تجربه زندگی در استراليا از جنبه جشنهای عمومی منحصربفرد است. البته در واقع هر جا که مهاجرپذير باشد با همين شرايط روبرو میشويد. بجز جشن سال نوی مسيحی که شب آخر سال برگزار میشود و قبل از آن کريسمس که همه گروههای زبانی و قومی در شادیهای آن مشارکت میکنند، فرصت شرکت در جشن سال نوی چينی و جشن تولد بودا و جشنهای هندیها و خلاصه انواع مناسبتهای اقوام ديگر هم هست که میتوانيد در آنها شرکت کنيد و اگر ساز و آوازی در کار هست خودتان را بسپاريد به موسيقی و برقصيد و خوش بگذرانيد. غذای همه جوره هم هست که باز بلاخره اسمشان به گوشتان بخورد و مزهشان را بچشيد. منتها يک تفاوت خيلی مهم اين است که بعضی مليتها و اقوام مثل چينیها ياد گرفتهاند که جشنشان را از محيط بسته يک رستوران يا يک سالن بياورند بيرون و مردم شهر را در خوشیشان شريک کنند. حالا اين قسمت داستان هم هست که در کنار جشن يک بازارچه هم راه میاندازند که از اين طرف که وارد بشويد از آن طرف با چندين دلار خرجی که کردهايد خارج میشويد. ولی اصل داستان که اگر چينیها از ساز و آواز سال نو و کريسمس استفاده میکنند در عوض جشن خودشان را هم به اهالی شهر معرفی میکنند و ساز و آوازش را به ميان مردم میبرند يک جور داد و ستد فرهنگی خوب است. هر سال يونانیها يک بازار بزرگ راه میاندازند و ساز و آواز و خوردنیهای يونانی را برای مردم تامين میکنند. البته برای غذاها بايد پول بدهيد ولی آنقدر ساز و آواز و رقص يونانی میبينيد و میشنويد که هر جای دنيا که صدای ساز يونانی بلند بشود میشناسيدش. برای آدمی مثل من که رقص اژدها را تا قبل از زندگی در استراليا فقط از طريق تلويزيون ديده بودم همينجا فرصتی فراهم شده که رقص اژدها را از نزديک ببينيم. يا مراسم آوازخوانی تولد بودا را از نزديک ببينم و بوی عطر و عنبر يک عبادتگاه بازسازی شده برای همين مراسم را از نزديک استشمام کنم. منتها تا جايی که تجربه کردهام بعضی مليتها از اين موضوع فاصله میگيرند. عربها و ايرانیها جزو همين گروه فاصلهدارها هستند. میدانم در امريکا يک مراسم رقص خيابانی هست، در استراليا نيست. در مورد عربها که فقط يک مورد دیدم که مردهای قطری بمناسبت روز ملی قطر در بازار مرکزی شهر يک ميز گذاشته بودند و يک فنجان قهوه عربی به مردم تعارف میکردند. حالا قهوه در غرب که از آب خوردن هم بيشتر پيدا میشود و تعارف قهوه عربی چندان هم کار خارقالعادهای نيست. نه خبری از موسيقی و رقص هست نه مراسمی بمناسبت سال نوی عربی. جالبش اين است که جايی مثل هواپيمايی امارات برگزار کننده بزرگترين مسابقه سوارکاری استرالياست. يعنی مراسم برگزار کردن را بلدند يا پول دادن برای مراسم برگزار کردن و شرط بندی را بلدند ولی برای مردم شهر بلد نيستند جشن برگزار کنند. يک دوست مصری دارم که دانشجوی رشته شيمیست. دارد دکترا میخواند. داشتيم توی اتوبوس با هم گپ میزديم. گفتم مصر با اين همه سابقه فرهنگی يک جشن عمومی بلد نیست برگزار کند؟
زن: مگه شماها که سابقه فرهنگی داريد جشن عمومی برگزار میکنيد؟
من: خوب بدبختی ما اين است که حکومتمان از اين کارها نمیکند. تازه برگزار کنيم فردا گذارمان به ايران بيفتد بايد به صد جا جواب پس بدهيم. شماها که دولتتان خيلی هم اهل اين کارهاست.
زن: خوب ماها خودمان گرفتار مدار بسته دين و مذهب شديم. اگر راه بيفتيم که مراسم برگزار کنیم بايد آدم دولتی از مصر بياريم.
من: يعنی همين جامعه مصریها و باقی عربهای اينجا همگی بلد نيستيد مراسم سال نو برگزار کنيد؟ اين همه که ساز و آواز و رقص عربی داريد.
زن: کی برقصه؟
من: خود همين عربهای اينجا.
زن: شوخی میکنی ها. فردا همينجا دادگاه صحرایی درست میکنن برای کسی که عربی رقصيده. تو بيا داخل جمع ما ببين چقدر متعصب مذهبی داريم.
من: خوب اينها که نسل دوم و سومند.
زن: آدم حسابی همين نسل دوم و سوم رستوران مکدونالد نميرن. بايد گوشت حلال پيدا کنن. ماها خيلی بستهتر از اين حرفها هستيم.
من: پس ام کلثوم و عبدالحليم حافظ و فريد الاطرش مگه مال شما نبوده؟
زن: باور کن پدرم گاهی ميگه انگار اين خوانندهها از مريخ اومده بودن و يک مدتی بودند و رفتند. توی کتابخونه پدرم يک مجله قديمی پيدا کردم تبليغ آموزش رقص عربی به زنان امريکايی بود. اونی که آموزش میداد يک زن مصری بود. آدم ميگه اين کجا رفته.
من: اينجا که ميری رستوران احمد يک خانم استراليايی مياد عربی میرقصه.
زن: آره ديدمش. من نگاهش نمیکنم. ببين يک خانم بينهايت سفيد لباس رقص عربی میپوشه عربی میرقصه. حرص میخورم.
من: حالا اگه از دولت مصر کمک بگيريد بلاخره میتونيد مراسم سال نو برگزار کنيد.
زن: خوب آخه مشکل اينه که بايد خود دولت بياد برگزارش کنه. کسی از مصریهای اينجا حاضر نيست کمک کنه. از عواقبش میترسند.
من: جالبه که اماراتیها از اين کارها میکنن ولی برای مناسبتهای استراليايی.
زن: آره همين مسابقه سوارکاری ملبورن ديگه. تو ببين دخترهايی که لباس مهماندارهای هواپيمايی امارات رو میپوشن همه رنگ پوستشون سفيده با موهای بور. اسمش اماراته ولی شکل آدمها غربيه. زنهای اماراتی حاضر نميشن از اين کارها انجام بدن. باقی عربها هم باز حاضر نميشن.
من: اوضاع ما وارونهس. ايرانیها حاضرند از اين مراسم برگزار کنن ولی حکومت حاضر نيست از اين کارها بکنه. داستانی داريم.
زن: بريم چينی بشيم ... هاهاهاها
**دیدگاه نویسنده الزاما بیانگر نظر ایران وایر نیست. ایران وایر در بخش وبلاگ ها، از انتشار همه دیدگاه ها استقبال می کند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر