مصطفی فحص(روزنامه نگار لبنانی)
نمی دانم تهران چقدر از شهرک دوما در سوریه دور است یا چقدر از قدس یا از روستای من جبشیت در جنوب لبنان فاصله دارد؛ یا از خانه پدریام. خانهای که پدرم درهایش را به روی مردانی گشود که از دوردستها آمده بودند. مردانی که پدرم به حرف هایشان گوش سپرد، به آنها اعتماد کرد و با آنها دوست شد. او به آنها و به آرمانشان ایمان آورد. پدرم آن زمان به من میگفت اینها انقلابیونی هستند متعلق به کشوری به نام ایران؛ مردانی هستند که برای سرنگونی حاکمی سرکوبگر میجنگند به نام شاه.
بعدها من شاهد شادی خانواده و مردمام بودم به خاطر پیشرفت انقلاب ایران. از آغاز، تا اعلان رسمی پیروزیشان. خانه ما آن زمان در روستای کیفون در جبل البنان، مملو از آدم هایی بود که برای جشن گرفتن انقلاب میآمدند. آدم هایی که همه آرزوی موفقیت برای این انقلاب داشتند. کسانی از همه مذاهب، گرایشّهای قومی و سیاسی. ما به خاطر تاسیس نخستین کمپ آموزش نظامی سپاه پاسداران در لبنان هم جشن گرفتیم. کمپی که تحت نظارات چریکهای مجاهد، خلیل الوزیر و هانی فحص تاسیس شد. ما بازگشت خمینی را از تبعیدگاهش در نوفلوشاتو تا تهران قدم به قدم دنبال کردیم و به استقبال انقلابش رفتیم. گرچه به عنوان یک خانواده، تبعید خود خواسته مان به تهران بعد از حمله اسرائیل به لبنان در سال ۱۹۸۲ رخ داد.
اکنون سی و هفت سال گذشته است، از روزی که ما امید و آرزویمان را روی انقلاب ایران سرمایهگذاری کردیم. انقلابی که باور داشتیم سخن از دل ما می گوید. ولی حالا بخوبی میببینیم که زبان این انقلاب چقدر متفاوت از زبان ما بوده است. زبانی از جنس آهن و آتش، که تفاوت خیلی زیادی با زبان دیگر جبارانی نداشت که در همه این سال ها مشغول سرکوبمان بودهاند. ما این زبان آشنا را در چهار سال اخیر به خوبی شنیدهایم، از زمان پاییز دیکتاتورهای عرب و تاخیر بهار عربی در این منطقه و ناتوانی جهان عرب برای جلوگیری از ویرانیمان.
در همین چند روز اخیر دائم فیلم هایی را از شهرک دوما نزدیک دمشق میدیدم که در آنها تکههایّ بدن کودکان همه جا پخش و پلا بودند. پیش از این هم کم از این دست کشتارهای مخوف در دیگر شهرها و روستاها در سراسر سوریه ندیده بودیم. حمزه الخطیب در راه بازگشت از کلاس درس دستگیر شد و بدنش در زندان وحشیانه مثله شد تا به جای خانه، به آغوش سرد مادرش به زیر خاک برود. چند روز قبل، لاشه کودکانه بلال فرزاط از زیر آوار خانهای که روی سر ساکنینش در دوما ویران شده بود، بیرون کشیده شد. محاصره شهرک فلسطینی یرموک هم از همین جمله است. دیدن قساوتهای روزمرهای از این دست، ما را وا می دارد که درباره اعتقادات و باورهای سیاسیمان تجدید نظر کنیم. نه فقط درباره زمان حال، بلکه درباره گذشته. تجدید نظری بر اساس معیارهای بنیادی انسانی و اخلاقی، و مستقل از همه تعصبات قومی و سیاسی و ملی. تنها در این صورت است که می توانیم واقعبینانه درباره آن ایران انقلابی که تصویر کرده بودیم و این ایران واقعی که می بینیم به قضاوت بنشینیم. ایران، علاوه بر ما، به آرمانهای خودش هم خیانت کرده است.
گفتهاند یک انسان حتی اگر بلغزد، تا وقتی به یک موضع اخلاقی معقول وفادار است، سقوط نمی کند. ولی حکومت ها اینطور نیستند. آنها اتفاقا وقتی سقوط می کنند که منافع شان را دنبال نکنند و یا خیلی بیش از حد بر منافع شان پای بفشارند. حکومتّها، موسسات خیریه نیستند و طبیعتاً به دنبال نفع خود هستند. آنها رفتار خود را براساس معیارهای اخلاقی نمیسنجند. به همین دلیل نیازی هم به توجیه اخلاقی رفتارشان ندارند. وقتی که ببینند قدرتشان فزونی یافته، یا قدرت رقبایشان تحلیل رفته، سلطهشان را گسترش می دهند و آن را به عنوان سلاحی برای پیشبرد پروژه هایشان بکار میگیرند.
نه ایران انقلابی و نه دولتی که از انقلاب برآمد، از این قاعده مستثنی نیستند. آنها تمام امکاناتشان را برای رسیدن به هدفشان استفاده کردند که همانا سلطه بیشتر است. اعراب هم این فرصت را براحتی در اختیارشان گذاشتند. ماجراجوییّهای صدام حسین شور وطنپرستی را در آنها دمید و وحدت ملی را به ایران ارزانی کرد که در دوره انتقال قدرت بسیار به آن محتاج بود. سپس اعراب با به فراموشی سپردن آرمان محوریشان یعنی مسئله فلسطین، برگ برنده اصلی را به ایران دادند. ایران با استفاده از این آرمان توانست همه زخمّهای سیاسی که در جنگش با عراق متحمل شده بود را ترمیم کند. بعدتر هم عدم اتحاد کشورهای عرب باعث شد ایران از کارت شیعیان برای بسط نفوذ و دخالت در خیلی از کشورهای منطقه بهره بگیرد.
اما آن چیزی که چهره واقعی و اسرار ایران را نمایان کرد، انقلاب مردم سوریه بود. این خیزش ایران را به رویارویی مستقیم کشید، ولی نه رویارویی با یک دولت عرب، بلکه رویارویی مستقیم با تودهّها. اینبار در مواجهه با «انقلاب مستضعفین علیه مستکبرین»، این دولت ایران بود که ملت سوریه را مورد ستم قرار داد. مستکبرانه و به اتکای قدرت نظامی، تهران خواستة آنها را برای کسب کرامت و آزادی سرکوب کرده است. با همان قوای نظامی که زمانی برای حفاظت از انقلاب خودش در مقابل شر دشمنان خارجی شکل داده بود، حالا به صورت غیرمشروع مرزهای دیگر کشورها را درمینوردد و خود را به مردم آن مناطق تحمیل می کند؛ گویی که مردم هیچ گاه اجازه ندارند بدون دستور و هماهنگی با تهران و در نظر گرفتن منافع ایران برای آزادی خودشان انقلاب کنند.
ایران سی و شش سال بعد از انقلاب علیه استبداد، حالا خود استبدادی را تحمیل می کند که به مراتب از استبداد شاه ایران بدتر است. با وجود سقوط دشمنشان صدام حسین، ایران هنوز به شیعیان عراق رخصت نداده است که مستقلا بر کشور خودشان حکمرانی کنند. در عوض گروه های شبهنظامی را پدید آورده که عملاً دولت مرکزی را بی ثبات می کنند. در همین حال، آینده ملت سوریه و احتمالاً همه منطقه را هم به سرنوشت بشاراسد گره زده است. رئیسجمهور سوریه همچنان مشغول به خاک و خون کشیدن کشور و مردمش است و هر چه را که اطرافش هست را با رضایت ایران دارد به آتش می کشد.
تهران همچنان در یمن فعال شده و بافت شکننده اجتماعی آنرا جریحهدار کرده است. جامعهای که تا پیش از این هم در آستانه انفجار بود. در لبنان با وجود نقش مثبت در کمک به مقاومت لبنان در مقابل اسرائیل، ایران نفوذ بسیار تفرقهافکنی داشته است. جریان ورود تسلحیات غیر قانونی ایرانی باعث شده کشور نتواند به یک تفاهم جمعی دست بیابد. جوانان شیعه لبنانی حالا به جهنم سوریه کشیده می شوند و تفکرات فرقهای ، چیزی که برای جامعه ما در لبنان غریب و نامانوس بود دائم به آن تزریق می شود. نفوذ ایران به درون فلسطین هم راه یافته است. جایی که اختلاف بین و فتح و حماس هر روز رو به گسترش است و نهایتا دولت تهران بیسر و صدا در لیبی و سودان هم فعال شده است.
بعد از بیش از سه دهه از انقلاب، رزمندگان ایرانی حالا قاعدتاً باید به شهرکهای اسرائیلی در بلندیّهای جولان و جلیلیه رسیده باشند؛ نه به حلب و درعا و حمص! آنها باید پای دروازههای قدس رسیده باشند نه دروازه واشنگتن در سودای یک توافقنامه. واشنگتن از آن زمان عوض نشده، این تهران است که به چیز دیگری متحول شده. شاید هم در همه این سال ها همین بوده و مشکل ماست که اینقدر دیر متوجه شدیم.
بیش از چهل سال قبل مادرم شروع کرد از زعفران ادویه ایرانی در پخت و پزهایش استفاده کند. تقریباً همزمان با ورود آن ایرانیان انقلابی به خانهمان. زعفران ابتدا شیرین است مثل گفتار انقلابیون اما بعد، به تلخی می گراید، مثل کردار آن انقلابیون.
ایران همیشه همسایه ما بوده است و همیشه همسایهمان باقی خواهد ماند. ما در انتظار دیدن کردار نیک و نیات نیک از سوی آنها می مانیم، چون چیزهایی که ما را به هم پیوند می دهد، بیشتر از چیزهایی است که ما را از هم جدا می سازد، این اما فقط وقتی رخ می دهد که کسانی درون رژیم تهران تصمیم بگیرند تا منش خود را تغییر دهند. به بیان قرآن: «ان الله لا یغیر بقوم الا یغیر بانفسهم».
**دیدگاه نویسنده الزاما بیانگر نظر ایران وایر نیست. ایران وایر در بخش وبلاگ ها، از انتشار همه دیدگاه ها استقبال می کند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر