چندی پیش مطلبی با عنوان «خاطرههای ممیزی شده صحنه» منتشر شد درباره توقیف و سانسور نمایشها در ایران که در بخشی از آن به نمایش توقیف شده «مجلس شبیه...» به کارگردانی «بهرام بیضایی» هم اشاره شده بود.
با خواندن آن مطلب، به یاد خاطره تلخ ِتعطیلی ِاجباری ِاین نمایش افتادم که من نیز در آن بازیگر نقشی بودم و قرار بود گزارشی دربارهاش بنویسم. ولی با توقیف ناگهانی اجرا، نوشته من نیز ناخودآگاه تبدیل به ذکر مصایب نمایشی شد که با موضوع قتلهای زنجیرهای و با اما و اگر فراوان به روی صحنه آمده بود. مرثیهای بر زندگی کابوسوار روشنفکران و نویسندگان در دورانی که هر از گاه خبر قتل و یا ناپدید شدنشان به گوش میرسید.
طُرفه آنکه توقیف این نمایش دقیقا همزمان شد با مراسم سوگند دوره اول ریاست جمهوری محمود احمدینژاد، که اصلا تصادفی نبود و در خود پیام صریحی نهفته داشت؛ آغاز دورهای که کابوس ِخواص از چراغ جادو بیرون آمد وعنان پاره کرد و آنچنان گسترده شد که دامنهاش گریبان عامه مردم را نیز گرفت و در اوجش به فجایع و اتفاقات تلخ ۸۸ رسید.
نوشتهای که میخوانید، در واقع بخش چهارم گزارش بلندی است که در هیچ کجا اجازه انتشار پیدا نکرد چون ظاهرا دستور بود مطلبی درباره توقیف این نمایش نوشته نشود. فقط دیرتر به مدت محدودی در وبسایت گروه تآتر «پرچین» قرار گرفت.
گزارش از توقیف اجرای نمایش «مجلس شبیه در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین»
روز آخر هر اجرای تآتر همیشه طعم تلخ جدایی و دوری میدهد. بعد از این قرار است نمایش در خاطره عوامل و تماشاگران به زندگیش ادامه دهد و تنها در پوستر و بروشور یا آمارهای مرکز هنرهای نمایشی نشانهای باقی گذارد، که برای گروه پدیدآورنده بسیار غمانگیز است؛ به ویژه اگر دلبسته کار بوده و هر روز با لذت سر اجرا حاضر شده باشند. با این وجود، همه اهالی تآتر این را بهعنوان ویژگی ذاتی هنر نمایش پذیرفتهاند. میگویند مرگ حق است و این برای هنر نمایش که نزدیکترین هنر به زندگی است هم صادق است. اما اگر نمایشی را از نیمه اجراها متوقف کنند، مانند این است که زندگی کامل و بایستهاش را قطع کردهاند. مرگ اینجا طعمی غیرطبیعی پیدا میکند؛ طعم قتل، اعدام، جوانمرگی و حسرت این که چرا زندگی سیر طبیعی خود را طی نکرده است و بار غمی که صدچندان میشود...
روز سهشنبه 4 مردادماه 1384، بیست و یکمین اجرای نمایشمان است. بهرام بیضایی از همه میخواهد در پایان اجرا و بعد از تعویض لباس، روی صحنه حاضر باشند. آرام و با طمأنینه شروع میکند: «...شاید بعضی شنیده باشید... این جمعه آخرین اجرای ما است.»
سعی میکند با همان آرامش ادامه دهد اما در میانه بغضش میشکند. رشته کلام قطع میشود. همه تحت تأثیر قرار گرفتهاند و بعضی که احساساتی ترند، بلند به هقهق میافتند. اینبار این خود نمایش است که به سرنوشت «استاد ماکان» دچار شده است. خبرها، گوشهکنایهها و کابوسهایی که از شروع تمرین ها زمزمه تعطیلی و توقیف کار را سر میدادند، بالأخره صورت واقعیت بهخود میگیرند.
بیضایی سریع بر خودش مسلط میشود و بقیه را هم به آرامش میخواند. استواری او ناخودآگاه مرا یاد سرو روی طرح پوستر نمایش می اندازد: «این نباید باعث یأس ما بشه، با بغض و گریه بیرون نروید، ما نباید بهنظر بیاد که شکست خوردیم، نباید کمر خم کنیم، ما همچنان کار میکنیم...»
تصورش را هم نمیکردم گزارشی که میخواستم از اجراها بنویسم، مصادف با تعطیلی غمانگیز آن شود. این مدت همه گروه ارتباط خوبی با بیضایی برقرار کردهاند و این جدای از احترامی است که از اول برایش قائل بودند. از شب نخست اجرا او پشت صحنه و درکنار بازیگران و بقیه عوامل میماند و هرگز به تماشای کار نمینشیند: «... اگه خطا یا اشتباهی توی اجرا پیش بیاد، کاری که نمیتونم بکنم، فقط باید حرص بخورم، پس همینجا بهتره...»
با شروع اجراها با بعد دیگری از شخصیت او روبه رو میشویم؛ بیضایی سختگیر قبلی، بعد از شروع اجرا پدر ژپتوی مهربانی را میماند که انگار کاری ندارد جز ایجاد روحیه و انرژی در بازیگران.
نیمساعت قبل از اجرا هر روز مراسم دستهجمعی «هیپهیپ هورا» داریم و اصرار دارد همگی حتماً در این مراسم باشند که با بیان چند نکته ضروری کوتاه آغاز میشود و بعد نوبت به شعارهای معروف سهگانهاش میرسد:
«مرگ بر سیگار، مرگ بر موبایل، درود بر تآتر!»
او گاهی در باب موبایل توضیح میدهد: «در این دو ساعت خواهش میکنم ارتباط تون رو با خاله، مامان، نامزد و کلا جهان بیرون قطع کنین! بعد از اجرا فرصت دارین مسیجهاتون رو بخونین... در یونان قدیم موبایل نبود، برای همین آنتیگونه و ادیپ شهریار نوشته و اجرا میشد...»
البته همه این توصیهها در فضایی دوستانه و پر از بذلهگویی مطرح میشود. در هر روز جملهای بهمناسبت آنروز آماده دارد: «ثابت کنین اینی که میگن روز دوم اجرا بیانرژی میشه، شایعهای بیش نیست» یا «ثابت کنین یکشنبهها بعد از تعطیلی می شه اجرای بسیار خوبی رفت».
بعد که پشت صحنه میرویم، از صحنهیارها که نمایش با آنها شروع میشود، میخواهد قدرتمندتر از همیشه شروع کنند: « نمایش وقتی قوی شروع بشه، تا آخر قوی اجرا می شه.»
به پسرها هشدار میدهد: «نکنه از دخترها عقب بمونین.»
و از دخترها میخواهد: «نکنه از پسرها کم بیارین.»
اگر کسی سرحال نباشد، از او دلجویی میکند. برای یکی که پدربزرگش فوت کرده، توضیح میدهد:«مادر من چند سال آخر عمر مریض بود و کمرش دولا شده بود؛ فوت که کرد من برای خودش خوشحال شدم که راحت شد.»
و به یکی دیگر که پایش با آبجوش سوخته –با این وجود بهسختی و برای اثبات تعهدش آمده- اجازه اجرا نمیدهد و از او میخواهد استراحت کند با شروع اجرا به دستیاران صحنه در جابهجایی آکسسوار و دادن وسایل بازیگران کمک میکند، لیوان آب دست کسی می دهد، گوشه میز را می گیرد و صندلی را به کناری می گذارد یا بادبزن بهدست میگیرد و بازیگران و صحنهیاران را باد میزند! اگر نکتهای را میخواهد گوشزد کند، طوری میگوید که تمرکز بازیگر از دست نرود. بعد هم از او میخواهد تا پایان اجرا به آن فکر نکند و نقش معلمیاش در هنگام اجرا نیز کمرنگ نمیشود: «گزارش ِتو هنوز رو سایته؟»
اینرا موقعی که پشتصحنه بیکار بودم، ازمن پرسید:«اون فیلمی که گفته بودم ببینین؛ "روشنایی شهر" چاپلین بود نه "لایملایت".»
پرینت آن گزارشها را دو هفته قبل داده بودم بخواند و الان فرصتی پیدا شده بود که اشتباهم را گوشزد کند:«برشت نمایشنامه "ارباب پونتیلا و بردهاش ماتی" را بر اساس همین روشنایی شهر نوشته.»
نکته بسیار جالبی که اولینبار بود میشنیدم. از این حرف های ناگهانی او چیزهای جالبی تعریف میکنند؛ مثلاً میگویند یکروز که در خانه با شمشیری ژاپنی مشغول بازی بوده، بعد از ساعتی تمرین ناگهان میایستد و میگوید: «فهمیدم ما چرا از مغولها شکست خوردیم! شمشیر اونا سبک بوده و مال ما سنگین.»
ذهنیتی که معلوم است هنوز دغدغه آنهمه کتاب که سوخت و میسوزد، آنهمه شهر که به آتش کشیده شد و میشود و آن تمدن درخشانی که به فنا رفت و میرود را دارد؛ ذهنیتی که عشق به میراث فرهنگی و نگاه خلاق به ریشههای تمدن ایرانی در تمام آثارش نمایان است و در تار و پود این نمایش نیز تنیده است. جوابش را هم از مخاطب میگیرد وقتی که بههنگام رِوِرانس روی صحنه میآید و سالن نزدیک است که از شدت تشویق و شور و هیجان منفجر شود.
ولی بازی ناگهان تمام میشود. نمایش «مجلس شبیه در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین» که با استقبال بیسابقه مخاطب روبهرو شده بود، بعد از 24 اجرا و بهدلایلی که «حتماً و کاملاً منطقی بوده است»، از ادامه اجراها باز میماند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر