خانه دوازدهم، خانه «علی قنبری»
محمد تنگستانی
در سالهای گذشته بنا به دلایل مختلف فاصلهای بین نویسندگان و شاعران با مخاطبان ادبیات امروز ایجادشده است. یکی از این دلایل عدم نقش رسانهای ادبیات در جامعه امروز است، و یا مؤلفههایی که به مؤلفههای ادبیات امروز ایران اضافهشده است و برای مخاطب ادبیات فارسی ناآشناست. شاید این فاصله در کمکاری مؤلف ریشه داشته باشد و یا بلعکس. نقش رسانهها و تکثیر تریبونهای اجتماعی هم قاعدتاً بیاثر نبودهاند. قرار است در این بلاگ هر هفته به خانه چند شاعر و نویسنده سر بزنیم. شنونده شعر و یا داستانهایشان باشیم. صادقانه پای درد و دل و صحبتهای خودمانی آنها بنشینیم. تا جایی که به ما اجازه بدهند خانه و فضایی که در آن زندگی میکنند را ببینیم. قرار است با دنیای پشت اثر کمی بیشتر آشنا شویم. حرفهای خودمانی آنها را بدون دخل و تصرفی در نحوه نگارش با شما به اشتراک میگذارم. هدفم در این پروژه ایجاد ارتباط بین شما و نویسندگان است.
«علی قنبری» شاعر و مترجم ۴۵ ساله زاده دشتستان است. در رشته مهندس مکانیک از دانشگاه فردوسی مشهد فارغالتحصیل شده است. «علی قنبری» تاکنون کتابهای متعددی منتشر کرده است. علی در پرداختن به شعر پستمدرن در ادبیات ایران سابقهای بیش از پانزده سال دارد. یکی از علتهایی که در دو دهه اخیر شکافی بین مخاطب و مؤلف به وجود آمده است رویکرد برخی از شاعران به مقوله پستمدرن در ادبیات ایران است. عدهای بر این باورند که این وضعیت ادبی ارتباطی با جامعه ایران ندارد و گروهی ذهنیت کلاسیک مخاطب را علت عدم استقبال مخاطب شعر با اینگونه اشعار میدانند. اما من بر این باورم که عدم آموزش مخاطب و اهمیت ندادن به رسانهای کردن و گسترش مؤلفههای شناختی شعر پستمدرن علت عدم محبوبیت این ژانر ادبی در جامعه امروز است.
درد ودل «علی قنبری» با مخاطبینش
برای من شعر تحمل زندگی رو راحت می کنه . من نمی دونم چی شد که یهو شاعر شدم ، معمولا اونایی که انشاشون خوبه هیچوقت نویسنده ی بزرگی نمیشن. رفتن به سمت شعر و ادبیات مال و خرج نمیخواد، همون چیزی که مارکس بهش میگه رابطه کالا-سرمایه ، جاهایی که این رابطه پررنگه ،مثل سینما، معمولا کار تجربه گرایانه و آوانگارد کمتر صورت می گیره چون که سرمایه باید برگرده اما تو شعر تو میتونی همهی جنونت رو بریزی رو کاغذ چون که قبضش نمیاد در خونهت. من واقعا وقتی مینویسم نمیتونم به این فکر کنم که چی معیار هست و چی نیست چونکه آدم نمیتونه خودشو تا سطح فهم و سلیقه کسی بالاببره یا پایین بیاره ، من فقط مینویسم .
چرا شعر کسی را هیجان زده نمیکنه
من که سعی نمیکنم آوانگارد باشم اما میدونم تاریخ ادبیات یعنی تاریخ آوانگارد. من وقتی وارد دنیای ادبیات شدم و یهویی از شعر خوشم اومد که با شعری آشنا شدم که تو مدرسه و اینا باهاش آشنا نبودم چونکه تو مملکت ما نهادهای تاثیرگذار مثل آموزش و پروش ، رادیو وتلویزیون ، دانشگاه ونهادهای فرهنگی دیگه هیچ تلاشی نمیکنن که آدما با شعر مدرن آشنا بشن بخاطر همین معمولا شاعرهای مدرن خیلی دیر به شعر میرسند. در واقع همین الان هم خیلی از چیزهایی که همه بهش میگن شعر، منو هیجان زده نمیکنه و همینطور شعر من هم واسه عموم مردم لذتی نداره انگار و به خودم میگم چرا آدما باید یه چیزی رو تجربه کنند که بهش نیاز ندارند !
معنا لزوما یه چیز عینی نیست
خب زیاد پیش اومده که آدما به شعر من میرسن و میگن : «یعنی چی ؟ »، در واقع اونا میخوان من از یعنی و معنی بگم ، از « چی » بگم، از«چیستی»، از«چیستی شناسی»،یا همون «شناخت شناسی»، در واقع اونا میخوان من از چیزی بگم که تو حوزهی شناختشون باشه و هر چی که در حوزه ی شناختشون نیس ازش لذت نمیبرن وخب شعر من یه وجه «هستی شناسیک » داره یعنی درگیر یه امر وجودیه و نه یه چیز موجود و از پیش معلوم ، برای اکثر مردم«معنا » یعنی اون چیزی که در اون بیرون همه بر اون توافق دارند در حالیکه معنا پیش خودشونه، یعنی هر کس معنای خودشو داره و معنا لزوما یه چیز عینی نیست .
شاعر پیامبر نیست
برای بسیاری شعریت یک تعریف از پیش معلوم داره و هر چی که با تعریف اونا همخوان نیست، شعر نیست یعنی هر چی که تو حوزهی تعریف اونا نباشه شعر نیست ، پس تعریف و معرفت اونا قطعی و جزیی است بخاطر همینه که میگم نگاهشون «معرفت شناسانه» یا همون «شناخت شناسانه » ست . مردم باید بدونند که شعریت میتونه هر جا اتفاق بیفته و مثلا لحن تاثیری نداره ، لحن میتونه عامیانه یا معیار یا آرکائیک باشه یا اینکه صوت هم میتونه باعث شعریت باشه یا چیزهایی غیر از کلمه. مخاطب من باید به این باور برسه که شعر من مال خود اونه و اون خودش باید تاویل خودشو دربیاره چونکه من سعی ندارم چیزی به اون حالی کنم ، من نمیخوام پیامی به اون برسونم ، من یه دانای کل یا پیامبر یا هر کس دیگه نیستم که میخوام به اون چیزی یاد بدم ، من از جملههایی که با فونت خوشگل توی تقویم ها یا تکست های تلفنی یا فیسبوک می نویسن خوشم نمیاد.
یه سطر بگو که تو حافظهم بمونه
من نمیخوام به مردم بگم چی درسته و چی درست نیست یا اینکه بهشون بگم اینجوری به آرامش میرسین ، من نمیخوام یه تصویر خوشگل بهشون بدم که اونا در انتها بگن «چه قشنگ ! »، هنوز مخاطبها توی شعرها دنبال سطرهای درخشان میگردند ، هنوز میگن اوه، یه سطر بگو که تو حافظهم بمونه ، اما شعر مدرن برای من اینجوریه که یه شعر رو می خونم، لذت می برم، فراموشش می کنم و دلم میخواد دوباره برگردم و ازش لذت ببرم . جمله های من از اون مدلی ها نیستن که با یه ابژه بیرونی به انزال میرسن بلکه یه جور اشتیاق توشون هست که این اشتیاق همچنان فزاینده تر میشه .
به دوستم گفتم : ماستتو بخور
یه روز یه دوست دندانپزشکی داشتم که اومد خونهم و خب یک ادبیاتی و علاقمند به شعر نبود و کتاب منو برداشت و خوند و گفت : یعنی چی که میگی « منظور من دور فرشته ات می چرخد / و «کجا» طرح میشود در بقیه ام » ؟ من هم بهش گفتم : « ماستتو بخور! » خب اون رفت و دو سه ماه بعد بهم زنگ زد و گفت : « دارم با فلانی ازدواج می کنم » من هم گفتم چه خوب ! و بعد بهم گفت حالا این مهم نیست و اون چیزی که میخواستم بهت بگم اینه « اولین بار که بهش پیشنهاد دادم بهش گفتم : منظور من کم کم دارد دور فرشته ات می چرخد » خب میبینید که مردم حتی اونایی که به شعر هم علاقه ندارند میتونن توی پیامک هاشون از شعر من استفاده کنند ☺
دختری با موهای پریشان قجری
شعر من یه شعر شقهشقهست ، منهای متفاوت من توی شعرم صف میکشن . مثلا من توی شعرم همون وقتی که دارم عشق رو به مثابهی یه امر عادی به سخره می گیرم، همون وقت میام میگم که ولی همین الان من دارم سگدو میزنم دنبال یه دختری به قول نزار قبانی « صاحب الشَعر القجری المجنون !» یعنی دختری با موهای پریشان قجری ! ☺
شعر و صدای علی قنبری
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر