سوده راد
فکر کنید فرزندتان را یک پسر میدانید؛ برایش نام پسرانه گذاشتهاید و کمد لباسهایش پر از لباسها و اسباببازیهای پسرانه است. شما مثل باقی والدین همه چیز را برای شادی او فراهم میکنید اما او اصرار دارد که پسر نیست و دختر است و لباسهای صورتی و باقی وسایل دخترانه او را راضی نمیکند. او میگوید همیشه دختر بوده اما مشکلی در دوران بارداری مادرش رخ داده که پسر به دنیا آمده است. او بدین ترتیب، در سن سه سالگی رسماً به عنوان یک ترنسجندر - یا تراجنسیتی- آشکارسازی میکند؛ بدون این که شما یا او حتی با این کلمه آشنا باشید. شما چه میکنید؟
«مارلو» مادر میم است. او دقیقاً چنین تجربهای داشته و حالا چندین سال است که در مورد زندگی با فرزند ترنسجندر خود در وبلاگش ( GenderMom ) مینویسد و ویدیو میسازد. او در اولین ویدیویی که ساخته، داستان زندگی میم را به خوبی توضیح میدهد.
مارلو فرزند خود را به تنهایی بزرگ میکند و روزنامهنگاری پرکار است اما هویت خود و فرزندش را تا وقتی میم نخواهد، آشکار نخواهد کرد. میم یک دختر هفت ساله، ترنسجندر و «روشنایی زندگی» مارلو است.
پیش از این که میم به عنوان یک ترنسجندر آشکارسازی کند، با مفاهیم و جامعه «LGBTQIA+»، «رنگینکمانیها» یا دگرباشان آشنایی داشتی؟
- من سه حرف اول، یعنی L (لزبین)، G (گِی) و B (بایسکشوال) را خوب میشناختم اما هیچ درکی از افرادی که خود را تحت T یا «ترنس» هویتیابی میکنند، نداشتم. دوستان همجنسگرای زیادی داشته ام اما تا جایی که میدانم، هرگز یک ترنسجندر را از نزدیک ندیده بودم و تازه تصورات بسیار منفی هم درباره این افراد داشتم؛ مثلاً فکر میکردم آن ها عجیب و یا از لحاظ عاطفی، نامتعادل و بیمار هستند. نمیتوانستم درک کنم که آن ها تنها دسته دیگری از خانواده بزرگ انسانها هستند و اتفاقاً در تمام فرهنگها و دورههای تاریخی حضور داشته و دارند. در واقع، نمیتوانستم درک کنم که آن ها هم انسانهایی شبیه من هستند. همیشه به دخترم میگویم هر کسی با دیگران تفاوتی دارد و تفاوت تو هم در ترنسجندر بودن تو است. اما تفاوتها چیز خوبی هستند چون همان چیزهایی هستند که هرکدام از ما را خاص میکنند.
هربار درباره پذیرش هویت جنسیتی فرزندت صحبت میکنی، از خداحافظی با پسرت و سلام کردن به دخترت حرف میزنی. چه حسی داشتی و دیگران چه برخوردی داشتند؟
- وقتی که پسر سه سالهام به من گفت یک دختر است، وحشت کردم! اوایل فکر میکردم که این فقط یک برهه زمانی گذرا است. امیدوار بودم و دعا میکردم که این دوره هم بگذرد و پسرم یاد بگیرد که چه طور یک پسر شاد باشد. اما این اتفاق هرگز رخ نداد. بعد از یک سال طولانی و غمانگیز که به پسرم مدام میگفتم و یادآوری میکردم که او باید یک پسر باشد، در نهایت کوتاه آمدم و حضور دخترم را در زندگیام خوشآمد گفتم و پذیرفتم. من شاهد تغییر فرزندم از یک پسر غمگین به یک دختر شاد بودم.
خانواده و دوستانم اوایل نمیتوانستند این مساله را درک کنند اما من برایشان توضیح دادم و آن ها هم دیدند که دخترم چه قدر شاد است. کسانی که او را میبینند، یک دخترک سالم و پر انرژی را میبینند و به نظر میرسد که فراموش میکنند که او یک ترنسجندر است. خب، او دقیقاً مثل هر دختربچه دیگری رفتار میکند.
خانوادهام خیلی حمایتم کرده و میکنند. والدین من مادربزرگ و پدربزرگ فوقالعادهای هستند. به میم هم خیلی نزدیک و از داشتن او خوشحال هستند. خواهرم دو پسر دارد، بنابراین دختر من تنها نوه دختر آن ها است. وقتی که تصمیم گرفتیم بگذاریم او به عنوان یک دختر زندگی کند، مادرم لبخند زد و گفت: «وای، من همیشه دوست داشتم یک نوه دختر داشته باشم!»
مادر و دخترم خیلی به هم نزدیک هستند و مادرم از این که دخترم را برای خرید لباس بیرون ببرد، خیلی لذت میبرد. من خیلی به والدینم افتخار میکنم چون این همه برای تطبیق خودشان برای حمایت از من و فرزندم تلاش میکنند و اجازه دادند که عشق راه را نشان دهد و نه ترس و قضاوت.
چه طور شد که نوشتن بلاگ و ساختن ویدیو را شروع کردی؟
- وقتی که جست وجوی اطلاعاتی درباره ترنسجندرها را شروع کردم، اطلاعات خیلی کمی یافتم. میدانستم که حتماً افراد خیلی بیش تری شبیه ما در دنیا وجود دارند. در شهر محل زندگی ما هم به یک گروه از والدینی که فرزندانی شبیه میم دارند، پیوستم. اما اطلاعات خیلی کمی برای راهنمایی و مطالعه ما در دسترس بود. به همین دلیل، تصمیم گرفتم داستان خودمان را با دیگران به اشتراک بگذارم تا آن ها هم بتوانند با خواندن داستان ما امید بگیرند. حالا از طریق بلاگم از افراد زیادی از کشورهای مختلف میشنوم و ایمیلهای بسیار زیادی هم از ترنسجندرهای بزرگسال و والدینی که فرزندانی شبیه فرزند من دارند، حتی کسانی که هیچ رابطه خاصی با این موضوع ندارند، دریافت میکنم. همه آنها میگویند چیزهایی از بلاگ من آموختهاند و بلاگ من دید آن ها را نسبت به ترنسجندرها تغییر داده است. احساس افتخار و البته خوششانسی میکنم که توانسته ام از طریق نوشتههایم با دیگران ارتباط برقرار کنم و اندکی در بهبود اوضاع آن ها و زندگیشان مؤثر باشم. امیدوارم بتوانم کمی در بهبود اوضاع دنیا هم تاثیر بگذارم.
در نوشتهها و گفتوگوهایت میگویی که میم را در محیطی بزرگ میکنی که افراد با هویتها و گرایشهای متنوع جنسیتی و جنسی حضور دارند. ما میدانیم میم یک دختر شاد و سرزنده است اما در مورد خودت به عنوان یک مادر مجرد کم تر صحبت میکنی. زندگی خودت چه طور است؟
- من کمکهای زیادی دارم و پدر میم هم مسوولیتهایی در قبالش پذیرفته است و وقت زیادی را با او میگذراند. ما حضانت او را با هم تقسیم کردهایم و رابطه خوبی با هم داریم. به هر حال، ما 10 سال با هم زندگی مشترک داشتهایم و الآن دوستان خوبی برای هم هستیم. او از جنسیت و انتخاب فرزندش حمایت میکند و به خوبی میداند که این چیزی است که او دوست دارد باشد.
خانوادهام هم برایم منبع بزرگی از محبت و حمایت هستند. به غیر از والدینم، تعداد زیادی از باقی اعضای خانوادهام هم در همین شهر زندگی میکنند و در کارهای میم مرا یاری می دهند. من خیلی خوششانس هستم. در ضمن، از شغلم هم به عنوان یک روزنامهنگار خیلی لذت می برم.
شادترینها و غمگینترین لحظاتی که میم و تو به علت ترنسجندر بودنش تجربه کردهاید، کدامها هستند؟
- غمگینترین لحظه ها برای من وقتی است که میبینم دخترم تحت تأثیر پیشداوریهای دیگران قرار گرفته است. تا جایی که میتوانم از او حمایت میکنم. او را در مدرسهای ثبتنام کرده ام که میدانم دیگر والدین هم حامی حقوق افراد LGBT و رنگینکمانی هستند و همچنین مطمئن میشوم که خانوادهام، دوستان و همسایهها هم متوجه هستند که او کیست و اسم دخترانه و ضمایر مونث در مورد او استفاده کنند. اما میدانم که افراد زیادی هستند که این مساله را متوجه نمیشوند و من همیشه نخواهم توانست دخترم را از گزند آن ها حمایت کنم. تا جایی که میدانم، او هرگز مورد تمسخر و طعنه و آزار و اذیت دیگر کودکان قرار نگرفته است. با اینحال، هنوز نگران آن است که این اتفاق بیفتد. او درباره ترنسجندر بودنش بسیار درونگرا است چون میترسد دیگر کودکان او را عجیب و غریب بدانند و یا مسخرهاش کنند. این مسایل مرا به عنوان مادرش غمگین می کند و دلم نمیخواهد در این سن نگران این مسایل باشد. دلم میخواست میتوانست خودش باشد و از طرد شدن توسط هر دوست جدیدی، هر همکلاسی جدیدی و هر بچهای که تازه با او آشنا میشود، نترسد.
شادترین لحظهها به همراه دخترم، لذت روزانه دیدن بزرگتر شدن او از دید کسی است که به فرزندش افتخار میکند. میم به خوبی رشد میکند و پر از انرژی و اعتماد به نفس است. این روزها در حال یادگیری خواندن و نوشتن است و از مدرسه لذت میبرد. خیلی راحت دوست پیدا میکند و دوستان زیادی در مدرسه و همسایگی دارد. ما میخندیم، کتاب میخوانیم، برای هم داستان تعریف میکنیم و درباره این صحبت میکنیم که جهان چه گونه کار میکند؛ درست مثل هر مادر و دختر دیگری. من خیلی خوششانسم که مادر او هستم و به او افتخار می کنم.
میخواهی به ترنسها و خانوادههایشان چه بگویی؟
- هرچند که بیش تر مردم ترنسجندر نیستند (درصد کمی از جمعیت جوامع را ترنسجندرها تشکیل میدهند) اما من فکر میکنم باید از آن ها حمایت کنیم. اگر این کار را نکنیم، آن ها زندگی شادی نخواهند داشت. درواقع، ممکن است زندگی کوتاهی داشته باشند زیرا اگر در جنسیت اشتباه باقی بمانند، بسیاری از آن ها به احتمال زیاد دست به خودکشی میزنند. اما اگر آن ها را حمایت کنیم، دوستان ترنسجندرمان و خانوادههایشان خوب زندگی خواهند کرد. من اعتقاد دارم که باید به فرزندان خود گوش دهیم و بگذاریم زندگی را طوری تجربه کنند که برای زندگی کردنش متولد شدهاند.
.embed-container { position: relative; padding-bottom: 56.25%; height: 0; overflow: hidden; max-width: 100%; } .embed-container iframe, .embed-container object, .embed-container embed { position: absolute; top: 0; left: 0; width: 100%; height: 100%; }
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر