خانه شانزدهم، خانه «مرتضی نجاتی»
محمد تنگستانی
در سالهای گذشته بنا به دلایل مختلف فاصلهای بین نویسندگان و شاعران با مخاطبان ادبیات امروز ایجادشده است. یکی از این دلایل عدم نقش رسانهای ادبیات در جامعه امروز است، و یا مؤلفههایی که به مؤلفههای ادبیات امروز ایران اضافهشده است و برای مخاطب ادبیات فارسی ناآشناست. شاید این فاصله در کمکاری مؤلف ریشه داشته باشد و یا بلعکس. نقش رسانهها و تکثیر تریبونهای اجتماعی هم قاعدتاً بیاثر نبودهاند. قرار است در این بلاگ هر هفته به خانه چند شاعر و نویسنده سر بزنیم. شنونده شعر و یا داستانهایشان باشیم. صادقانه پای درد و دل و صحبتهای خودمانی آنها بنشینیم. تا جایی که به ما اجازه بدهند خانه و فضایی که در آن زندگی میکنند را ببینیم. قرار است با دنیای پشت اثر کمی بیشتر آشنا شویم. حرفهای خودمانی آنها را بدون دخل و تصرفی در نحوه نگارش با شما به اشتراک میگذارم. هدفم در این پروژه ایجاد ارتباط بین شما و نویسندگان است.
«مرتضی نجاتی» سیوهشت سال پیش در تهران متولد شد. فارغالتحصیل رشته روانشناسی است. تاکنون چند مجموعه شعر منتشر کرده است و اکنون ساکن تهران است.
درد و دل «مرتضی نجاتی» با مخاطبینش
مخاطب امروز مخاطب دیروز نیست
اعتراف میکنم، ادبیات بیمخاطب زود از بین میرود اما مخاطب عزیز و امروزی هم، بسیار سطحی و فستفودی است و این ما هستیم که نمیدانیم آیا آنها درست عمل میکنند یا نه.در جامعه «کتاب نخوان» که نخواندن کتاب علتهای جامعهشناسانهای دارد یکی از این علتها این است که مردم این سرزمین بیشتر شنیداری هستند تا دیداری، چه چارهای میشود داشت و چه راهی میشود انتخاب کرد. اکثر ناشران غیرحرفهای به بازار آمدهاند و با هجمه کتابهایی که مخاطب را پسزده، تنها راه نجات شعر و ادبیات میتواند همین باشد که با بندبند زندگی این مردم گرهخورده است. من از تمام مخاطبهای شعر و ادبیات امروز ایران تشکر میکنم و از تمام ناشران که کتابهای بد در منتشر میکنند هم تشکر میکنم. به سهم خودم حق را به مخاطب میدهم هرچند او گاهی با کلمه و کتاب قهر میکند و گاهی آشتی، اما در مخاطب شعرهای ما بودن، اجباری نیست، بلکه عشق است. عشق به شعرهای خوب و قصهها و داستانهای بیزوال. او رفتهرفته با قهرمانها همزادپنداری میکند و در کافهها به دنبال تو میگردد. تویی که ما را به آفتاب وزندگی پیوند میزنی.
ادبیات اردوگاه اجباری نداریم
مخاطب ادبیات بودن مخاطب اردوگاههای اجباری نیست او میداند فریب متن یعنی چه او از هزارههای دور آمده است از خوانش شعرهای کهن، اما در این میان یک بخش به نحوه آموزشوپرورش برمیگردد و بخشی دیگر به رادیو و تلویزیون، ادبیات ما ازلحاظ رسانه دچار تفکیک است، دراینبین چطور میشود حق را به مخاطب نداد. وقتی آوردن نامی از بزرگان شعر امروز در رسانههای این سرزمین موجب دلگیری عدهای میشود و در حوزه شعر حرفهای آدمهایی وارد تلویزیون میشوند و مخاطب شعر، میبیند و فکر میکند شعر همین است. آن تعداد شاعرانی را که رسانهها به خورد مخاطبین میدهند شعرهایشان دچار تأخیر تاریخی است. چرا فقط سؤال میکنم اینهمه غزل و غالبهای خشتی؟ من بیطرف ایستادهام ولی سؤالی که سالهاست ذهنم را مشغول کردهاست همین «چرا؟»ست و پاسخ به این چراها نخواستن و تفکیک نکردن شعر و ادبیات جدیست.
روایت دنیای آلوده و زشت
شاید حالا که این حرفها پیش آمد، این متن گلهای باشد از آنهایی که مخاطب را به این ورطهای کشاندهاند. آنهایی که برای شعر پیریسکه، شعر کوتاه! داستان چندکلمهای هزینه میکنند تا شعری عقیم را پیش روی مخاطب قرار دهند. مخاطبش شاعرانی باشد که به نظر من شاعرانی هستند، یک سطری و دو سطری که نه فرم، نه ساختار، نه زبان و نه فضاسازی در آثارشان وجود ندارد. با شعر عقیم و شاعرانی چند سطری چه روایتی از این دنیای آلوده به زشتی برمیآید. ولی مخاطب جدی ولو یک نفر برای ما یک «ایل» است. مخاطب ما اجباری نیست، مخاطب شعر امروز همان مخاطبی است که حافظ را در سینهاش حفظ کرده و الف بامداد را از بر است. برای او ادبیات بی مرز است، غروبها از تقویم تبعید یانیس ریتسوس برمیگردند و شبها نامههای نیما را ورق میزنند. مخاطب امروز مخاطب اجباری نیست ولو یک نفر باشد هزاران هزار نفر است. بهشدت با این حرفها باید مخالفت کنیم و اگر کوتاهی اتفاق افتاده؛ ما و من، همه مقصر این ماجرا هستیم هرچند از ابتدای این ماجرا متهم ردیف اول تویی مخاطب اجباری!
ادبیات با برش به اینجا نرسیده است ایتالو کالوینو کتابی دارد به نام «چرا باید کلاسیکها را خواند» حالا سیل بیشماری از فرزانگان زمانه، شاعران امروزشان را نخواندهاند. همه گناهها گردن مخاطب نیست دوست شبهای شیکاگو! رفیق کافههای پاریس، من، تو و ما همه در یک کلام با هر کتاب یک مخاطبیم.
حریم سلطان یا ادبیات
اصلاً چرا باید تمام تقصیرات را گردن مخاطب بیندازیم مگر شعر و ادبیات چه قدر میتواند برای مردم جذابتر از حریم سلطان باشد، عمق گل لاله و اینهمه سریالهای ترک، مخاطب اجباری را چه کارکنیم؟ او دوست دارد «کانال وان» نگاه کند و از کانال یک ماهواره راه بیفتد به فردای بهتری برسد. مخاطب اجباری را از درخت بازکنید. روبرویش آفتابگردان بگذارید. من هم خستهام مخاطب اجباری. لطفاً بگو حریم سلطان رأس چه ساعتی شروع میشود و از «فاطما گل» برایم بگو که در این روزهای گرم چه میکند بی تو. و تو چه میکنی اگر اینهمه دیش آنتن ماهواره روی برج ساختمان شما نبود.لطفاً حرف بزن «مخاطب اجباری» اگر نشد از یک جای دیگر این قصه بگو به آفتاب وزندگی پیوند میزنی؟
دو شعر از«مرتضی نجاتی»
«۱»
با تو كه سنگي
نت های زیادی نوشته شد
برای پایکوبی این جشن...
پایان جاده بود و کالسکه!
وشانه ای
که در داستان هایی قشنگ تمامش نمی کنی
حرف می زنم باتو که سنگی
خاک میشوم
تا برف سنگینی شوی روی تنم
کلاهی میشوم
تا به یاد مرد، کسی، شبی
وشهری سوخته برداری از روی چشمهای منتظر
شب به خیر به دهان میزبانی مثل من نمیآید
دهان باز بطری خالی را می توانستی شاید با شمع کوچکی درز بگیری اما من!
خلوتتر از خیابانی هستم که حدس میزنی
حرف میزنم تا درمیان پروانه ها پر بگیرم
ظهیرالدوله را برف پوشانده است و من!
به فرهادی گوش میدهم در این گوشه از دنیا...
دنبال یک جای خالی در شناسنامهام
برای چه میگردی
من غصه دار نسلی پر گریهام
که اگر روی سنگ بگذاری
آب میشود
در میان لختی ملافهای که روی بازوانم کشیدهای
کنار آمدهام!
با هر کسی، هر روزی، هر شبی...
چاقو به کار این زندگی نمیخورد
به جز پوست کندن یک سیب
و من باغی بزرگ نیستم
دنبال یک جای خالی از این خانه بگرد
من نیستم!
«۲»
قاب عکس
به حرفهای من ایمان نیاوردهای
وبه دروازههای شهری که پایان نمیگیرد- رقص!
برای پرداختن اجاره بهای خوابهایمان دیگر
نمیخواهد ببینی از تقویم
چند روز دیگر به پایان ماه مانده است
این شهر را در کتابی پیدا کردهام
با صدای پیانو به خواب میرویم
و صبح
صبحانه را در رخت خواب برایمان میآورند
عشق من!
دوستت دارم مثل ترانهای که در ایستگاه قطاری سرودهام
دوستت دارم مثل بردن یک میز قمار
و پرده سینمایی که فیلم تازه اکران میدهد
به جز این بلیت
به جز این خیابان
به جز این باران که ما را مجبور کرده است
زیر سایبان مغازهای تعطیل پناه ببریم
دیگر
چیزی ندارم تا بیاورم برای عاشقیم بیشتر از این
گوشی را اگر بگذاری
برنداری
این آسمان ستاره هایش...
من سیگارم
وتو چراغ های راه پله را روشن میکنی هر شب
پای بساط این دنیا ماندهام
و بیشتر از این تاب نمیآورد دلم
تا در قاب عکسی دیواری کنار هم زندگی کنیم
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر