پیاپی خبر درگذشت دوستان درون کشور و هنرمندان مقیم ایران انتشار می یابد. با انتشار هر خبر در این سالهای دوری اجباری با خودم کلنجار می روم که آیا می شود، زیارت خاک دوست و خویشاوند و هنرمند هموطن را یک "حق انسانی" شناخت و محرومیت از آن را بر شمار بسیار حقوق نقض شده افزود؟
هر بار خواب می بینم در تشییع جنازه ای که برایم عزیز است حضور دارم و با آب روان جاری از شیرهای اطراف قطعه ها، سر و روی خاکی و خیس از اشک را می شویم و با بالهای چادرم دست و رو خشک می کنم. هرگز در این خواب ها و رویاها، مزاحمی نمی یابم. آزادانه به زیارت اهل قبور می روم و روی گور افراد و اسامی و آدرس هائی که یادداشت کرده و در دست دارم، آب و گلاب می ریزم. تا مدتها در این رویاها خوش دلم و احساس می کنم با تازه درگذشته و کهنه درگذشته تجدید عهد کرده ام. در همه خواب ها، ناگهان یک سربالائی پیش رویم سبز می شود که با ظرف آب در دست و چادری که دور پاهایم گره می خورد، رفتن و رسیدن به گوری را غیر ممکن می کند تا جائی که سقوط می کنم و هراسان از خواب می پرم. تازه می فهمم از حق زیارت اهل قبور در بیداری برخوردار نیستم و فقط حق دارم آن را خواب ببینم.
با دوستان در وضعیت مشابه گاهی از این گونه خواب ها و رویاها می گویم، تازه موضوع برایم اهمیت بیشتری پیدا می کند. آنها با همین رویاها و خواب ها در خلوت خود سر می کنند. پس خوب است از آن بگوئیم، نه برای آن که حکومت آزادی ستیز را متوجه نیازهای روانی انبوهی از ایرانیان خارج از کشور کرده باشیم که می دانیم شیشه برسنگ کوبیدن است و سنگ بر دل یخ نهادن. از درون پر زخمی که آن را زیر نقابی از بی تفاوتی، از خودمان هم پنهانش می کنیم، با یکدیگر بگوییم به نیت بازگشائی رمز و رازهای درونی و شناساندن آثار نهفته حکومت خود بین و بی مرام. اکتفا نکنیم به کلی گوئی ها. وارد جزئیات بشویم. از دالان های پر پیچ و خم روان دردمند بگوییم که گاهی دو سه ساعتی در یکی از تونل های آن متوقف می شویم . دست به هیچ کاری نمی توانیم بزنیم و خیره به دیوار نگاه می کنیم و از خود می پرسیم چرا این جا هستم؟
مهم نیست که غیر از خودمان کسانی شنونده اش نباشند. مهم نیست که نتوانیم این دردها را وارد مکتب های روانشناسی غرب کنیم، مهم نیست که از کسانی بشنویم بابا زندگی ات را بکن، مرده و قبرش که یک مشت خاک و استخوان خورده است، زیارت ندارد. مهم نیست که ما را آوارگان فرای بنامند که دارند کفاره گناهان شان را پس می دهند. اصلا مهم نیست. مهم این است که با دیگران در میان بگذاریم که کرامت انسانی فقط در حقوق اعلام شده محدود نمی شود. تک تک ما حق داریم روی گور آن کس که دوستش داریم بنشینیم و سیر گریه کنیم. خالی بشویم. خالص بشویم. راضی بشویم. با روح شفا یافته و تلطیف شده از گورستان بزنیم بیرون و وارد ترافیک نفس بر زنده ها بشویم. این حق که در سنت و آیین ایرانی و اسلامی به آن می گویند "زیارت اهل قبور" یک حق بنیادی است و همه کسانی را که حکومت با تاکید بر عقاید متفاوت آنها، از این حق محروم می کند، دردهای درون آزارشان می دهد و این دردها که در بیداری فرصتی برای بیان ندارد، در خواب ظاهر می شود.
تازه وضعیت ما که عزیز در گذشته مان، گوری دارد و نمره ردیف و قطعه و شماره ای، قابل مقایسه نیست با آنها که می دانند عزیزشان را کشته اند، اما نمی دانند کجا دفن اش کرده اند. جمعی دیگر می دانند در خاوران چال شده، اما حق ندارند روی گوری سنگ بگذارند و نامی بر آن بیافزایند. آنها برای لمس خاک گور عزیزشان احساس امنیت نمی کنند. به جان آمده اند و پس از کلی تلفات بابت این محرومیت، به هم وصل شده اند و با حضور جمعی خود در روزی خاص، حق پایمال شده خود را فریاد زدند.
تلاوت قرآن و برگزاری مجلس ختم و سوگواری برای یک عزیز درگذشته، یک حق است و یک تکلیف. برای غیر مسلمانان اگر تکلیف شناخته نشود، به یقین حق است. یک حق انسانی. سنگی بر گور عزیز گذاشتن یک حق است. سوگواری بر تربت او یک حق است. جمهوری اسلامی ایران، از میان دهها حق که از بازماندگان قربانیان سلب کرده، تنها حق نوشتن یک وصیت نامه چند سطری را برای محکومین به اعدام به رسمیت شناخته که بی تردید چون این وصیت نامه در حضور آدمکش ها نوشته می شود فاقد شرح آن دردهای جانکاه در قربانگاه است که قربانی دوست دارد با عزیزانش در میان بگذارد.
بیشمار اقدام به بر هم زدن مجالس ختم و یادبود، بیشمار تهدید و نهیب بازماندگان قربانی بر این که مبادا از درون خانه شان صدای عزاداری به گوش برسد و بیشمار اقدام به شکستن سنگ قبرها، و مانند آن کارنامه ای است ننگین از عملکرد یک نظام دینی که پا را فراتر از حریم خود گذاشته و بر کهن ترین نیاز انسانی که عزاداری و مویه کردن و ستایش از یک عزیز است، یورش برده است.
این حرکات غیر انسانی و ضد انسانی از آمران و مامورانی سر زده و همچنان سر می زند که ادعا می کنند با ستمگری های جهانی در ستیزه هستند. خواب ملتی را پریشان کرده اند، با ادعای تداوم جنگ با دشمن، دسته دسته اعدام می کنند و گاهی همان چند سطر وصیت نامه فرمایشی هم از قربانی دریغ می شود. حتی بدن به خون نشسته و شکنجه شده قربانی را تحویل نمی دهند، از ترس آن که آثار شکنجه بر آن بدن مشاهده بشود. به قول خودشان نمی خواهند با قربانی امامزاده بسازند. در عوض برای جذب پول مردم ساده دل و سرازیر شدن آن برضریح امامزاده های قلابی، پیاپی امامزاده کشف می کنند. شبکه ضریح این امامزاده ها محل ریختن نذوراتی می شود که تبدیل به احسن ( پول خارجی ) شده و دزدیده می شود. هنوز مصلحت ندیده اند یکی از پرونده های این دزدی ها را بدهند دست اقای ناصر سراج تا آن را کارسازی کند. چرا؟ چون دزدان پس انداز امامزاده ها، خیلی خیلی خودی هستند. مثل خود امامزاده ها.
باری، ما همچنان خواب می بینیم. اما نه خواب آن دیسکوها را که پیش از انقلاب در آن می گفتیم و می شنیدیم و می نوشیدیم و می رقصیدیم، و بلکه آن گورستان های دوران جمهوری اسلامی را خواب می بینیم که در آن هریک کشته ای به جا گذاشته ایم و البته آباء و اجدادی و جداتی به شدت مسلمان که اگر زنده بودند، این مسلمان های چپاولگر و حاکم بر ما را کافر می نامیدند.
برای ما مهم نیست که روزگاری دیگر، کسانی دیگر بر این گورها دسته گل می نهند. مهم این است که خواب های ما در دورانی که خود زنده ایم، تعبیر نشده است. خواب هائی که اگر هریک از ما برخی را که پیاپی تکرار می شود، بنویسیم و بگوییم، صد تا فروید هم کم است که آنها را نشانه گذاری کند. خواب ها خبر از احوال تلخ تاریخی ما می دهد و نه عقده های شخصی و بکلی غیرتاریخی!
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر