ماهنامه «تجربه» شماره ۳۷ به تازگی منتشر شده. در این شماره تجربه پروندهای هم با عنوان «اسناد عاشقیت احمد به آیدا» به نامههای احمد شاملو اختصاص داده شده است. مناسبت این پرونده کتابیست به نام «مثل خون در رگهای من»، مجموعهای از نامههای احمد شاملو به آیدا سرکیسیان که توسط نشر چشمه در تهران در سال ۱۳۹۴ منتشر شده. ظاهراً این کتاب به شکل کمنظیری مورد توجه خوانندگان کتاب قرار گرفته است.
در این شماره تجربه، در پرونده «نامهنگاریهای شاملو» اما سویه دیگری از زندگی خانوادگی و عاطفی احمد شاملو آشکار میشود: رابطه پرتنش او با پسرانش.
صداقت همشهریان
ما با احمد شاملو به عنوان یک شاعر آزادیخواه از طریق اشعار و مقالات و سخنرانیهایش و پژوهشهای قابل تأملی که درباره او انجام شده (برای مثال «آینه بامداد» نوشته جواد مجابی و «نقد آثار شاملو» نوشته عبدالعلی دستغیب و «زندگی و شعر احمد شاملو» از ع پاشایی) تا حدی آشناییم. اما آیا با ساز و کاری که در زندگی خانوادگی او وجود داشته نیز آشنا هستیم؟
این پرسش از این نظر اهمیت دارد که معمولاً در ایران کنش اجتماعی و خانوادگی روشنفکران سرشناس ما متفاوت بوده است. شاملو در یکی از اشعارش این حالت را به این شکل به بیان ادبی درمیآورد:
آری
به تماشا نشستن
دروغ را
که عمر
چه شاهانه میگذرد
به شهری که
ریا را
پنهان نمیکنند
و صداقت همشهریان
تنها
در همین است.
یک رفیق خشمگین و پرخاشجو
شاملو در نامههایی که به پسرش سامان نوشته (و از آن میان در شماره خرداد ماه ماهنامه تجربه چهار نامه برای نخستین بار منتشر شده است) نشان میدهد که در ارتباط با پسرانش بیریاست. تنشی هم که بین او و پسرانش وجود دارد، در این نکته نهفته که او نمیخواهد «ریا» کند و فقط در نقش یک پدر حمایتگر فرورود. به سامان مینویسد:
«نمیدانم چه چیز باعث شده که من نتوانم با شماها آنطور که همیشه آرزوی قلبیم بوده تفاهم حاصل کنم، و واقعاً از اینکه یک چنین روزی را در عمرم ببینم دیگر بهراستی مأیوس شدهام، و حقیقتش را بخواهی، یواش یواش به آنجا رسیدهام که در این باب سعی و کوشش هم نکنم.»
شاملو در نامه به سامان بیش از آنکه پدر باشد، رفیقیست خشمگین و پرخاشجو. از سیاوش به سامان شکایت میبرد:
«[سیاوش] دو سه روز پیش آمده بود از من ادعای "مهر پدر" میکرد که ما پسرها هیچوقت از پدرمان محبت ندیدهایم.»
گلایه میکند از اینکه سیاوش او را وادار کرده پول قرض کند و سپس آن پولها را در قمارخانه باخته است. از حسادت او به آیدا هم گلایه دارد:
«مردکه سی و چند ساله سر پیری به موجود نازنینی مثل آیدا که نفسش مرا پانزده سال پیش از خودکشی مسلم نجات داده و سبب بینیازی و احترام و آسایش روحی من شده به چشم "نامادری" نگاه میکند.»
مینویسد: «این دشمنی، این نفرت کثیف علتش چیست؟ - چه شده؟ نمیدانم و راستش را بخواهی دیگر میگویم به جهنم سیاه.»
گسست بین پدر و پسرانش
از سه پسر فقط سامان برای او باقی مانده. سیاوش اما اصرار دارد که سامان هم مانند او و سیروس درباره پدر میاندیشد. ظاهراً گسستی بین پدر و پسرانش اتفاق افتاده است و او حالا تلاش میکند با تنها پسری که برایش باقی مانده یک رابطه دوستانه و صمیمانه برقرار کند. به او اطمینان میدهد که مشکلی در تأمین هزینههای تحصیل او ندارد. گلایه میکند که چرا رشتهاش را در دانشگاه تغییر داده. نگران است. میپرسد نکند به خاطر اینکه تحصیل در رشته تازه فقط سه سال طول میکشد، این دومی را به اولی ترجیح داده. تضمین میدهد که حتی اگر او بخواهد عمری فقط برای دل خودش درس بخواند، به لحاظ مالی کم و کسری نخواهد داشت. مجموعه پنجاه جلدی «فرهنگ عوام» شاملو زیر چاپ رفته و از نظر مالی گشایشی فراهم آمده است.
شاملو نامههایش را به سامان با عنوان «دوست و پدرت» امضاء میکند. او اما بیشتر دوست است تا پدر. مینویسد: «چهقدر دلم میخواست در نامههایت برای من از شادیها و لذتهای زندگیت بنویسی، و برای اینکه دروغت را درنیاورم واقعاً سعی کنی که مقداری از وقتت را هم با شادی و جوانی بگذرانی. من اینجور میخواهم. تو هم اینجور بخواه. دستکم برای شادی من که اینقدر تو را دوست دارم. سعی کن زندگی کنی. طلبه نشو. هم چیز یاد بگیر و هم زندگی کن.»
در نامه دیگری به سامان میپرسد:
««میتوانی برای خودت کتاب هم بخری؟ میتوانی گاهی سینمایی بروی یا تآتری ببینی؟ سر و وضعت مرتب است؟ کفش و لباس و پالتو داری؟»
و در همان حال که نگران سامان است، از سیروس گلایه میکند. سیروس با او حرف نمیزند و کارت امتحانش را هم باطل کردهاند. شاملو میگوید: «کوفت هم برایش نخواهم خرید و ارزش محبت ندارد. محبت دیدن لیاقت و شایستگی میخواهد.»
او با سامان درددل میکند. همدلی و تفاهم او را طلب میکند:
«برای من فقط تو یکی ماندهای. دور و برم جز آیدا، چیزی جز حقارت و تنگنظری و کوتاهبینی وجود ندارد.»
مینویسد:
«به تآثر برو، فیلم ببین، دوستان فهیم و روشنفکر پیدا کن؛ قالب یک پسربچه که موسیقی پاپ میشنود و چسفیل و آبجو میخورد و سکس همه دنیایش را تشکیل میدهد.»
احمد شاملو در نامههایش به سامان در نقش یک پدر جلوهگر نمیشود. او در وجود تنها فرزندی که برایش باقی ماند یک رفیق، شاید هم جوانی از دسترفتهاش را جستوجو میکند. در این کارزار شگفتانگیز آن دو پسر دیگر پدرشان را طلب میکنند. شاملو از درک این نکته ناتوان است.
قرار است نشر چشمه به زودی نامههای شاملو به سامان را منتشر کند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر