فرشته آسمانی
اولین عشق من یک عشق ممنوعه بود. درست یادم نیست از کجا شروع شد. ۲۱ ساله بودم و دانشجوی شهرستان و ساکن خوابگاه که تمام تصوراتی که در مورد عشق داشتم تغییر کرد. تصویر عشق در ذهن من که در خانواده سنتی بزرگ شده بودم، رابطه یک زن و مرد بود و حالا به خودم آمده بودم و میدیدم عشق من یک زن است.
ترسیده بودم! خیلی ترسیده بودم و مدام از خودم میپرسیدم چه اتفاقی برایم افتاده است؟ چرا اینطور شدهام؟ این احساس فوقالعاده زیبا و جدید برایم، هم در تضاد با مذهب و آیینی بود که آن روزها از آن پیروی میکردم وهم در تقابل با فرهنگی که در آن به دنیا آمده بودم و کودکی و نوجوانیام را با آموزههایش گذرانده بودم.
از خودم میپرسیدم یعنی عاشقیام هم باید مثل اکثر رفتارها و علایقم با دختران همسن و سالم فرق داشته باشد؟ آخر این همه پسر بین همدانشگاهیهایم هست، چرا عاشق یک زن شده ام؟ احساس خیلی بدی نسبت به خودم داشتم و دائم دنبال پاسخ این سوال بودم که آیا من یک منحرف جنسی هستم یا یک بیمار روانی؟
بالاخره بعد از مدتها به این نتیجه رسیدم که اگر کسی باشد که باید بداند، خود اوست. روزها و هفتهها با خودم کلنجار میرفتم که چطور به او بگویم. حدسم درست بود، جا خورد و هیچ جوابی نداد. بعد از چند روز سکوت بالاخره حرف زد و گفت : «از تو خوشم میآید و اگر پسر بودی حتماً با تو دوست میشدم.» این جمله مثل پتک خورد توی سرم و برای هزارمین بار به جنسیتام لعنت فرستادم. آخر چرا من دختر شدم؟
در تمام طول دوران کودکی و نوجوانیام به خاطر فوتبال بازی کردن با پسرها و خیلی دیگر از کارهای «پسرانه» که پدرم در شأن یک دختر نمیدانست مواخذه میشدم و حالا هم تجربه اولین عشق زندگیام با یک همجنس خودم است.
همچنان که جدال من با خودم ادامه داشت، متوجه شدم که در مورد من و احساسم به دوستان و خانوادهاش گفته و رفتار خودش هم با هم تغییر کرده است. از من سوء استفاده عاطفی میکرد تا آنجا که به من پیشنهاد داد با دوستپسرش رابطه جنسی سهنفره برقرار کنیم. در کمال ناباوری درک کردم چه تصوراتی در مورد انسانهایی مثل من وجود دارد.
اینقدر برای خودم احترام قائل بودم که رابطهام را با این عشق ناممکن قطع کنم. چند ماه بعد وارد یک رابطه دگرجنسگرایانه با پسری به اسم آرمان شدم و احساسم را نسبت به آن دختر به حساب یک سو تفاهم و درک نادرست از خودم و احساسم گذاشتم. رابطهام با آرمان سه سال و نیم طول کشید و در تمام این مدت تلاش کردم به احساسم و آن تجربه فکر نکنم. وقتی رابطهام تمام شد یک بار دیگر احساسم به زنها را قویتر میدیدم، آن هم هر روز شدیدتر از روز قبل. برای فرار از این حس و همه تردیدها و سوالهایم تصمیم گرفتم ازدواج کنم شاید بتوانم این علاقه را سرکوب کنم و به قولی باز دختر خوب پدر و مادرم بشوم. سعی کردم ولی نشد.
خواستم ولی نتوانستم بر خودم پیروز شوم. روزها گذشت تا موزیکویدیوی بهشت منتشر شد. کامنتها را میخواندم و میدیدم چقدر آدمهای شبیه من وجود دارند. آنها همه افرادی عادی بودند با زندگیهای معمولی که فقط حسشان نسبت که اکثریت آدمهایی که میشناختم متفاوت بود. هیچوقت فکر نمیکردم اصلاً کسی مثل من وجود داشته باشد چه برسد به اینکه این همه تعدادشان زیاد باشد. یک آیدی جدید فیسبوکی ساختم و بعضیهاشان را اد کردم که با هم بیشتر صحبت کنیم و شروع کردم به سوال پرسیدن. واقعاً اطلاعاتی نداشتم و سوالاتم بیپایان بود و من تشنه دانستن بودم.
غیر از این صحبتها، جستجوهای اینترنتیام را هم بیشتر کردم و آرام آرام فهمیدم که گرایش جنسیام چیست و متعلق به کدام دسته افراد هستم. فهمیدم من دوجنسگرا هستم. فهمیدم کثیف نیستم، بیمار نیستم، منحرف نیستم. من یکی هستم از هزاران آدمی که گرایششان مثل من است و البته همه ما با هم در اقلیتیم.
در تجربه من برخورد اکثر آدمها مثبت بود ولی افرادی هم بودند که دیدی پر از پیشداوری و قضاوت منفی نسبت به دوجنسگراها داشتند. من به عنوان دوجنسگرا متهم میشدم به این که خودم را نمیشناسم و بین دوراهی گیر کردهام و یا رابطههای موازی دارم و خیانتکارم. برایم جالب بود که اینها را لزبینهایی میگفتند که خودشان رابطههای موازی داشتند. چطور ممکن بود یک لزبین که خودش در اقلیت است و مورد تبعیض واقع شده بتواند همچین رفتار و فکری در مورد من و یا یک گرایش دیگر داشته باشد؟
تصمیم گرفتم برای اثبات خودم و افرادی مثل خودم بجنگم و شروع کردم به بحث کردن با کسانی که این پیشداوریها را داشتند و اعلام میکردند: « - شما فکر میکنید دوجنسگرا بودن یعنی رابطههای موازی داشتن؟ من کاری به اخلاقی بودن، خوب یا بد بودن این کار ندارم ولی بسیاری از دگرجنسگراها و همجنسگراها هم روابط موازی دارند و این بیانصافی است که عشق و گرایش یک نفر را اینطور قضاوت کنیم.» یا «شما فکر میکنید یک دوجنسگرا شما را بخاطر یک انسان از جنس دیگر ترک میکند؟ بله احتمال دارد. شاید دقیقاً به همان اندازه که یک دگرجنسگرا یا همجنسگرا ممکن است یک رابطه را به خاطر یک انسان دیگر ترک کند.»
حالا حدود یک سال و نیم از شناختن خودم میگذرد و من از یک عشق ممنوعه در ۲۱ سالگی به یک حس رضایت از دیدن خودم و گرایشم در آینه ذهنم در ۲۸ سالگی رسیدهام. این ۷ سال اخیر اصلاً شبیه هیچ ۷ سال دیگری در زندگیام نبوده و نخواهد بود. میدانم که همچنان باید در این مسیر قدم بردارم و امیدوارم همه اعضای جامعه LGBTQI هوای هم را داشته باشند، آن هم در دنیایی که هنوز خیلیها با وجود ما و حق زنده بودن ما مخالفند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر