هیرش
هیچوقت نمیدانم وقتی از من میپرسند از چه سنی متوجه همجنسگرایی خودت شدی، چه باید پاسخ بدهم. آیا 9 سالگی خود را تشریح کنم که به یکی از هم مدرسهایها تمایلی عجیب و ناشناخته داشتم و یا 15 سالگی را که جویای کشف این تمایلات متفاوتم شدم و دانستم گرایش جنسی چندگانه است و من هم همجنسگرا هستم.
خودم و اطرافیانم خیلی خوب به یاد داریم هنگامی که کودک بودم، هیچگاه زیر بار پوشش و ظاهر بر اساس جنس خود نرفتم. یعنی هیچگاه نخواستم چون جنس مؤنث دارم، بپذیرم که باید لباس و لوازم دخترانه مصرف کنم. البته سودایی هم نداشتم که رفتارهای پسرانه (با معیارهای جامعه) از خود بروز دهم اما همیشه به دلیل علاقه زیاد به ورزش کردن، راحت لباس پوشیدن و اندکی هم جسور و شاید هم گستاخ بودن، متهم به این میشدم که سودای پسر بودن دارم.
یک بار که با مادرم به محل کارش رفته بودم، همکار مادرم به او گفت که من را نزد یک روانشناس ببرد چون این عدم تطبیقها در آینده مشکلزا خواهند شد. بارها هنگامی که در تفریح و بازی با همسن و سالها زمین خوردم یا آسیب دیدم، به این دلیل که گریه نکردم و سریع از جای خود برخاستم، متهم شدم که میخواهم «مثل پسرها» شجاع باشم!
فکر میکنم به این دلایل بود که توجه به این مفاهیم در همان سنین کودکی درونم نهادینه و بعدها دغدغه بزرگسالی من شد.
از کودکی که بگذریم و برگردیم به گرایش جنسی، باید بگویم که هنوز در سن 28 سالگی برای خانوادهام آشکارسازی رسمی نکردهام و نگفتهام من یک همجنسگرا هستم. اما با توجه به نحوه زیست و زندگی، انتخابها و فعالیتهایم، فکر میکنم اعضای خانوادهام چنین حدسی را در مورد من میزنند. البته برای من باعث خرسندی است که بتوانم روزی آشکارسازی رسمی کنم.
مادر و پدر من که البته انسانهای سنتی و مذهبیِ آنچنانی نیستند اما بار فرهنگی جامعه را به دوش میکشند، از همان اوایل سنین جوانی من، خواهان ازدواج کردنم بودند. 23 ساله بودم که فشارها بیش تر شدند و من بیش تر میشنیدم که چرا مانند دیگر دختران همسن و سالم در میان بستگان، ازدواج نمیکنم یا دست کم با هیچ پسری در «رابطهای خاص» نیستم.
اوایل از شنیدن این صحبتها خشمگین میشدم و اغلب میان من و آن ها در این باره جدلی به راه بود. اما بعدها خونسردتر رفتار کردم و حدس خانوادهام درباره گرایش جنسی من، فشارهایشان را هم کاهش داد. هرچند که هنوز هم هر از گاهی سر این بحثها میان ما باز میشود ولی خوشبختانه روز به روز در این مورد ناامیدتر میشوند.
یکی از درگیریهای همیشگی من با خانوادهام، نوع لباس پوشیدن بود؛ نمیدانم، شاید به این دلیل که من یک برادر دوقلو دارم و همیشه شبیه به هم لباس میپوشیدیم. البته چون تنها لباسهای پسرانه بین دو جنس مشترک هستند، من بودم که با او هماهنگ میشدم.
اما بزرگتر که شدم، به این نتیجه رسیدم که این نوع پوشش طبق سلیقه خودم نیز هست. همیشه به آرایش صورت و پوشیدن لباسهایی چون دامن و اجبار برای بلند بودن موهایم بیزار بودهام؛ نه این که چون دخترانه هستند و من نخواسته ام دختر باشم بلکه هیچ وقت نخواستهام بپذیرم اینها قوانینی هستند که من باید زیر بار آن ها بروم.
شاید روایت من همیشه مانند آن شخصی است که در تصویری میان صدها نفر که به «آدولف هیتلر» سلام نظامی دادهاند، دست به سینه ایستاده است. البته همین خصلتم هم همیشه پسرانه تلقی شده و میشود.
سلیقه پوششی من آنقدر با سلیقه خانوادهام متفاوت است که کم پیش میآید با آن ها به خرید لباس یا به میهمانیهای بزرگ مانند مراسم ازدواج بستگان بروم زیرا همیشه پس از کمی بحث به این نتیجه رسیدهایم که من با آن ها به خرید یا میهمانی نروم و خلاص.
در مدرسه نیز همیشه به خاطر رفتارهایم تنبیه شدهام؛ از همان کلاس اول دبستان که به خاطر شیطنت از مدرسه اخراج شدم و به یاد دارم که معلم به مادرم گفت او مثل دخترها نیست تا سال سوم دبیرستان و پیشدانشگاهی که اولین پارتنرم را داشتم. او یک سال از من کوچکتر بود و در حین اولین بوسه در انبار مدرسه، مچمان گرفته شد و تهدید به اخراج شدیم. اما به دلیل آن که همیشه شاگرد اول مدرسه بودم، اخراج نشدم و فقط از دیدن و بودن با پارتنرم در حیاط مدرسه منع شدم.
در دوران راهنمایی، یعنی بین 11 تا 13 سالگی هم به یک همکلاسی تمایل زیادی داشتم که البته بیش تر جنسی بود تا عاطفی. یادم میآید که در دوره اول راهنمایی، هنگامی که با چند تن از دوستانم مدرسه را پنهانی ترک کردیم و وقتی بازگشتیم مورد بازخواست مدیر مدرسه قرار گرفتیم، با لجبازی پاسخ سؤالات وی را نمیدادم و او خطاب به من گفت که «مثل پسرها» ایستادهام و «مثل پسرها» لجبازی می کنم. چنین بود که دوران مدرسه نیز با این برچسب که من دوست دارم پسر باشم، به پایان رسید.
من هیچ گاه دوست نداشته ام بدن مردانه داشته باشم، فقط همجنسگرایی بوده ام که به جنسیت باور نداشته و ندارم. در همان ترم نخست دانشگاه، به دختری علاقهمند شدم اما آن را بروز ندادم.
ناغافل در دانشگاه، به سرعت برق و باد پیچید که من یک همجنسگرا هستم. از حراست دانشگاه احضار شدم و تعهد دادم که رفتارهای همجنسگرایانه از خود بروز ندهم وگرنه باید قید تحصیل در دانشگاه را بزنم. بعدها فهمیدم دوستانی که میدانم خصومتی هم با من نداشتند و دوستان آن دختر به شمار می رفتند، این حدس را به زبان آورده بودند و من در گرفتاری بزرگی افتاده بودم.
حدود 20 سال داشتم که روانشناسی به من گفت در اشتباه هستم و این یک انحراف جنسی است و باید تلاش خود را برای تغییر آن بکنم. راستش اندک تلاشی هم کردم که آن زمان به یکی از پسرهای دانشگاه که به من علاقهمند شده بود، نزدیک شوم یا سعی کنم علاقهمند شوم اما ماهها هیچ حسی، عاطفی یا جنسی به وجود نیامد و من فهمیدم که روانشناس نامناسبی را انتخاب کردهام. اگرچه فکر میکنم محک خوبی برای خودم بود. تا پایان دوران دانشگاه دو رابطه را با دو همدانشگاهی تجربه کردم.
بخشی از روابطی که در طول زندگی داشتهام، روابط اشتباهی با زنان دگرجنسگرا بود؛ زنانی اغلب بسیار بزرگ تر از خودم و اغلب متأهل. راستش دلیل این انتخابهایم را نمیدانم ولی میدانم شاید انتخاب آن ها نوعی کنجکاوی جنسی بود و برای من عاطفهای موقت.
در رابطه آخرم که در 26 سالگی شروع شد و برایم رابطه بسیار سختی هم بود، شکست بدی خوردم.
این رابطه علاقهای دو طرفه با وجود راههایی بسیار از هم دور و منشهایی بسیار متضاد بود. با ترک رابطه، سختیها را به پایان رساندم اما این علاقه بیمارگونه درونم ریشه کرده بود؛ علاقهای که حاصل بیماری هموابستگی درون من بود. پس از دو سالِ سخت که برایم افسردگی شدید و اعتیاد به همراه داشت، امروز از آن بحران هم رد شدهام. اکنون فکر میکنم پس از داشتن چنین تجربه زیستهای و البته چندین سال دانشجویی، پژوهشگری و فعالیت در حوزه جنسیت و رنگینکمانیها (LGBTQIA)، توانستهام به عنوان یک فرد همجنسگرا، عقلانیتر رو در روی مسایل و مشکلاتم در جامعه ایران بایستم و کار کنم. حالا بهتر میتوانم در این باره با خانوادهام تعامل کنم و به حتم رابطه شخصی عقلانی تر و باکیفیتتری نیز شروع خواهم کرد.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر
ghalame ghabele tahsini darid