدا به تمنا میطلبید. دعایی که، به گفته خود او، اگر اجابت پذیرد آزادی همه ایمن خواهد ماند.
در سال 1953 که بنگاه ترجمه و نشر کتاب تأسیس شد، از پنج نفر از نامدارترین نویسندگان ایرانی، که بر زبانهای خارحی تسلط داشتند، تقاضای همکاری کردم. و در سال 1955 پنج اثر مهم ادبی و فلسفی از مجموعه ادبیات خارجی به ترجمه محمدعلی جمالزاده، پرویز خانلری، مهری آهی، کاظم زاده ایرانشهر و محمود صناعی، همزمان در اختیار علاقمندان قرار گرفت. صناعی ترجمه پنج رساله افلاطون را از سر لطف پذیرفت و با دقتی ستودنی به پایان رساند.
دوستی و همکاری ما در ایران و خارج از ایران ادامه پیدا کرد. افسوس که در جهان زیاد نپایید و در میانسالی درگذشت. جای آن دارد که با اغتنام فرصت از آقای علی دهباشی، بنیانگذار و سردبیر مجله بخارا که برگزاری این مراسم مرهون همت والای اوست تشکر کنم.
ارادتمند
احسان یارشاطر
سپس نوبت به دکتر حبیب الله قاسم زاده رسید که از نقش دکتر محمود صناعی در معرّفی روانشناسی علمی در ایران حکایت کرد:
استاد گفت:
«من از یاد دادن آنچه یاد گرفته بودم، هرگز خسته نشدم. این یگانه خدمت ناچیزی است که من آن را به خود نسبت میتوانم داد.»
[مکالمات، اثر کُنفوسیوس، ترجمۀ کاظمزادۀ ایرانشهر، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ چهارم، 1359، ص 108]
برگزیدن جنبه یا جنبههایی از شخصیّت علمی صاحبنظران و اندیشهورزان، کار چندان سادهای نیست، مخصوصاً موقعی که سخن از شخصیّت چندوجهی و پویایی مانند دکتر محمود صناعی، استاد مسلّم روانشناسی، در میان باشد. امّا بهمنظور یادآوری جنبههایی از شخصیّت علمی این استاد برای نسل جوان، در اینجا به ذکر چند نکته دربارۀ سهم دکتر صناعی در معرّفی روانشناسی علمی در ایران اکتفا میکنم.
1
در سال 1341 بود که دکتر صناعی با انتخاب و ترجمۀ کتاب Psychology- The Fundamentals of Human Adjustment اثر Norman, L. Munn، خدمتی شایسته به روانشناسی ایران کرد. ترجمه و تدوین این کتاب که با نثری زیبا، آراسته و قابل فهم صورت گرفته بود، صفحۀ جدیدی در تاریخ روانشناسی ایران گشود. درواقع، میتوان آن را نخستین گام در معرّفی روانشناسی مُدرن دانست. چاپ و انتشار این کتاب تقریباً مصادف بود با استقلال رشتۀ روانشناسی، و آغاز دورۀ 4 سالۀ آموزش آن در دانشگاه تهران (در سال 1343). پیش ازآن، روانشناسی در طیّ دورههای سه ساله و آمیخته با فلسفه و علوم تربیتی تدریس میشد. البتّه نباید نقش بزرگانی مانند دکتر محمّدباقر هوشیار و دکتر علیاکبر سیاسی را در شکلگیری رشتۀ روانشناسی در ایران ندیده گرفت. قبل از کتاب اصول روانشناسی مان، کتاب روانشناسی از لحاظ تربیت دکتر سیاسی که بهعنوان کتاب درسی در دانشسرای عالی و دانشگاه تهران تدریس میشد، بارها به چاپ رسیده بود. کتاب دکتر هوشیار نیز تحت عنوان سنجش هوش یا روانشناسی عملی که بیشتر به کاربرد آزمونهای روانی مخصوصاً آزمون هوشی بینه- سیمون یا استنفرد- بینه اختصاص داشت، به نوبۀ خود، در معرّفی رشتّۀ روانشناسی مؤثّر واقع شده بود. امّا با انتشار کتاب اصول روانشناسی مان بود که روانشناسی در ایران بهعنوان رشتهای تجربی، مبتنی بر آزمایش و تجربه و با هدف شناخت رفتار و فعّالیّت ذهنی معرّفی شد و در زُمرة علوم جدید درآمد. چاپ و انتشار این کتاب را نشر اندیشه عهدهدار شده بود و کیفیّت فنی چاپ و صفحهآرایی آن در سطح مطلوبی صورت گرفته بود. این کتاب تا سال 1352، نُه بار زیر چاپ رفت.
2
از ویژگیهای ممتاز کتاب اصول روانشناسی، علاوه بر نثر فصیح آن، معادلیابی، معادلگزینی و معادلآفرینی است. این فرایند که با دکتر سیاسی آغاز شده بود، تجلّی قابل توجّه و ستایشانگیز خود را در آثار دکتر صناعی پیدا کرد. دکتر صناعی نشان داد که ظرفیّت زبان فارسی در القای مفاهیم بسیار بالاست و از این راه توانست درک مطالب علمی و نظریّهها را که عمدتاً با اصطلاحات بیان میشوند، برای خوانندۀ فارسی زبان تا حدّ زیادی آسان گرداند. واژههایی مانند بهنجار (Normal)، تنش (Tension)، بازخورد (Attitude)، فراخنای یاد (Memory span)، خوی یا منش (Character)، گسستگی (Dissociation)، ناکامی (Frustration)، والایش (Sublimation) و دهها واژۀ دیگر ساخته و پرداخته یا برگزیدۀ اوست. واژهگزینی برای دکتر صناعی، امری بسیار جدّی بود و آن گونه که در مقدّمۀ کتاب اصول روانشناسی مینویسد، ساعتها با افراد صاحبنظری مانند احمد آرام، منوچهر بزرگمهر، مهدی جلالی، یحیی مهدوی، مجتبی مینوی و مطصفی مقرّبی در این باره به بحث مینشستهاست.
کار معادلیابی، بعداز دکتر صناعی بهوسیلۀ دکتر محمّدنقی براهنی ادامه پیدا کرد. امّا پس از وی این جنبۀ بسیار مهم در آموزش و درک مفاهیم علمی روانشناسی، تقریباً در حاشیه قرار گرفت و رو به خاموشی گذاشت.
3
دکتر صناعی این موفقیّت و درخشندگی را مرهون دانش وسیع خود در زمینۀ ادبیّات، فلسفه و هنر بود. امروزه، گاه مرز بین علم بهمعنای اخصّ کلمه و دانش بهمعنای وسیع کلمه، مخدوش میشود. علم در زمینه و بافت دانش و معرفت دانشمند رشد میکند. اگر قرار باشد که علم جدا از معرفت رشد نماید، چهگونگی انتقال مطالب از جانب دانشمند به خواننده، بهسختی صورت میگیرد.
دانشمندان بزرگ، توانایی عظیمی در انتقال مفاهیم علمی خود به دیگران دارند. درواقع، اندیشههای خود را که بهنحوی برخاسته از معرفت کلّی یا تخّصصی جامعه است، به جامعه تحویل میدهند. در این فرایندِ "داد و ستد" است که افکار، امکان پالایش و پیرایش پیدا میکنند و بهسمت شفّافیّت، مرزیابی و آزمونپذیری حرکت میکنند. دانشمند کسی نیست که پشت درهای بسته و آزمایشگاهها به کار میپردازد. دانشمند کسی است که در شبکۀ ارتباطی با سایر دانشمندان، دیدگاهها و فرضیّههای خود را مطرح میکند و با گرفتن پسخورد مدام از دیگران، هر چه بیشتر، به درک ارتباط واقعی بین پدیدهها و ارایۀ مدلی دربارۀ ویژگیهای آن ارتباط گام برمیدارد.
برخورداری دکتر صناعی از ادبیّات، فلسفه و هنر، او را قادر ساخت که نیاز جامعه به دانش جدید دربارۀ روانشناسی را به بهترین وجهی پاسخ دهد. لازمۀ این کار در درجۀ نخست، استفاده از زبانی گویا، سلیس و روان بود. زبانی که وی برای بیان استفاده کرد، معیاری برای نوشتن و اندیشیدن آفرید. کمتر مقالهای از دکتر صناعی میتوان خواند که درآن اشارههایی بهجا، تکاندهنده و پرمایه از تاریخ، ادبیّات و سرگذشت بزرگان نباشد، از سعدی گرفته تا گاندی تا هرلدلسکی و یا متفکّران دیگر. مراجعه به انبوه کتابها و مقالههای منتشر شده در حوزۀ روانشناسی و علوم مرتبط به آن نشان میدهد که جامعۀ علمی ما امروزه تاچه اندازه از فقدان این نوع زبان رنج میبرد و تا چه حد در مفهومآفرینی دچار اشکال است.
علاقۀ دکتر صناعی به زبان فارسی، بر خاسته از عشق و دلبستگی وی به ایران و فرهنگ ایران است. در آثار او اشاره به شعر، حکایت، تمثیل و استعاره موج میزند، چه آنجا که به تجزیه و تحلیل اشعار فردوسی و شخصیّت سعدی میپردازد و چه آنجا که کودک فقیر از کودک غنی حلوا میخواهد وکودک دوّم ازکودک اوّل میخواهد که صدای سگ دربیاورد تا به او حلوا بدهد، و چه آنجا که یک غربی از گاندی دربارۀ استعارۀ «وقت، طلاست» میپرسد.
در پرتو این تسلّط بر دانش و فرهنگ است که ایدهها پرورش مییابند و به تحقیقات پُرمایهای میانجامند وگرنه باید در خیابانها شاهد خرید و فروش رسالهها باشیم!
4
دکتر صناعی سهم بسیار مهمّ دیگر در معرّفی و رشد روانشناسی بهعنوان یک علم داشت و آن تأسیس و گردانش «مؤسّسۀ روانشناسی» بود. این اندیشه را شاید از «مؤسّسۀ رواننشاسی لندن» یا حتّی شاید «مؤسّسۀ روانشناسی مسکو» گرفته بود. با این اقدام جالب و هوشمندانه، روانشناسی بهعنوان یک رشته و علم، از دانشکدۀ ادبیّات جدا شد و برای خود هویّتی کسب کرد. محلّ آن، ساختمانی در جوار دانشکدۀ علوم اجتماعی و سازمان برنامه و بودجه در میدان بهارستان بود. ریاست این مؤسّسه را خود دکتر صناعی عهدهدار بود. البتّه مدّتی آموزش دورۀ کارشناسی در دانشکدۀ ادبیّات صورت میگرفت و دورۀ کارشناسی ارشد در مؤسّسه پیگیری میشد. پس از تأسیس این مؤسّسه، از جمله اقدامات دکتر صناعی، تأسیس یک کتابخانۀ بسیار مجهّز در مؤسّسه بود. از طریق این کتاب خانه بود که دانشجویان برای نخستینبار، با مجلّات علمی و کتابهای بسیار جالب آشنا میشدند. امّا این استقلال روانشناسی، بعدها چنان که باید حفظ نشد و مؤسّسه آنگونه که انتظار میرفت، منشأ تحقیقات پیشرفته نشد.
5
برای آگاهی بیشتر از دیدگاه دکتر صناعی دربارۀ شخصیّت و منش و به یک اعتبار فضیلتِ دانشمند، یادداشتی را که سالها پیش بهعنوان سخن سردبیر در مجلّۀ بازتاب دانش: نشریّهای دربارۀ شناخت، مغز و رفتار، نوشته بودم با اندک تغییراتی میآوردم.
در سال 1336، يعنى 58 سال پيش، مجلّه وزين و پُراعتبار "سخن" (دوره هشتم، شماره 6)، سؤالى را مطرح كرد و نظر خوانندگان را جويا شد. سؤال اين بود: آيا ممكن است باز دانشمندان بزرگى در ايران به وجود بيايند؟ پاسخهاى جالبى به اين سؤال داده شده بود. ما در اينجا ضمن اشاره به پاسخهاى دكتر هشترودى رييس دانشكده علوم دانشگاه تهران، و دكتر حسابى استاد دانشكده علوم، پاسخ دكتر محمود صناعى استاد روانشناسى دانشگاه تهران را با تفصيل بيشترى نقل مىكنيم.
دكتر هشترودى مىگويد :
به گمان من علّت اين ركود و وقفه در تحقيق علمى ايران (كه از اواخر دوره صفويّه كاملا مشهود است)، دو امر است :
يكى آشفتگى و پريشانى است كه در زندگى اجتماعى اين كشور روى داده و هر روزه شدّت يافته است... امر ديگر عنايت مردم اين سامان به امور نتيجه بخشى است كه محصول آن هر چه زودتر مورد استفاده قرار گيرد و تفحّصات و تحقيقات علمى نه تنها غالبآ ناظر به نتيجه انتفاعى نيست، بلكه در مواردى هم كه سودى بر آنها متصوّر گردد، اين بهره و فايده به اين زودىها عايد صاحب آن نمىگردد.
امّا راه چاره و علاج اين درد اجتماعى ... در تغيير اساسى است كه بايستى در كليّه شئون اجتماعى روى دهد تا دانش به راه اصلى خود افتد و دانشمند از شاهراه عزّت و اعتبار منحرف نگردد ... (صص 6-515).
قسمتهايى از پاسخ دكتر حسابى چنين است :
به نظر من مهمّترين شرط پيشرفت علم و ظهور علما در جامعهاى تشويق و قدرشناسى است. روىهم رفته مىتوان گفت كه هرگاه در اجتماعى، علم قدر و قيمت داشته و افراد جامعه در دانشمند و محقّق به چشم اعتنا و احترام مىنگريستهاند، علم رونق يافته و در هر رشتهاى بزرگان و نوابغ به وجود آمدهاند. در جامعه امروزى ما درست خلاف اين است. نه تنها در تشكيلات ما محلّى براى دانشمند نيست، بلكه در جامعه ما نيز كوچكترين قدر و شأنى براى كسانى كه عمر خود را صرف علم مىكنند، قايل نيستند ... (صص 7-516).
امّا پاسخ دكتر صناعى نسبت به پاسخهاى قبلى مفصّلتر است و نكات مختلفى را دربر گرفته است :
به نظر من در وضع فعلى ايران غيرممكن است در اين كشور در رشتههاى علوم بزرگانى مانند دانشمندان قديم به وجود آيند كه اهميّت جهانى داشته باشند و موجب پيشرفت علم دنيا شوند. روزگارى كه عمرخيّام از نيشابور برخاست و استاد رياضىدانان عصر خود شد و بوعلى كه جهان را فراتر از بخارا و بلخ و رى و اصفهان نديده بود، در علم چنان شد كه تا هفت قرن پس از مرگش، جهانى به او استناد مىكرد؛ در اجتماع برقرارى و نظمى وجود داشت و ايمان و اعتقاد به اصول در دلها بود؛ كاسب در اجتماع مقام خود را داشت و فقيه مقام خود را و هر دو با آسايش خاطر به كار خود مشغول بودند و حسرت حرفه ديگرى را نمىكشيدند. در ذهن مردم، تصوّراتى از خوب و بد موجود بود و اين تصوّرات هادى راه آنها بود. مردمان آمال و آرزوهاى مشتركى داشتند و چيزهاى ديگرى جز پُركردن جيب و انباشتن شكم براى آنها ارج و مقام داشت ... در آن اجتماع "سنّت" علم وجود داشت. سنّت علم ايجاب مىكرد كسانى در راه كسب علم افتند كه ذهنى مستعدّ و جوينده و سرى پرشور و دلى آكنده از عشق دارند. راه علم مانند راه عشق بود و معشوق را به خاطر معشوق طلب مىكردند. ارزش عالم را جاه و مقام دُنيوى او يا اعتبار بانكىاش يا اسناد مالكيّت يا عضويّت مجالس مقنّنه معيّن نمىكرد. ارزش عالم را نوع و ميزان علمى كه اندوخته بود، خدمتى كه به علم كرده بود، و شاگردانى كه تربيت كرده بود، معيّن مىكرد. شغل علم، مقدّستر از آن بود كه عالِم آن را با حساب بازارى يا شغل عربدهجويى بياميزد. تا دل و جان را يكسره، به علم نمىداد، عالِم بهجايى نمىرسيد (صص 8-517).
دكتر صناعى پس از آن كه موانع به وجود آمدن دانشمندانى در سطح جهانى را بر مىشمارد، به "مرض غرور ملّى" اشاره مىكند :
از بلاهاى خانمانسوزى كه در ساليان اخير بدان دُچار شدهايم، مرض "غرور ملّى" يا بهتر بگوييم، "غرور دولتى" است. در اثر اين مرض پنداشتيم از معلّم و مربّى خارجى بىنيازيم و استادان ما همسر دانشمندان طراز اوّل جهان شدهاند، و بر آن شديم كه از امتعه داخلى خود سخت حمايت كنيم، حتّى به قيمت فريب دادن و گول زدن ملّتى كه از پول او دانشگاه و مدرسه ايجاد شده بود. .... مگر شاهنشاهى ساسانيان از تشكيلات كنونى ما زبونتر بود كه دانشگاه معروف جُندى شاپور را تشكيل داد و علماى هند و يهود و يونان و رم را به تدريس در آنجا دعوت كرد؟ مگر در دوره عظمت اسلامى براى ايجاد مجلس بحث و تدريس، شرط مليّت در كار بود؟ مگر كشورهاى ديگر جهانِ امروز از ما زبونترند كه دَرِ دستگاههاى خود را به روى دانشمندان از هر ملّت و مذهبى كه باشند، گشودهاند؟ (ص 519).
* * *
قضاوت درباره اينكه تا چه حدّ مشكلات امروزى ما در امر آموزش و اصولا تعليم و تربيت، مشابه مشكلاتى است كه 58 سال پيش مطرح بوده است، كارى دشوار است و، خود، به بررسى دقيق، جدّى و همه جانبهاى نياز دارد. امّا واقعيّتى را نمىتوان انكار كرد: اين واقعيّت كه از جداانگارى، جداسازى و جداسنجى مقولهها و فرايندهاى آموزش، پژوهش و ارائه خدمات از يكديگر در سطوح مختلف تحصيلى، طرفى نبستهايم و معيارهايى كه براى ارزيابى و سنجش رشد علم و دانشمند در كشور تعيين كردهايم، معيارهايى اُميدآفرين، انديشهگستر و شخصيّتپرور نبودهاند. مخصوصآ اينكه تربيتِ شخصيّت و منش را از تربيت دانشمند و پژوهشگر جدا پنداشتهايم و رشد را امرى ساده، خلقالسّاعه و بدون تاريخچه و شرايط و زمينه، معنى كردهايم و با محتوا و سازوكار رشد و تحوّل كارى نداشتهايم. به سعى و كوشش و همّت افراد در رسيدن به هدفها، چنانكه بايد، ارجى ننهادهايم و پرورش اراده و تحمّل سختىها را به جوانانمان ياد ندادهايم. همه مىخواهيم زود به نتيجه برسيم و نردبان ترقّى را يكى پس از ديگرى طىّ كنيم. اين نوع "ترقّى"ها ممكن است در خريد و فروش مسكن و ارز و مقام و غيره به نتيجه برسد، امّا در علم به نتيجه نمىرسد. به قول آن فيلسوف يونانى "براى يادگيرى هندسه، راهى مخصوص شهرياران وجود ندارد!" علم در جُستوجوى يافتن قوانين حاكم بر طبيعت و بر خود انسان است. براى شناختن و يافتن آن قوانين، مقدّمات و شرايطى لازم است؛ تا آنها فراهم نشود، چيزى نصيبمان نخواهد شد. در جريان فراهم آوردن اين مقدّمات و شرايط از سويى، و عشق به درك روابط بين پديدهها از سوى ديگر است كه شخصيّت دانشمند شكل مىگيرد. بنابراين، راهى كه دانشمند برمىگزيند راهى ناهموار و طولانى است. راهى است كه به قول رابرت فراست، خيلىها پيش از او از آن راه نرفتهاند! در واقع، آنچه دانشمند را به سوى خود مىكشد، ايمان و علاقه به آينده بشريّت است و سهمى است كه او مىتواند در كاروان حقيقتپژوهى به خود اختصاص دهد. آنچه دانشمند را از ديگران متمايز مىسازد، شور و اشتياق او به دانستن و ياددادن است. اين شور و اشتياق است كه او را لحظهاى از جوش و خروش درونى باز نمىدارد. اگر اين شور و اشتياق و جوش و خروش درونى نباشد، نمىتوان به حقيقتى دست يافت و سختىها و ناهموارىها را تحمّل كرد و نااميدىها را به سوى اميدوارى سوق دارد.
علم و دانش، هيچگونه سنخيّتى با آسانانديشى، آسانپندارى و آسانزيستى ندارد، مخصوصآ در جهانى كه توزيع ثروت و اطّلاعات، بهگونهاى نيست كه همه از امكانات نسبتآ برابرى برخوردار باشند. به گفته دكتر هشترودى در كتاب سير انديشه بشر "كشفيّات علمى، تجربههاى سودمند و عميق، فقط و فقط حاصل عمرى عشق و علاقه، رياضت و كار شاقّ بودهاند (ص 25).
رازى در كتاب السّيرةالفلسفيّه مىنويسد :
... امّا علاقه من به دانش و حرص و اجتهادى را كه در اندوختن آن داشتهام، آنان كه معاشر من بودهاند مىدانند و ديدهاند كه چهگونه از ايّام جوانى تاكنون عمر خود را وقف آن كردهام تا آنجا كه اگر چنين اتّفاق مىافتاد كه كتابى را نخوانده يا دانشمندى را ملاقات نكرده بودم، تا از اين كار فراغت نمىيافتم به امرى ديگر نمىپرداختم و اگر هم در اين مرحله ضررى عظيم در پيش بود تا آن كتاب را نمىخواندم و از آن دانشمند استفاده نمىكردم، از پاى نمىنشستم و حوصله و جهد من در طلب دانش تا آن حدّ بود كه در يك فنّ بهخصوص به خط تعويذ (يعنى خط مقرمط و ريز) بيش از بيست هزار ورقه چيز نوشته و پانزده سال از عمر خود را شب و روز در تأليف جامع كبير (همان حاوى) صرف كردهام، و بر اثر همين كار قوّه بينايىام را ضعف دست داده، و عضله دستم گرفتار سستى شده و از خواندن و نوشتن محرومم ساخته است؛ با اين حال از طلب باز نماندهام و پيوسته به يارى اين و آن مىخوانم و بر دست ايشان مىنويسم (ص 103).
مطالعه سرگذشت دانشمندان ايرانى و خارجى نشان مىدهد كه تقريبآ در هيچ موردى، كشف آنها آسان و بدون تلاش شبانهروزى نبوده است و اين، خود، حاصل عشق و عاشقى آنان بوده است. به عنوان مثالى از نمونهاى بسيار فراوان، اشاره به كار فشنر، دانشمند آلمانى جالب است. از زمانى كه ايده چهگونگى ادراك و ارتباط آن با احساس، در ذهن فشنر مطرح شد، تا زمانى كه او اين ايده را مورد آزمون قرار دهد و گزارش كند، ده سال طول كشيد. در طىّ اين مدّت گفته مىشود كه او 67072 بار به مقايسه وزن گلولهها پرداخت و خود در نقش آزمودنى عمل كرد!
* * *
با كاربرد چند واژه و چند برنامه و چند نشست نمىتوان دانشمند تربيت كرد. اگر عميق مسئله را بررسى كنيم، در
مىيابيم كه با شكلگيرى شخصيّتِ دانشمند است كه جامعهاى صاحب دانش مىشود. تا زمانى كه چنين شخصيّتى در جامعهاى شكل نگرفته است، نمىتوان گفت كه آن جامعه، صاحب علم، و دانشى اصيل و رهگشاست.
افلاطون در رساله تهتتوس (از چهار رساله افلاطون) از قول سقراط مىگويد :
آيا بىشرمى نيست كه وقتى كلمه دانش را نمىدانيم، مرتّب فعل آن را كه دانستن باشد، به كار بريم. اى تهتتوس حقيقت آن است كه مدّتى است ما گرفتار خطاى انديشه هستيم. هزار بار تكرار كردهايم "مىدانيم" يا "نمىدانيم" و "دانش داريم" يا "دانش نداريم"؛ مثل اين كه معنى دانستن دانش بر ما روشن بوده است؛ امّا در واقع چنين نبوده. هماكنون نيز كلمات دانش و دانستن را به كار مىبريم. مثل اينكه هيچ اهميّتى ندارد اگر معنى كلمات را ندانيم، ولى پيوسته آن را بر زبان رانيم (ص 336).
سپس خانم مریم تقدیسی متن دکتر داریوش آشوری را که برای این شب فرستاده بود و نگاهی گذرا داشت به زندگی و مرگ محمود صناعی قرائت کرد:
علی دهباشی، به قولِ فرنگیها، از «فنومن»هایِ روزگار ما ست، یعنی چیزی استثنایی و چشمگیر. درفارسیِ مدرن واژهی پدیده را در برابرِ آن ساخته ایم و بارِ معناییِ فنومن را به آن بخشیده ایم. و میتوانیم بگوییم، «علی دهباشی هم در جایِ خود پدیده ای ست!» آنچه دهباشی را از نظرِ من به یک «پدیده»، به معنایی که گفتم، بدل میکند، همتِ اوست برای کشیدنِ بارِ گرانِ یک مجلهی فرهنگی، با کیسهی تهی، در زیر فشار تنگی نَفَس و دشواریهای همهجانبهی چنین کاری در محیطی که همگی با تنگناهای نفسگیر آن آشنا ایم. اما مجلهی بخارای دهباشی تنها یک نشریه در میانِ نشریهها نیست، بلکه برای خود رسالتی میشناسد. میخواهد پاسدارِ فرهنگ و زبانِ اصلیِ فرهنگیِ ایران باشد، آن هم نه تنها در فضای جغرافیای ایران کنونی، بلکه میخواهد پلی باشد میانِ آن و پارههای دیگرِ فضای جغرافیایی و تاریخیِ بسیار بزرگتری که در ایرانشناسانِ جهان در چند دههی اخیر نامِ Persianate world به آن داده اند. که من آن را به «جهانِ ایرانیمآب» ترجمه کرده ام. و مرادشان از این تِرم پهنهی فرهنگی و تاریخی بسیار بزرگی در آسیای مرکزی و جنوبی تا قفقاز و جنوبِ شرقی اروپا ست که در هستهی مرکزیِ فرهنگی آن در یک دوران دراز تاریخی «فرهنگِ ایرانی» با شعر و ادبیات و هنر و شیوهی زندگی خود چیره بوده است. و بدیهی ست که این چتر فرهنگی پیش و بیش از همه افغانستان و تاجیکستان را در بر میگیرد که، مانندِ ایران، زبانِ ملیشان فارسی ست. و بخارای دهباشی میگوشد حلقهی پیوند فرهنگی و زبانی میانِ این سه کشور باشد.
اما دامنهی همتِ دهباشی به همین جا پایان نمیگیرد، بلکه با برپاییِ شبهای بخارا میکوشد، تا آن جا که در توانِ اوست، میدانِ آشنایی دوستاراناش را با فرهنگِ جهانی گستردهتر کند و نیز از یاد رفتههای ارزنده را به یاد آوَرَد. یکی از کارهای او در این زمینه فراهم کردنِ امکانِ یادکرد از چهرهها و شخصیتهای فرهنگی و ادبیِ سدهی اخیر است که در نوسازی فضای فرهنگی ایران و زبانِ فارسی نقشی داشته اند. برپایی مجلسی برای یادکردِ محمود صناعی از این جمله کارهای خوب با همتِ علی دهباشی ست که امشب برگزار میشود.
هنگامی که دهباشی از من دعوت کرد که با فرستادنِ پیامی در مجلس یادکرد صناعی شرکت کنم، پذیرفتم، با آن که سالیانِ درازی بود که از او چیزی نخوانده بودم و همچنین در آن فرصتِ کوتاه دسترسی به نوشتهها و ترجمههای او در این حاشیهی پاریس، که من در آن زندگی میکنم، به نظر-ام بسیار دشوار میآمد. این پذیرش از آن جهت بود که دعوتِ او به یاد-ام آورد که من، بی آن که هرگز شاگردِ کلاسِ درسِ صناعی بوده باشم یا حتا فرصتِ دیداری با او برایام پیش آمده باشد، در روزگار جوانی و دانشجویی از مقالههای او در مجلهی سخن و ترجمههای او از آثار افلاطون و فیلسوفانِ سیاسیِ بریتانیا بهرهمند شده ام. و، بالاتر از همه این که، چهبسا سبکِ او در نوشتن، و همچنین ذوق و دانشِ او در واژهسازی برایِ شاخهای ازعلومِ انسانی، برای من نیز -- که از همان روزگارِ جوانی و دانشجویی در این زمینهها دانشاندوزی و ذوقآزمایی میکردم -- یکی از سرچشمههای آموزش و الهام بوده است. از اینرو، با همه کوتاهی فرصت وظیفهی خود دانستم که پیشنهادِ آقای دهباشی را بپذیرم و در دور- و- بر در پیِ یافتنِ نوشتههای او برآیم.
ترجمههای او از آثار افلاطون و جان استوارت میل و دیگران را نتوانستم بیابم. اما مجموعهی مقالههای او با نامِ آزادی و تربیت (انتشاراتِ سخن، ١٣٣٩ ) و نیز ترجمهی پُرآوازهی او به نامِ اصولِ روانشناسی از نرمان مان (نشر اندیشه، ١٣۴٢) را در کتابخانهی انجمنِ ایرانیان در شهرِ ما (Créteil) یافتم. همچنین از برکتِ موتورِ یابندهی گوگل چیزهای دیگری از او یا دربارهی او یافت شد. در بارهی زندگی او و زیر-و-بالاهای آن چیزِ دندانگیری نیافتم جز همان زندگینامهی رسمی در ویکیپدیا و یکی-دو جای دیگر، و همگی خام و آشفته.
و اما، آنچه از این منابع برمیآید آن است که وی زادهی اراک بوده است در سال ١٢٩۷ شمسی. شصت و هفت سال زیسته و در سال ١٣٦۴ در لندن به زندگی خود پایان داده است. دوران دانشآموزی در دبیرستان را در کالج امریکایی تهران (دبیرستان البرز بعدی) گذرانده و از آن جا که در همان دوران دانشآموزی بسیار درخشان بوده، در هجده سالگی همان جا به تدریس ادبیات فارسی گمارده میشود. آموزش دانشگاهی خود در ایران را، چنان که گفته اند، در رشتههای فلسفه و علوم تربیتی، زبان انگلیسی، زبان و ادبیات فارسی، و حقوق گذرانده است. در ١٣٢۴ به انگلستان میرود و دانشگاه لندن به آموزش علوم تربیتی و حقوق میپردازد. سپس به روانشناسی روی میآورد و سرانجام در رشتهی روانکاوی دکتری میگیرد و به عضویت انجمن بینالمللی روانکاوان پذیرفته میشود. در سال ١٣٣٢ پُستِ وابستهی فرهنگی ایران در انگلستان به او واگذار میشود و در ١٣٣۴ به ایران بازمیگردد و به کار دانشگاهی میپردازد. چندی ریاست دانشسرای عالی و مدیریت آزمونشناسی و معاونتِ وزارتِ آموزش و پرورش را بر عهده میگیرد.
دورانِ ده سالهی غیبتِ صناعی از ایران (١٣٢۴-١٣٣۴) دورانِ پرجوش و خروشِ سیاسی در ایران و جنبشِ ملی شدن صنعت نفت به رهبری محمد مصدق است که بسیاری از همنسلهای صناعی و نسلهای جوانتر در جوش و خروشِ آن زیستند. اما او در انگلستان، تا آن جا که از گزارشهای کوتاهِ زندگی او بر میآید، همان دانشجوی بسیار هوشمندِ کوشا در آموختنِ علم بود و در آن جریان و جوش و خروشِ آن شرکت نداشت. آنچه از مقالههای او در کتابِ آزادی و تربیت برمیآید، آن است که صناعی از نظرِ ذهنی بسیار زیر نفوذِ فضای آموزشی بریتانیاییِ خود و تجربهی خود از فضای همگانی زندگانی اجتماعی در انگلستان بود. مدل آرمانیِ او برایِ ایران نیز، که در مقالههای او میتوان دید، همان فردباوری و دموکراسی و آزادی سیاسی و اجتماعی به سبکِ بریتانیایی، در قالبِ پرورشِ اخلاقیِ سختگیرانه و تربیتِ جوانان برای خدمتگزاری اجتماعی به همان سبک بود. در مقالههایِ خود بسیار بر این نکته پافشاری میکند که آموزش علم بدون پرورشِ اخلاقی و شخصیتی راه به جامعهی سالمِ مدرن نمیبَرَد. به همین دلیل، دیدگاههایِ انتقادیِ او نسبت به نظامِ آموزشِ دانشگاهی در ایران تند بود و مایهی آزردگیِ زمامدارانِ آن. او نیز از آن جا که تابِ کنار آمدن با فضایِ آشوبناک و بیاخلاق جامعهی خود و فضایِ آموزشیِ آن را نداشت، سرانجام در سال ١٣۴٨ایران را ترک گفت و شانزده سال پس از آن، تا پایانِ تراژیکِ زندگیاش، در انگلستان و امریکا در همکاری با دانشگاه کیمبریج و بنیادهای روانشناسی و روانکاوی به سر برد.
گذشته از ارجِ علمی او در قلمرو روانشناسی و علوم تربیتی، یک نکتهی دلانگیز در زندگانی صناعی، برای من، ذوقِ شاعرانهی او و شوقِ او به زبانِ فارسی و کوششی بود که برای پالایش و پیرایشِ و نیز پرورشِ زبانمایهی علمی در آن کرد. من، با تجربهی دیرینهام در این زمینه، او را از پیشاهنگانِ ارجمندِ این عرصه میدانم. صناعی از روزگارِ نوجوانی و دانشآموزی چنان توانایی و دانشی از خود در زمینهی ادبیات فارسی نشان داده بود که، چنان که اشاره کردم، در پایان دورهی دبیرستان، در هجده سالگی، او را در همان کالجِ امریکایی به دبیری ادبیات گماشته بودند. ذوقِ شاعرانهی او هم ستودنی ست و از او قطعههای شعری زیبایی مانده است که حکایت از تسلط او به میراثِ شعر کلاسیک فارسی دارد. نگاهی به مقالهها و ترجمههای او در طول سی سال نشان میدهد که ذوقِ زبانی مایهدارِ او سپس در خدمتِ پرورش زبانِ فارسی برای واگرداندنِ متنهای کلاسیکِ فلسفهی اروپایی درآمد، و بیش از همه ترجمهیِ آثار افلاطون. و نیز با ترجمهی روان و رسایی که از کتابِ اصول روانشناسی کرد و با پرداختنِ برابرنهادههایی خوشساخت و ماندگار برای واژگانِ علمی، در روزگار خود در صفِ نخستِ پیشاهنگانِ مدرنسازی زبانِ علمیِ فارسی جای گرفت. و من به یاد میآورم که این ترجمه و واژگانِ آن در آن سالها در برابرِ ترجمههایِ اغلب کژ-و-کوژ و زشت و بیمعنا درخشش و نمودِ بسیار داشت. در بارهیِ نثرِ فارسیِ او در مقالهها و ترجمههایاش هم باید گفت که در روشننویسی و پاکیزهنویسی از سرامدانِ روزگارِ خود بود. شاید آخرین مقالهی او به فارسی مقالهای باشد با عنوانِ «فردوسی، استاد تراژدی» که در سالِ ١٣۴٨— همان سالی که ایران را، گویا برای همیشه، ترک کرد—در مجلهی یغما به چاپ رسید. این مقاله که نقدِ ادبیِ روانکاوانهای ست در بارهی داستانِ کیخسرو در شاهنامه، هنوز هم اثرِی کممانند است. او در این مقاله، با نظر داشتن به نظریهی «عقدهی اودیپِ» زیگموند فروید به یک نظریهپردازیِ روانکاوانه در بارهی روانشناسیِ اجتماعی در ایران نیز پرداخته است که دیگران هم به آن توجه کرده اند. صناعی، در برابرِ پدرکُشیِ اودیپ در اسطورهی یونانی، که فروید، بر اساسِ تحلیلهای روانشناسیکِ خود، به آن همچون سرنمونِ (archetype) رابطهی ستیزهآمیزِ پسر و پدر در تاریخِ تکوینِ روانِ آدمی مینگرد، در تاریخِ ایرانی، بر اساسِ اسطورهیِ رستم و سهراب، «عقدهی رستم» را کشف میکند که، باژگونهیِ اسطورهی یونانی، سرنمونِ پسرکُشی در فرهنگِ ماست. این مقاله از نظرِ پاکیزگی و شیوایی نثر نیز کارِ درخشانی ست که اگر با مقالههای سی سال پیشترِ او مقایسه شود، کوششِ او برای پالایش و پیرایشِ زبانِ نوشتاری فارسی بهخوبی نمایان میشود.
بیگمان از هنر و دانشِ او در کارِ واژهسازی نیز یاد باید کرد. چنان که گفتم، برای نوشتن این گفتار جز به دو کتاب از او دسترس نداشته ام. اما به یاریِ حافظه میتوانم از یک نمونهی ستودنی از واژهسازیهایِ او یاد کنم. و آن برابرنهادهیِ «میانمایه» و «میانمایگی»ست برایِ mediocre و mediocrity در زبانِ انگلیسی. چنان که حدود سی سال پیش در مقالهای نوشته ام، «این دو واژه، که به قیاسِ کممایه در برابرِ پُرمایه و همچنین صورتِ اسمیِ آنها، یعنی کممایگی و پرمایگی ساخته شده، بسیار دقیق و رساست و بسیار بهتر از ترکیبِ ناهموار و زمختِ متوسطالاحوال است که پیش از این به کار میرفت.» (نکـ: بازاندیشیِ زبانِ فارسی، ص ١٦⁰) میانمایه و میانمایگی اکنون از واژههای پذیرفته شده و پُرکاربرد هستند و بر روی موتورِ یابندهی گوگل میتوان چندهزار شاهد از کاربرد آنها را دید. از جمله واژههای بسیار جاافتاده از او در حوزهیِ روانشناسی و روانکاوی، که به یاریِ حافظه یاد میتوانم کرد، «رواننژندی» ست برایِ neurosis و «روانپریشی» برای psychosis، که گمان میکنم در این مجلس به گوشِ بسیاری از ما اهل کتاب و قلم آشنا باشد.
باری، کوتاهی فرصت و در دسترس نداشتنِ منابع بیش از این به من اجازه نمیدهد که به این استادِ پیشکسوت ادایِ دین کنم . اما، افزون بر داستانِ زندگی او که، تا آن جا که من میدانم، در بارهی آن چیزِ چندانی روایت نشده است،
نکتهی دیگری هم در کارِ او ذهن مرا با خود درگیر میکند و پرسش برمیانگیزد: به نظر میرسد که انسِ او با شعرِ فارسی و، بنا به نشانهها در شعرهای او، همچنین با فرهنگِ عارفانهی آن، آنچنان بود و آنچنان در رگ و پوست او دویده بود که سالها دویدن در پیِ کسبِ علم و فرهنگِ مدرنِ بریتانیایی و زیستن در فضایِ آن، چیزی از آن نکاسته بود. و این نکتهی باریک را در شعرهای نغزِ عارفانهی او میتوان دید:
بده ای ساقیِ عیسیدم امشب مرا یک جرعه از پیمانهی عشق
به دانشمندِ مجلس گو بخواند حدیثِ دلکشِ جانانهی عشق
طبیبا، مرهمِ دلهای خسته طلب میکن زِ رحمتخانهی عشق
و باری دیگر میگوید:
برفتم با حکیمان و نخواندم بجز بحث و جدل حرفی فراتر
حقیقت در دلِ عشاق جستم در آن جا عالمی دیدم منوّر
حدیثِ عشق را در دل توان خواند نه در مکتب توان خواند و نه دفتر
آنچه این شعرها، از سویی، در وجودِ او گواهی میکنند و، از سوی دیگر، کوشندگیِ او در فضایِ علمِ مدرن و دستیافتهای درخشاناش، آیا حکایت از آن ندارد که، مانندِ بسیاری از مردمانِ هنرور و دانشورِ عالمِ ما، در درونِ او میانِ «شرقِ» وجود-اش، که عاشقانه با آن درگیر و خوگر بوده است، و «غربِ» وجود-اش، که خردورزانه رو به عالمِ علمی و جهانِ مدرنِ آن داشته است، تَنِشی و کشاکشی در جریان بوده است؟ یا، به زبانِ فروید، یک دوسودایی (ambivalence)؟ آمیزهای از مهر و کین؟
ولی، «مرگِ چنین خواجه نه کاری ست خُرد!» و جای درنگ بسیار دارد.
داریوش آشوری
هفدهم سپتامبر 2015
سخنران بعدی شب محمود صناعی دکتر حمید حسن پور بود تا گلایه کند که چرا نسل جدید نام محمود صناعی را فراموش کردهاند؟
محمود صناعی در 21 شهریور 1364 در شهر لندن دیده از جهان فروبست. از درگذشت محمود صناعی 30 سال میگذرد. محمود صناعی برای افرادی که بیشتر از 50 سال سن دارند، نامی آشنا، اثرگذار و اندیشه آفرین محسوب میشود. کسانی که دستی بر آتش گرم مباحث روان شناسی، فلسفه و ادبیات دارند، به خوبی میدانند که محمودصناعی، فردی چندوجهی بود، اگرچه او در رشته اصلیاش یعنی روان شناسی توانست منشا خدمات ارزندهای باشد، با این حال مقالههای زیبایی مینوشت که دیدگاه نقادانه و قلم گزندهاش گاهی خواب آرام صاحبان قدرت را دچار تشویش میکرد.
او در طول نزدیک به50 سال دربارهء مسایل مختلف و از چارچوب دیدگاه فلسفی ، انسان شناختی و روان شناختی اش، قلم فرسایی کرد. نسل گذشته، محمود صناعی را به عنوان فردی میشناسند که در مجلهء سخن، مقاله هایش جایگزین مقالهء سردبیر میشد؛آن هم سردبیری به سختگیری دکتر پرویز ناتل خانلری.
نسل گذشته، محمود صناعی را به عنوان فردی میشناسند که بعد از محمدعلی فروغی با ترجمه آثار افلاطون (چهار رساله و پنج رساله) و آثار برخی از فیلسوفان (مثل جان هابز، جان لاک وجان استوارت میل) توانست در راه پر مخاطرهء برگرداندن آثار فلسفی به زبان فارسی قدم بردارد. به گواه مترجمان زبردست آثار فلسفی، اگرچه ترجمه هایش به معنای واقعی کلمه دقیق نبودند، امّا خوشخوان، روان، شیوا و قابل فهم به شمار میرفتند. پدیده ای که امروزه علیرغم گسترش روز افزون مترجمان آثار فلسفی،کمتر شاهد آن هستیم. اگر ایرادی هم به برخی از ترجمههای فعلی گرفته شود،مترجمان عیب را از خواننده میدانند که دانش زمینهای شما اندک است یا ما به متن اصلی وفا داریم و در مقابل خوانندگان وظیفه ای نداریم.
نسل گذشته، محمود صناعی را به عنوان فردی می شناسند که در ادبیات، دستی توانا داشت. بعد از گذشت 42 سال که از نوشتن مقالهء " فردوسی: استاد تراژدی" میگذرد، هنوز هم مقاله ای زیبا و شیوا به شمار میرود. در اواخر عمر مقالهای هم درباره سعدی نوشت که سخت اثر گذار و دقیق است.
نسل گذشته، محمود صناعی را به عنوان فردی میشناسند که در رشتهء روان شناسی توانست با ترجمهء آثار اندیشه آفرین (مثل اصول روان شناسی و فرد در اجتماع) و پایه گذاری موسسهء روان شناسی، منشاُ خدمات ارزنده ای باشد. او شاگردانی را آموزش داد که بعدها با الگوگیری از او راه و سنت اش را ادامه دادند. راه و سنت محمود صناعی، تفکر علمی بود. او با تاکید بر تفکر علمی میخواست جامعه ای انسانی بیافریند که رفتارهای سالم را فرا بخواند.او خواهان جامعه ای بود که پاسدار آزادی خویش است بدون اینکه گزندی به آزادی دیگران برساند. محمود صناعی به خوبی میدانست که باید از آزادی خودش دفاع کند. نگهبانان این آزادی از دیدگاه او تربیت و تفکر علمی بودند.
محمود صناعی به تربیت اهمیت ویژه ای قائل بود. او به خوبی می دانست که تغییر از راه تربیت امکان پذیر است و نه دستور یا بخشنامه. به همین دلیل سال ها دربارهء تربیت و ابعاد مختلف آن، مقاله نوشت و مشکلات را برشمرد و برای حل آن ها راهکارهایی نیز پیشنهاد کرد. بر خلاف بعضی از افراد نمی خواست از این نقدها برای خودش عنوان، مقام و منصبی دست و پا کند زیرا محمود صناعی می دانست که عنوان و مقام با گذشت زمان از بین می روند و تنها اندیشه های اثرگذار در طول تاریخ ماندگار هستند.
اما چرا انسانی با این خصایل و ویژگیها در حافظهء نسل جدید جایگاهی ندارد و از او کمتر یاد میشود؟ تاریخ علم روان شناسی، ادبیات و فلسفه چگونه روایت میشود که نام محمود صناعی به طاق نسیان سپرده شده است؟ آیا این فراموشی عمدی است یا از روی غفلت؟ اگر این فراموشی عمدی است پس عاملان و دست اندرکاران این فراموشی چه کسانی هستند؟ از این فراموشی چه منافعی کسب میکنند؟ اگر هم این فراموشی، مشمول مرور زمان و غیر عاملانه است، پس چه سازوکارهایی در آن نقش داشته اند؟
هدف از بیان ویژگی های محمود صناعی، ایده آل سازی و بت پرستی نیست. سال هاست که روان شناسان به این نتیجه رسیده اند که ایده آل سازی بیمارگونه، اولین مرحلهء فروپاشی روابط انسانی است. بعد از ایده آل سازی نوبت ناارزنده سازی میرسد و آنگاه فراموشی و فاصله گرفتن. هدف اصلی این است که در حد توان و قابلیت خودمان بتوانیم از محمود صناعی و راه و رسم او بیاموزیم و آموخته هایمان را در رفتارمان نشان دهیم. طبیعی است محمود صناعی نیز به عنوان یک انسان احتمالا مسایل و مشکلاتی را در زندگی اش تجربه کرده است. امَا مهم این است که چقدر توانسته از پس این مشکلات برآید و در زمان خود یا بعد از درگذشتش، اندیشه های او در اندیشه های دیگران اثرگذار بوده است.
شاید بتوان برای فراموش شدن نام محمود صناعی دلایلی را پیدا کرد:
ممکن است نسل گذشته در معرفی محمود صناعی چندان تلاش نکردهاند. شاید هم تلاش های آنان به ایجاد صدا (voice) منجر نشده است. فراموش شدن نام فردی به قابلیت و توانمندی محمود صناعی، غفلت از سال ها تجربه اندوزی اوست که به این آسانی بدست نیامده است که به آسانی از دست برود. در عصر اطلاعات، دهکدهء جهانی و جهانی شدن که ندای هر روزهء دانشکده های علوم اجتماعی و علوم ارتباطات است، طبق چه ضوابط و شرایطی نام محمود صناعی به تدریج فراموش میشود؟
دلیل دوم را می توان در چاپ و نشر آثار و اندیشه های محمود صناعی جستجو کرد. متاسفانه در ایران به غیر از چهار کتابی که محمود صناعی ترجمه کرد از آثار او نامی برده نمیشود. محور اصلی اندیشه های محمود صناعی را باید در مقاله های او جستجو کرد که در مجله های ایران، مهر، سخن، یغما، و راهنمای کتاب می نوشته است.
حال که وضعیت بدین گونه است پس چه کار باید انجام بدهیم؟ به نظر میرسد تا زمانی که ایده ها و اندیشه های محمود صناعی در حافظه کارآیند یا فعال نسل فعلی نقش بازی نکند آن چنان که شایستهء چنین افرادی است، گامی در راه اعتلای نام آن ها بر نداشته ایم. برای این که حافظه کارآیند یا فعال بتواند نقش خودش را به درستی ایفاء کند، بهتر است آثار محمود صناعی ابتدا به دقت خوانده شود و آن گاه از نگاه تیزبین نگریسته شود، سپس دوباره در حافظه، فعال رمزگردانی شود.
سوال آخر :
آیا به غیر از محمود صناعی ممکن است اندیشمندان و متفکرانی در گوشه و کنار این مملکت وجود داشته باشند که بدون هیچ ادعایی در راه گسترش تفکر علمی گام بر میدارند، امّا در گرد و غبار جامعهء آشفته علمی امروز ایران نامی از آنان برده نمی شود، جایزه ای به آنان تعلق نمیگیرد و جزء چهره های ماندگار هم نیستند؟
سپس نوبت به داریوش صناعی رسید تا از خاطرات پدر خویش چنین بگوید :
به یاد میآورم که پدرم در دوران کودکی و نوجوانی شبها در کنار تخت من مینشست و میگفت: «امشب نوبت داستان ششم از هفت خوان رستم است» و این داستان از شاهنامه را از حافظة بیمانند خود به فارسی شیوایی نقل میکرد، و بعد به انگلیسی توضیح میداد، و من با چشمان حیرتزده از شگفتیهای این داستانهای دور از تصور و عجیب و غریب اژدها و شیرها، گوش میکردم و در این خانة کوچک در اطراف لندن در آن سالهای حدود 1970 که من کودکی چهارساله بودم، این داستانها بس خارقالعاده، دور از تصور و زیبا مینمود. (من در دوسالگی همراه خانواده به لندن رفتیم و مقیم شدیم.)
تصور میکنم پدر من تا حدودی شبیه مردان دورة رنسانس بود که باید در بسیاری از علم و هنرها متبحر و آگاه بود. پدرم چنین انسانی بود، با خصلتها و استعدادهایی که گاهی از یکدیگر متمایز بودند و یا ظاهراً متضاد. نگاهی به کتابهای کتابخانة او نشان میداد که تا چه حد به ادبیات و تاریخ و فرهنگ ایران و جهان علاقه دارد. پدرم در درجة اول به فرهنگ و ادبیات فارسی عشق میورزید. قفسههای کتابخانهاش مملو از کتابهای تاریخ و ادبیات فارسی و نویسندگان و شاعران فارسی از کلاسیک تا معاصر، همچنین آثار نویسندگان و شاعران انگلیسیزبان، فرانسوی و آلمانی بود. او زبان انگلیسی را به حد کمال میدانست و بسیار زیبا مینوشت و صحبت میکرد. همچنین متون ادبی و فلسفی را به زبانهای فرانسوی و آلمانی میخواند.
در سفرهایی که به فرانسه و ایتالیا داشتیم، از تاریخچة کلیساها و قصرهای سر راه و داخل شهرها میگفت و در ایتالیا ما را با نقاشان و مجسمهسازان و عصر رنسانس آشنا کرد. اولین و آخرین عشق او وابستگی به ایران بود. اگرچه در لندن زندگی میکرد، اما روحاً در ایران بود. بسیاری از اشعار شعرای نامی ایران همچون سعدی، حافظ، مولوی و رودکی را آنقدر خوانده بود که در ذهنش نقش بسته بود و در هر فرصتی به زیبایی و علاقة خاصی میخواند.
با آثار تاریخی و هنری ایران چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام آشنا بود و دقیق آنها را مطالعه کرده و میشناخت. از بناهای تاریخی شهرهای اصفهان و تختجمشید و شیراز به ما به تفصیل میگفت.
به راهپیمایی و کوهنوردی که غالباً با سختی همراه بود عشق میورزید. در نوجوانی از کوه الوند در همدان بالا رفته بود و در جوانی هنگامی که در دانشگاه درس میخواند به کوهنوردی در دامنههای البرز ادامه میداد. و بعدها پس از اتمام تحصیلات و بازگشت به ایران کوهنوردی را ترک نکرد. حتی در اروپا به بعضی از بلندیهای آلپ صعود کرده بود و من تصور میکنم عشق من به کوهستان از او به من منتقل شد.
یکی دیگر از تعلقخاطرهایش شنیدن موزیک کلاسیک ایرانی و فرنگی بود که مجموعة ارزشمندی از آنها را فراهم کرده بود. با همة علاقهای که به شعر و موسیقی داشت مرد علم هم بود و پژوهشهای علمی بسیاری در دانشگاه لندن داشت. نویسنده، دیپلمات، دکتر روانشناس و... که شاید او را قدری متضاد نشان میداد.
همینطور بود که من و خواهرم همیشه آمادة شنیدن آنچه که او از ادبیات فارسی میخواند بودیم. روابطش با ما بسیار پُرمهر بود، ولی بسیار سختگیر بود.
من وقتی که هفده سالم بود او از دنیا رفت و من در سنی بودم که فکر میکردم هرچه باید از او بیاموزم آموختهام. تصوری است که داشتم و زاییدة همان سن و سال است.
سالهای بعد، من و مادرم شعری را از پدرم به انگلیسی ترجمه کردیم تا در عروسی من خوانده شود. این شعر چنان لطیف، شاعرانه و در عین حال آرمانی بود که همة مهمانها را تحت تأثیر قرار داد و میگفتند که آن را به آسانی میشود در کنار اشعار شاعران بزرگ قرار داد.
من آنگاه تازه فکر کردم آنچه را که باید از پدرم میآموختم، نیاموختم.
و بعد علی دهباشی متنی را که ایرج افشار پس از درگذشت محمود صناعی نوشته بود قرائت کرد:
محمود صناعی که یکی از آگاهان و استادان رشته روانشناسی و یکی از برجستگان و نخبگان در میان متفکران ایرانی بود درگذشت. دوستی بود فضیلت جو و آزادی دوست، دانشمند و خوش قلم و راستی پندار.
صناعی در اراک زاده شد. در مدرسۀ « کالج آمریکائی» تهران و دانشکدههای ادبیات و حقوق تحصیل کرد. پس از پایان دادن به تحصیلات خود در ایران به تدریس در دبیرستانها پرداخت و مدتی دراز نپائید که به انگلستان رفت و باز به تحصیل روی آورد و به دریافت درجۀ دکتری در رشته روانشناسی نایل شد. در دوران اقامت انگلیس مدتی رایزن فرهنگی ایران بود.
پس از بازگشت به ایران در مقامهای استادی دانشگاه تهران، ریاست دانشسرایعالی، معاونت وزارت فرهنگ خدمت کرد.
صناعی در سالهای اخیر زندگی، بیش از ده سال بود که به مناسبت بیماری و فرزندداری مقیم انگلستان بود.
صناعی از روزگار جوانی به نویسندگی دست برد. نوشتههای او در مجلههای ایران امروز، سخن، یغما، مهر، راهنمای کتاب چاپ شده است. گاهی هم شعر میسرود و آن تفنی بود در زندگی او. اشعارش با نام قلمی « فرودهونر» در مجلههای یغما و سخن و مهر به چاپ رسیده. هیچگاه نام واقعی خود را با شعر خود نیامیخت.
کارهای عمده صناعی ترجمههای اوست که اغلب در سلسلۀ انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب چاپ شده و بعضی هم توسط مؤسسه انتشارات فرانکین مانند فرد در اجتماع، پنج رسالۀ افلاطون و ... نوشتۀ داوید کرچ و آزادی و فرد و قدرت دولت.
در رشتۀ روانشناسی خود توشتهای که مبتنی بر تجربه و مطالعات در ایران باشد ندارد. بهترین کارش درین زمینه ترجمۀ کتاب معروف اصول روانشناسی ( نوشتۀ مان) است که چاپهای مکرر از آن منتشر شده است.
صناعی زبان و ادبیات فارسی را دوست میداشت و آثار بزرگان و ادبیان و شاعران گذشته را از سر شوق و با تعمق میخواند و آنچه درین مباحث به رشتۀ نگارش کشیده است دلپذیر و دارای نکتههای تازه و ژرف است. مقالهاش دربارۀ « فردوسی استاد تراژدی» نمونهای است از نگرش علمی او در ادبیات. اخیراً هم مقالهای مفصل و عمیق دربارۀ شخصیت سعدی نوشته است که در مجلۀ « ایران نامه » به چاپ رسیده است.
صناعی سالهای درازی به کوهگردی عادت داشت و طبیعت دوستی جوهری در فطرت او بود. با درگذشت او مردی ورزش دوست، اخلاقی، پرهیزگار، روشن روان، پاکدل، ادب دوست، وطن دوست، آزادمنش و دوستدار آزادگی از میان گروه نخبگان و فرزانگان ایران گم شد. روانش شاد و یادش پایدار باد.
سرانجام نوبت به همسر شادروان محمود صناعی، مینا فولادوند رسید تا از نبود همسرش طی این سی سال حکایت کند:
با تشکر و سپاسگزاری بینهایت اولاً از جناب آقای دهباشی که در برگزاری این مجلس کوشش بسیار کردند و هم چنین از اساتید و دانشمندانی که با حضور خود و صحبتهای پرمحتوا و دلنشینشان این مجلس را زینت بخشیدند و از تمام دوستان و حضار محترم.
گفتهها فکر میکنم همه بوسیله سخنوران قبلی گفته شده، آقای دهباشی از من هم خواستند که چند کلمهای صحبت کنم.
سی سال از فوت شوهرم شادروان محمود صناعی میگذرد. از دست دادن او در آن لحظه و زمان شوک بزرگی بود و درک این واقعیت که آن همه دانش، احساسات ، شعر، محبت و تجربهها به کلی و برای همیشه از بین رفته است حیرتانگیز و باورنکردنی بود. بعلاوه بچهها هنوز خیلی جوان بودند، پسر 17 ساله و دختر 21 ساله بود و مسلماً احتیاج زیاد به محبت و راهنمائیهای پدر داشتند.
فعلاً گذشت سالها چون خاکستری روی شعلههای ناباوری و اندوه را پوشانده و نقایص و کمبودهای روحی و عملی زندگی که بر اثر مرگ او در زندگی ما ایجاد شده بود، تا حدی طبیعی و قابل تحمل شد. به لطف خداوند دخترم مدرسه طلب را تمام کرد و پسرم دوره دانشگاهی آکسفورد را گذراند و فارغالتحصیل شد.
اولین باری که من نام محمود صناعی را شنیدم خودم دانشجوی روانشناسی در دانشگاه کلمبیای نیویورک بودم.آنجا شنیدم که دکتر محمود صناعی اولین روانکاو ایرانی است و بعد از سالها تحصیل و کار در انگلستان به ایران بازگشته است. او در دانشگاه لندن بعد از اخذ دکترا در روانشناسی در مؤسسه فروید به آمورش روانکاوی پرداخته و مدرک معالجه از طریق روانکاوی را به دست آورده بود.
در بازگشت به ایران در دعوتی که استاد محترم و عزیز دکتر احسان یارشاطر از دوستانی کرده بودند برای اولین بار دکتر صناعی را ملاقات کردم. در آن موقع وسعت اطلاعات شگفتانگیز او از شعر و فرهنگ ایرانی و همچنین اروپایی و قدرت و جذابیت بیانش مرا که دختر جوان 22/21 سالهای بودم سخت تحت تأثیر قرار داد. آشنایی ما آنجا شروع شد و یک سال بعد به ازدواج انجامید.
همانطور که گفته شد دکتر صناعی مرد عمل هم بود. در آن سالها استاد دانشگاه تهران بود و هم چنین به نوشتن مقالات و کتابها در مسائل تربیتی و اجتماعی جامعه آن زمان با سبک خاص و مخصوص خود در مجلات سخن و یغما و سایر نشریات مشغول بود.
در دانشگاه تهران معتقد بود که علم روانشناسی در کتابهایی که در آن زمان در دانشگاههای ممالک پیشرفته رایج بودند باید تدریس شود و در اختیار دانشجویان دانشگاههای ایران قرار گیرد. خود او به ترجمه یکی دو تا کتابهای درسی معاصر اروپائی پرداخت. و یاد دارم در منزل اغلب جلساتی بود با حضور نویسندگان و اساتید زبان فارسی برای پیدا کردن واژههای فارسی همتراز مفهومهای روانشناسی که در کتابهای خارجی آورده شده بود. لغت « تنش» یکی از آنها بود! هم چنین در دانشگاه سعی و کوشش زیادی در احداث کتابخانهای در مؤسسه روانشناسی و دانشگاه تهران کرد که همتراز کتابخانههای دانشگاههای اروپائی شود، یعنی کتابخانهای که در آن علاوه بر کتابهای رایج درسی آخرین مقالات علمی و تحقیقی و نشریات مربوط به روانشناسی مدرن هم در آن وجود داشته باشد تا دانشجویان از آخرین بررسیها و تئوریهای علمی در زمینه روانشناسی آگاه شوند و این کتابخانه کم و بیش احداث شد.
محمود صناعی انسانی بسیار ایدهالیست و کمال گرا بود چون جوامع، انسانها و محیط همیشه کامل و عالی و بینقص نیستند این خصیصه در او در برخورد با کمبودها اغلب باعث دلسردی و یأس و یا خشم و عصبانیت میشد.
شاید همین اضطراف و خشم ظاهری و یا نهانی و درون ریز از ناهنجاریها و کمبودها باعث شد که اولین علائم ناراحتیهای قلبی در او در حدود سن 50 سالگی ظاهر شود.
بیشتر به همین دلیل او تصمیم گرفت که به یک مرخصی یکساله و برای معالجه و استراحت و مطالعه به انگلستان برویم چون او سالها در لندن تحصیل کرده و کار کرده بود و زبان انگلیسی را به زیبایی و فصاحت فاریس میگفت و مینوشت، اقامت آنجا برایش خیلی مشکل نبود. هم دورهایهای سابق او هم در مؤسسات روانشناسی اصرار داشتند که او دوباره به جرگه آنها بپیوندد. تصمیم سختی بود چون دوری از ایران و غربت هم او را رنج میداد. بالاخره بعد از رفت و آمدهای زیاد بین ایران و لندن همیشه با فکر موقتاً در آنجا ماندگار شدیم.
عشق و علاقه به هنر و ادبیات ایرانی و اروپائی همیشه با او بود و مخصوصاً به بررسی در ادبیات و فرهنگ فارسی و نوشتن در این باره ادامه میداد
در همین ایام به عنوان یکی از ادیتورهای بخش تحقیق در تاریخ ایران در دانشگاه کمبریج منصوب شد و نقشی به او داده شد تا در این برنامه وسیع که هدف ثبت تاریخ مفصل و مشروح ایران از ادوار قبل از مادها تا ایران امروز در برنامهاش بود شرکت کند و مسلماً همکاری با ایران شناسان نامی چون بازیل گری و هرلد بیلی و گرشویج و دکتر احسان یارشاطر در دانشگاه کمبریج و شرکت در این کار بزرگ وظیفه و افتخار بزرگی برایش به شمار میرفت.
دکتر صناعی دارای استعدادها و توانمندیهای بینظیر بود. در عین حال از تجمل و تفننهای لوکس و گران قیمت روی گردان بود. بزرگترین تفریح برایش کوهگردی با خانواده در دامنه کوههای آلپ و یا رفتن به بچههایش به موزهها و شهرهای دیدنی بود.
به خانواده خود عشق میورزید ولی انتظارات و اغلب سختگیریهای نسبتاً وسیعی هم نسبت به آنها داشت.
او ایدهآلیسم و کمالگرایی خود را در تمام امور حفظ کرده بود.
استعدادها و علایق او وسیع و عمیق بود. ای کاش کمی بیشتر با ما مانده بود.
یکی از روانشناسان انگلیسی که دوست خانوادگی ما بود بعد از فوت او به من میگفت که وقتی محمود صناعی برای ما در جلسات صحبت میکرد دانش و عمق افکار و احساساتش مجذوب کننده بود.
روانش شاد
و رونمایی از کتاب تربیت، آزادی و تفکر علمی آخرین بخش این نشست بود.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر