اين تجربه دستکم چهار بار برای من رخ داده که با شهروندان يا استراليايیهای عرب يا افريقایی مسلمان و تا حدودی افراطی برخورد کردهام و وقتی متوجه شدهاند ايرانی هستم از سجايای ضد امريکايی احمدینژاد تعريف کردهاند. درست وقتی توی ذوقشان خورده که بهشان گفتهام که به نظرم تنفرآورترين آدمی که میشناسم همين احمدینژادیست که شما دوستش داريد. اگر يقهام را نگرفتهاند يا با مشت توی صورتم نکوبيدهاند فقط و فقط به اين دليل بوده که سر و کارشان به پاسگاه پليس میافتاده و اين يکی دردسر را نمیخواستهاند. منتها در تمام این چهار مورد بوضوح میتوانستم بستوه آمدنشان را بفهمم که چرا من به احمدینژاد افتخار که نمیکنم هيچ از او متنفر هم هستم. حالا شايد تاريخ قضاوت کند که در دوره آدمی مثل جورج بوش يکی مثل احمدینژاد هم بايد در ايران میبوده يا آنطوری که من برای خودم محاسبه میکنم بلاخره اين گروه بايد برای ثبت در تاريخ هم که شده نمايندهای در کسوت رئیس دولت میداشتند که منبعد هر جا و هر وقت حرفی از کارآمدی و مهارتشان بزنند همين احمدینژاد را بگذاريم جلوی رویشان و بگويیم بفرمايید دست پختتان! آن چيزی که محاسبه من را برای خودم موجه میکند اين است که جامعه با همين دوره هشت ساله احمدینژاد و دولت پاکدستانش برای ساليان دراز واکسينه شده و آنقدر هم واکسن گل درشت و دردآوری بوده که دستاوردهايش مثل دستاورد شعبان بی مخ از يادمان نخواهد رفت. جالب است که امروز ۲۸ مرداد است و حرف از احمدینژاد شده و قاضی مرتضوی هم که تشريف بردهاند کنار آن ريش تراش دزد قبلی ... خلاصه اين که علاقمندان غيرايرانی آقای رئیس کارگروه پاکدستان بعد از مقدار اخم و تخم با يک فتيله پيچ ضربه فنی میشدند. بهشان میگفتم خوب چرا نمیرويد ايران و در معيت ايشان باشيد؟ بدون استثناء جوابشان اين بوده که شرايط اقتصادی ايران خوب نيست و زمانی داور دست اينجانب را بالا میبرد که میشنيدند اگر وضعی که ايشان درست کرده آنقدر خوب نيست که شما برويد در گروهشان باشيد يعنی داريد حرف بيجا میزنيد و کنتور هم که ندارد. ولی اين عشق از راه دور فقط مخصوص احمدینژاد نيست و من عليرغم احترامی که برای بسياری از چپگرايان باسواد قائلم در مورد آنهايی هم صدق میکند که از راه دور چپگرا میشوند. يعنی باد چپ بهشان خورده. از چپگرايان میشود بسيار آموخت و همين يک قلم که ترجمههای همین گروه از ادبيات کلاسيک جهان به غنای فرهنگی جامعه ايرانی کمک کرده يعنی اجرشان تا ابد پابرجاست. اشتباه هم داشتهاند مثل باقی گروهها. ولی چپگرايان از راه دور را میشود اينطرف و آنطرف هم ديد. منظورم ايرانیها نيستند. منظورم آنهايیست که در استرالیا بزرگ شدهاند و يک حرفهايی میزنند در حد همين تعريف کردنهای از احمدینژاد. از اتوبوس پياده شدم يک دختری بدو بدو آمد يک برگه داد دستم که سخنرانی درباره مزايای سوسياليسم و تجربيات موفق شوروی سابق در فلان دانشکده برگزار میشود. گفتم شما فعال چپ هستيد؟
دختر: آره.
من: دانشجوی همينجايی؟
دختر: آره سال دوم علوم سياسی هستم.
من: شوروی رو که نديده بودی. دو سه سال پيش هم که دبيرستانت تموم شده چطوری درباره تجربيات موفق شوروی تبليغ میکنی؟
دختر: خوب کتاب خوندم. برو روی اينترنت ميليونها صفحه خوندنی هست. درباره کوبا هم بخوای هست. کوبا همون تجربيات رو بهشون عمل کرده.
من: ميشه بگی تجربياتی که کوبا بهشون عمل کرده و موفق بوده چيه؟
دختر: مالکيت در دست دولته و همه حقوق برابر دارن.
من: حقوق برابر در چی؟
دختر: در اين که به امکانات پزشکی و تحصيلی دسترسی داشته باشن. کسی فقير نباشه.
من: تو فکر میکنی اگر در کوبا کسی به ايدئولوژی حزب حاکم باور نداشته باشه میتونه مثل همين الان تو کاغذ پخش کنه مردم برن سخنرانی بشنون؟
دختر: خوب چرا بايد چنين کاری بکنن؟ جامعه داره بخوبی اداره ميشه.
من: به هر حال يک نفر اگه فکر کنه جامعه بخوبی اداره نميشه بايد بتونه بگه نظرش متفاوته. الان تو همين کار رو میکنی و کسی هم نمیتونه بهت بگه اجازه نداری. سالن هم بهت ميدن که بری سخنرانی برگزار کنی.
دختر: ببين کوبا يک کشور کوچکه و مثل يک نهاله که بايد ازش مراقبت بشه. تو نهال هم که بکاری بايد تا وقتی قوی بشه ازش مراقبت کنی.
من: ۵۵ ساله کوبا با نظام کمونيستی اداره ميشه. ديگه از نهال هم رد شده. بعد از این همه سال باید مخالفان هم بتونن حرف بزنن دیگه. ميگم تو حاضری بخاطر همين تعریفی که میکنی بری کوبا زندگی کنی؟
دختر: خوب همه که نبايد از جايی که تعريف میکنن همونجا زندگی کنن. مگه الان تو درباره موفقيت يک دارو حرف بزنی بايد خودت دارو رو امتحان کرده باشی؟
من: نه ولی اثر دارو رو روی بيمار میبينی. اگه حالش خوب بشه يعنی دارو موثر بوده. تو تا وقتی اونجا زندگی نکنی متوجه نميشی تعريفهايی که میکنی چقدر واقعیان. هيچ فکر کردی بری گذرنامهت رو بدی بگی من میخوام شهروند کوبا بشم؟
دختر: نه. ولی میتونم خوبیهای اونجا در ارائه خدمات بهداشتی به همه مردم رو بعنوان يک کار درخشان اعلام کنم. تو خودت اهل کوبا هستی؟
من: نه. من ايرانی هستم. يعنی ايرانی-استراليايی.
دختر: آها میشناسم. درباره ايران خيلی خوندم.
من: چه جالب خیلی باخبری از دنیا. چی خوندی درباره ايران؟
دختر: توی فيسبوک درباره روسریهای زنان يک صفحهای هست اونو ديدم.
من: اسمش آزادیهای يواشکيه.
دختر: آره خيلی جالبه. دربارهش خوندم. خيلی خوبه زنها روسریهاشون رو برمیدارن عکس میگيرن.
من: قانون ميگه باید همه زنان روسری داشته باشن ولی خيلیها مخالفن. اگر زنها روسری نداشته باشن مجازات ميشن.
دختر: آره میدونم. دربارهش خوندم.
من: حاضری از قانون روسری دفاع کنی؟
دختر: معلومه که نه.
من: خوب وضع کوبا درباره آزادی بيان هم همينطوريه. مثل روسری زنان در ايرانه. تو حاضر نيستی برای قانون روسری تبليغ کنی ولی برای کوبا تبليغ میکنی.
دختر: خيلی فرق دارن.
من: به نظر من فرقی ندارن. اگه آزاد نباشی انتخاب کنی ديگه آزاد نيستی.
دختر: بيا محل سخنرانی اونجا حرف بزنيم. من بايد اين برگهها رو پخش کنم. بيا اونجا حرف میزنيم.
من: اگه رسيدم ميام.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر
الان شما واقعا حس میکنید "برندۀ" این پلمیک با آن دختر خانوم شما هستید؟
تبیین مسائل جامعه شناختی بسیار پیچیده تر از توضیح "شاخص های اکولوژیک شهری" یا "عوامل غیرزندهی موثر بر محیط آب دریا" هستند.
مسائل بنیادی جامعه بشری با "اگه خوبه برو همونجا زندگی کن" حل نمیشوند.
پا
کاملأ با نظرتان موافقم ،مسئله را خوب و منطقی مطرح کرده اید و نتیجه درست گرفته اید .
قدردانم