ايران برای گردشگران خارجی چطور جايیست؟ تا جايی که متوجه شدهام ايران چيزیست بين داستانهای هزار و يکشب و صدر اسلام. يعنی با هزار و يکشب بليت هواپيما میخرند ولی به فرودگاه که میرسند میبينند وارد صدر اسلام شدهاند و اين با تصوراتشان تا حدود قابل توجهی هماهنگی دارد. با اينحال اگر يک آشنا داشته باشند از همان شب اول وارد قلب لاس وگاس میشوند و احتمال شديد دارد که با يک پسر يا دختر ايرانی بعنوان همسر به کشورشان برگردند. خوب است چند نمونه ديده باشم؟ کافیست دو وعده غذای ايرانی در خانهشان پخته بشود آنوقت زندگیشان از اين رو به آن رو میشود. منتها آدمهای زيرکتر که به ايران میروند لايههايی از جامعه ما را کشف میکنند که گاهی خود ما يا نمیبينيم يا اگر ببينيم دير میبينيم. موضوع بدی و خوبی نيست. موضوع تفاوتهای آشکار در ظاهر و رفتارمان است که به نظر من محصول سالهای طولانی فشار و درگيری ميان سنت و تجدد يا دين و مليت است. حالا البته همين شرايط دارد به مدد خودمان آرام آرام حل و فصل میشود ولی خوب مرحله سخت و دردناکیست. يکی از دوستانم که ۱۷ سال از من بزرگتر است و استاد فيزيک دانشگاه خودمان است. چند سال پيش توی غذاخوری با هم آشنا شديم. متوجه شده بود دارم تلفنی فارسی حرف میزنم آمد گفت ايرانی هستی؟ سالهای دهه ۷۰ ميلادی ايران را با اتوبوس گشته و خاطراتش از ايران جزو جذابترين خاطرات دوران جوانیاش محسوب میشود. با هم داشتيم گپ میزديم. گفتم قبل از توافق وزير خارجه استراليا به ايران سفر کرد. يعنی اوضاع امن است. برنامه ايرانگردی نداری؟
مرد: داشتم فکر میکردم شايد هم برم.
من: همون مسير قبلی رو میتونی بری.
مرد: اون مسير قبلی رو به شکل هيپیها رفته بودم. الان با اون ظاهر برم توی فرودگاه برم میگردونن.
من: ميگم به نظرت ايران اون دوره چطور بود؟
مرد: خوب بود و نبود.
من: يعنی چی خوب بود و نبود؟
مرد: خوب ظاهر اوضاع خوب بود و میتونستی با امنيت سفر کنی. کسی باهات کاری نداشت ولی معلوم بود ظاهر اوضاع با واقعيات فرق داره.
من: تو از کجا فهميدی؟ زبان فارسی بلد بودی؟
مرد: نه فارسی بلد نبودم ولی همه ايران رو با اتوبوس رفتم. خيلی مردم عادی رو میديدم. ايرانیها بشدت مذهبی بودن. توی شهرهای کوچک بيشتر متوجهش میشدی.
من: چطوری متوجهش میشدی؟
مرد: خوب توی اتوبوس که میرفتيم موقع نماز خوندن يک جايی توقف میکرد تعداد زيادی از مسافران اتوبوس میرفتند نماز میخوندن. توی شهرها ظهر صدای اذان میاومد.
من: ولی باشگاه شبانه و کاباره هم بود.
مرد: آره یکی توی تهران رفتم. اسمش یادم نیست.
من: من سنم نمیرسيد ولی فکر کنم شکوفه نو رفته باشی. اون خيلی معروف بود.
مرد: يادم نيست. ولی محيط ايران مذهبی بود. مثل همين الان در ترکيه.
من: راستش من چند بار با دوستام درباره شباهتهای امروز ترکيه با ايران دهه هفتاد حرف زدم. به نظرم خيلی شبيهند.
مرد: خيلی زياد شبيهند. حالا اينترنت و اين چيزها هست که دهه هفتاد نبود ولی خوب ترکيه خيلی مذهبيه. من دهه هفتاد اونجا بودم در ده سال گذشته هم چهار بار ترکيه رفتم. خيلی شبيه ايران دهه هفتاده.
من: توی ايران که بودی وضع زندگی مردم رو چطور ديدی؟
مرد: به نظرم توی شهرهای بزرگ خوب بود. خيلی فروشگاههای بزرگ توی تهران و اصفهان ديدم. ولی توی شهرهای کوچک مثل يزد مردم سنتی زندگی میکردن.
من: يزد هم رفتی؟
مرد: آره رفتم ساختمونهای اونجا رو ببينم. از اونايی که يک چيزی شبيه به تونل باد دارن.
من: بهشون ميگن بادگير.
مرد: يک آقايی توی يزد دعوتم کرد خونهش. گفت کجايی هستی گفتم استراليايی. به نظرش خيلی دور بود.
من: خوب دور هم هست ديگه.
مرد: آره ولی اروپا رو بيشتر باهاش آشنا بود. گفتم استراليايی هستم به نظرش عجيب اومد.
من: چطوری شد دعوتت کرد خونهش؟
مرد: داشتم توی مسجد بزرگ يزد عکس میگرفتم میخواستم يک عکس از خودم بگيرم. ديدم اونجاست ازش خواهش کردم از من عکس بگيره. بعد ديگه دعوتم کرد خونهش شام خورديم. خيلی غذاهاتون خوشمزهس. بوی عالی ميدن.
من: مذهبی بودن؟
مرد: خيلی زياد. خانمها با حجاب بودند. وقتی غذا خورديم فقط برای من و همون آقا غذا گذاشتن. خودشون نيومدن با ما غذا بخورن.
من: الان بری ايران خيلی فرق کرده.
مرد: شايد جالب باشه برم.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر