آیدا قجر
کمی قبلتر از جام جهانی فوتبال ۲۰۱۴ بود که کمپین No to Racism توجه بچهها را به خود جلب کرد. هر شبکه تلویزونی که میدیدی٬ تعدادی بازیگر یا فوتبالیست روی صفحه ظاهر میشدند و جمله «نه به راسیسم» را تکرار میکردند. با شروع جام جهانی فوتبال٬ رونالدو٬ مسی و دیگر بازیکنهای مطرح فوتبال٬ قبل٬ بین دو نیمه و بعد از بازی در کلیپی که پخش میشد به راسیسم «نه» میگفتند. در خانه ما هم یکی از برنامههای مشترک فوتبال است؛ کمپین «نه به راسیسم» با تمام وجود وارد خانواده ما شد.
این کمپین فقط به برنامههای تلویزیونی اختصاص نداشت. در و دیوار شهر هم «نه به راسیسم» را فریاد میزد. این بحث و شعار مانند هر مسالهی دیگری به درون مدارس هم راه پیدا کرد و تا آنجا پیش رفت که ما امروز حتی نمیتوانیم به شکل یک میوه هم بخندیم. راسیسمیاب خانه همهجا منتظر شکار جملات و حالتهای راسیستی ما نشسته است.
این راسیسمیاب در محافل هم به کار خودش مشغول است. مثلا وقتی یکی از اقوام دور و فرانسوی از محمد پرسید که در کلاسش چند نفر فرانسوی هستند٬ او جواب داد: «همه فرانسوی هستند٬ منظورتون چیه؟» و وقتی شنید: «نه یعنی چند تا سیاه و عرب در کلاس هستند» چشمی چرخاند و نگاهی به من انداخت: «فرقی نداره». در نهایت بعد از بازگشت به خانه گفت: «این آقا راسیسته».
البته این وضعیت در خانه هم ادامه دارد. وقتی من اسم "آردا توران" - بازیکن تیم فوتبال آتلتیکو مادرید - را به شوخی "مامان توران" - اسم مادربرزگام - خطاب کردم٬ آمد جلوی صورتم ایستاد و خیلی جدی در بین خندههایم گفت: «مسخره کردن اسم بقیه راسیسمه». یا مثلا وقتی باز هم به شوخی گفتم خوش به حال آسیای شرقیها که به خاطر مدل چشمهایشان زشتیهای دنیا را کمتر میبینند هم «راسیست» خوانده شدم.
جواب محمد مقابل چشمهای شوکهام هم جالب بود: «خوبه که یکی بیاد به جای اسم تو که آیدا قجری بگه آیدا مجل؟ تو اذیت نمیشی؟ اسم داره٬ اسم واقعیش رو بگو». یا مثلا: «اگ ژاپنیها بیان به تو بگن چشمات گنده است٬ خوشت میاد؟ همه اینها مامان راسیسمه». این راسیسمیابی را از بعضی دوستانش هم دیدهام. با هم بحث میکنند که فلان حرکت یا حرف نشانهای از راسیسم است یا نه. در بحثهایشان مثالهای نقض میآورند و یکدیگر را اصلاح یا تایید میکنند.
ازش پرسیدم که در مدرسه هم معلمها به این مساله حساس هستند؟ گفت: «نه زیاد. یعنی چندتاشون میدونند که یکی از بچهها راسیسته اما کاریش ندارند. هر چی هم بهش میگیم میگه باید خودتون صحبت کنید».
برای محمد شاید «نه به راسیسم» فقط یک شعار قابل تکرار نیست. او در فرانسه مهاجر است و بارها مورد خطابهای راسیستی قرار گرفته. سال پنجم ابتدایی که بود یکی از بچههای مدرسه وقتی متوجه شد که محمد ایرانیست از او خواست که برای دیگر بچههای مدرسه «سلاح» بیاورد. یا وقتی تازه به فرانسه آمده بودیم و سطح زبان محمد هم بالا نبود٬ در حیاط مدرسه تنهایش میگذاشتند و حتی سراغ «حزبالله» را از او گرفته بودند. چند باری هم به خاطر اسماش٬ محمد را مسخره کردند.
محمد با نمونههای نزدیکتر هم برخورد داشته. وقتی سال گذشته به منطقهای اثاثکشی کردیم که بیشتر مهاجرنشین است٬ برخی از دوستانش به خانهمان نیامدند و حتی رابطهشان را با او قطع کردند. یا تعدادی دیگر هم علنی به محمد گفتند که در آن منطقه «سیاه» زیاد هست. حتی برخی از دوستان اجازه ندادند که بچههایشان در پارک جلوی خانه بازی کنند. دلیل انها هم صرفا وجود رنگینپوستها در این محله است.
راسیسم در روزمرههای جامعهی فرانسه به چشم میخورد اما روایت از جایی جالب میشود که مهاجران علیه مهاجران شمشیر میبندند. مسالهای که شاید به سردرگمی بچهها هم منجر شود و برایشان سوال ایجاد کند. مانند چندی پیش که با تعدادی از دوستان ایرانی به رستورانی هندی رفته بودیم. خانم ایرانی ۵۰ سالهای همراهمان بود که مدام دور تا دور سالن رستوران را چشم میگرداند. دست اخر هم طاقت نیاورد و گفت: «آها. بالاخره پیدا کردم. یک چشم آبی هم توی این رستوران هست». نگاهی به چشمهای خودش کردم که قهوهای بود و دستانش در دستان شوهر فرانسوی و چشم آبی قرار داشت. سوال را میشد از چشمان بچههایی که همراهمان بودند٬ حدس زد.
محمد معمولا وقتی سوالی برایش در جمع مطرح میشود٬ من یا پدرش را به گوشهای صدا میزند٬ میپرسد و بعد اظهارنظر میکند. این اتفاق در رستوران هم افتاد. صدایم زد و گفت: «چرا خاله این حرف رو زد؟ مگه خودش کجاییه؟ مگه مهمه که چشمهای کی چه رنگی باشه؟ چرا همه راسیست شدند؟». البته در آن شب جوابی به خاله ایکس خود نداد اما تمایلی هم برای ارتباط با آنها دیگر نداشت. هر وقت نامی از آنها آورده میشود٬ نیمنگاهی میاندازد و زیرلب میگوید: «راسیست».
روزگار خودم را مرور میکردم. زمانیکه در مدرسه دانشآموزی را به خاطر تیرگی رنگ پوستاش مسخره و تحقیر میکردند. یا آن هنگام که دانشاموزی عرب به کلاسمان آمد و همه از او کنارهگیری کردند. یا ترسی که در دلمان از هر فرد افغان ایجاد شده بود. سری چرخاندم تا آدمهای اطرافم را محک بزنم. از فلان سردبیر فلان سایت که رنگ پوست همسرم را به شوخی میگرفت و به خاطر تخصصش که خاورمیانه است٬ او را «عرب» صدا میکرد یا فلان فعال حقوق بشر که هر روز هنگام سوار شدن به مترو و همراهی با «سیاهها» شال جلوی بینیاش میگرفت.
مثل تمام مادرها که به تربیت و آموزش فرزندانشان فکر میکنند٬ من هم سالها درگیر بودم که چطور میتوانم در اینگونه مسایل برای پسرم ایجاد حساسیت کنم. چطور میتوان دنیای کودکی او را با دردها و تبعیضهای روزگار همراه ساخت؟ بهترین راه برای تاثیرگذاری بیشتر چیست؟ چطور میتوان مفاهیم انسانی را بدون فشار و بدون روشهای خشک و رسمی به کودک آموزش داد؟ و ...
راسیسمیابی محمد اما کمی خیال همیشه نگرانم را راحت کرده که اگرچه تبعیض٬ راسیسم و بسیاری ضدارزشهای دیگر در این جامعه وجود دارد٬ اما «نه» به آنها نیز موجود است و برای یاد گرفتن یا یاددادن این «نه» کسی به زندان نمیافتد و از حقوق خود محروم نمیشود. حتما تجربههای محمد با من و مایی که در راسیسم به دنیا آمده و رشد کردیم٬ فرق خواهد داشت و هرچه شود بهتر از من خواهد بود.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر
دلیلش چیه که به جای واژه ی نژادپرستی می نویسید راسیسم ؟