زود از کوره در میرفت. برخوردهایش با زیردستان گاهی تند بود. آنان که او را چند بار دیده بودند فقط پرخاشهایش را به یاد داشتند. جز تندی و تندخویی نکته دیگری نیز از او در خاطرهها نقش بستهاست: علاقهاش به شکار و تیراندازی. همین علاقه مفرط به شکار بود که سبب شد برای حفظ گونههای بزرگ جثه و در شرف نابودی، سنگ بنای کانون شکار را بگذارد.
شاهپور عبدالرضا، برادر ناتنی محمدرضا پهلوی در سال ۱۳۰۳ در تهران به دنیا آمد. او فرزند هفتم و پسر چهارم رضا شاه بود از آخرین همسرش (عصمت دولتشاهی) که نسبی قاجاری داشت. عبدالرضا به همراه شماری از خانواده سلطنتی، پدر را در دوران تبعید همراهی کرد. چندی پس از مرگ رضا شاه به آمریکا رفت. در سال ۱۳۲۶ مدرک خود را در رشته مدیریت بازرگانی از دانشگاه هاروارد گرفت. سه سال بعد با پریسیما زند ازدواج کرد. عکسهای موجود و در دسترس نشان میدهند همسرش نیز در برخی سفرهای شکار همراه او بوده است.
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران اسنادی منتشر کرده که از ضرب و شتم تلفنچی کاخ مرمر توسط شاهپور عبدالرضا حکایت دارد. در سند دیگری، به او تذکر داده شده بدون اطلاع برادر تاجدار و کسب اجازه از او اقدامی انجام ندهد. محیطبانِ قدیمی ارسباران وقتی خاطراتش را مرور میکرد، پرخاش شاهپور را به یاد آورد که از حضور مردم در آن منطقه و موفق نشدنش در شکار سیاهخروس قفقازی عصبانی بود.
شاهپور عبدالرضا، منوچهر ریاحی که دوست و باجناقش بود به همراه همسرانشان در سال ۱۳۳۳ برای شکار به تانزانیا رفتند. راب گلن (Rob Glen) تاکسیدرمیست و مجسمهساز مشهور که آن زمان فقط ۱۶ سال داشت، موظف بود پرندگان شکار شده توسط آن دو شکارچی ایرانی را جمعآوری و برای تاکسیدرمی آماده کند. پس از پایان سفر، شاهپور عبدالرضا به گلن پیشنهاد داد برای جمعآوری مجموعهای از پرندگان به ایران برود و در یکی از کاخهای سلطنتی اقامت کند. اما او به دلیل پذیرفته شدن در کارگاه تاکسیدرمی مشهور جوناس برادرز (Jonas Brothers) که حضور در آن رویای دیرنش بود پیشنهاد اقامت در ایران را قبول نکرد. دو سال بعد از این سفر کانون شکار راهاندازی شد.
اسکندر فیروز بنیانگذار سازمان حفاظت محیطزیست در کتاب خاطراتش یک تماس تلفنی را در سال ۱۳۳۵ سرنوشتساز نامیده: «دوستم منوچهر ریاحی روزی به من تلفن كرد و گفت شاهپور عبدالرضا علاقهمند است سازمانی به نام كانون شكار ایجاد شود تا شكار جانوران در فصلهای غیرمجاز تحت كنترل قرار گیرد. شاهپور درخواست كرده بود ریاحی دبیركل كانون شود و اظهار علاقه كرده بود كه من هم در گرداندن كانون همكاری داشته باشم. ریاحی توضیح داد كه كانون باید یك ارگان دولتی مستقل باشد و نه یك دستگاه خصوصی.»
به نوشته فیروز، ریاحی چند نمایندگی شرکتهای بزرگ اروپایی را داشت و صاحب «شرکت خشکه و فولاد» بود. او طبقه دوم ساختمان این شرکت را در اختیار کانون شکار قرار داد. پیش از این قرار بود شاهپور علیرضا، برادر تنی شاه، با همکاری ریاحی امور شکار را سر و سامان دهد. اما در سال ۱۳۳۳ در یک سانحه هوایی درگذشت. مرگ او پایان ساماندهی وضعیت شکار و طبیعت در ایران نبود.
پیشنهاد همکاری با کانون شکار، زمانی به فیروز داده شد که او نماینده دوره نوزدهم مجلس شورای ملی بود. پس از آن تماس تلفنی، فیروز در نخستین دیدار با ریاحی از او پرسید: «شاهپور برای من چه پستی در نظر گرفته است. ریاحی با قدری تردید– كه باعث تعجبم شد– گفت قائم مقام دبیركل. به وضوح خجالت زده بود و به همین دلیل من هم برای پوشاندن آن خجالت و نیز چون ده سال از من بزرگتر بود، بدون حرفی آن را پذیرفتم. سپس درباره لایحهای كه قرار بود به مجلس داده شود برایم توضیح داد. البته میخواست كه در مجلس مواظب لایحه و تصویب هر چه سریعتر آن باشم. اضافه كرد كه دو همكار دیگر برای این كانون نماینده مجلس هستند، یكی یارمحمد خان شادلو و دیگری [عباسقلی] عربشیبانی.»
کانون شکار پس از تصویب «طرح قانونی راجع به شکار» توسط مجلس شورای ملی کار خود را در خرداد ۱۳۳۵ آغاز کرد. ایجاد مناطق حفاظت شده و وضع مقرراتی برای شکار از جمله نخستین اقدامهای این کانون بود. در خاطرات فیروز به نقش شاهپور عبدالرضا در حفاظت مناطق اشارههایی شده است. به عنوان مثال درباره حفاظت از منطقه وررشت و دشتنظیر نوشته است: «روزی ریاحی و من در اتومبیل شاهپور كه خودش پشت فرمان بود، در جاده كناره نزدیك چالوس بودیم و صحبت از مناطق حفاظت شده بود .من درصدد بودم در مدح وضع طبیعی و بلكه اكولوژی وروشت و دشت نظیر سخنوری كنم تا شاهپور حفاظت شدن آن منطقه را تصویب كند كه در پاسخ من گفت منطقه خیلی بزرگی است و مسالهساز. خواستم بگویم كه همه كارهای مثبت و مفید مساله سازند... كه ریاحی با یك جمله قضیه را در جهت موافقت گرفتن از شاهپور درست كرد و گفت، حفاظت آن منطقه باعث خواهد شد پس از مدت كوتاهی تروفههای ممتازی از پازن و مرال پیدا شود. شاهپور موافقت كرد.»
پس از آن که گوزن زرد در منطقه دز و کرخه پیدا شد، کانون شکار این منطقه را حفاظت شده اعلام کرد. در دهه ۴۰ چند راس گوزن زرد زندهگیری شد. شاهپور عبدالرضا ۵۵ هکتار از زمینهای خود در دشت ناز را برای حفاظت و تکثیر این گونه به خلف کانون شکار (یعنی سازمان شکاربانی و نظارت بر صید، و بعدتر سازمان حفاظت محیطزیست) واگذار کرد.
بعد از حادثه بهمن ۵۷، مردم به برخی از مناطق حفاظت شده حمله کردند، آنها را به تملک خود در آوردند و به قتل عام جانوران پرداختند. حاکمان جدید نیز میخواستند سازمان محیطزیست را تعطیل کنند. گمان میکردند کل سیستم و زمینها و حیاتوحش به شاهزاده عبدالرضا و دربار تعلق دارد. این تفکر در زمان کانون شکار، ۲۵ سال پیش از انقلاب ۵۷ نیز وجود داشت. فیروز در خاطراتش به این موضوع اشاره کرده است: «دریافت بودجهای متناسب با وظایف دستگاه ما [کانون شکار] واقعا موضوعی بود که مرا ناراحت و عصبانی میکرد. در ذهن مسئولان دولتی، کانون شکار دستگاه خصوصی شاهپور عبدالرضا تلقی میشد و در نتیجه اکراه داشتند که بودجه لازم را بر اساس پرسنل و تجهیزات مربوط به هدفهای قانونی جدی بگیرند.»
بین برخی از کارکنان سازمان محیطزیست، شاهپور عبدالرضا به والاحضرت شکار یا والاحضرت محیطزیست مشهور بود و در مجامع شکار نیز به عنوان یکی از ده شکارچی برتر جهان. او بسیاری از گونههایی را که شکار میکرد به موزه تاریخ طبیعی میداد که پس از تاکسیدرمی در معرض نمایش عمومی قرار گیرد.
دوستدارانِ اسکندر فیروز -که با تلاش بسیار توانست کانون شکار را به سازمان حفاظت محیطزیست بدل کند- عقیده دارند شاهپور عبدالرضا در جلسه شورای عالی حفاظت محیطزیست در مرداد ۱۳۵۶ پیشنهاد برکناری اسکندر فیروز را ارائه کرد چون فقط به فکر شکار بود و برعکسِ فیروز به حفاظت محیطزیست عقیدهای نداشت. به اعتقاد این گروه، فعالیتهای حفاظتی در حوزه محیطزیست خاطر والاحضرت را مکدر میکرد! به همین دلیل در آن جلسه گفت: «آقای فیروز مدتی طولانی فعالیت کرده و خسته شدهاند. بهتر است جای خود را به یک نیروی جوانتر بدهند.»
روایت دیگری نیز برای صدور این پیشنهاد (یا دستور) وجود دارد. یکی از شکارچیان با سابقه در سفری برای شکار تار (نوعی بزکوهی) همراه شاهپور عبدالرضا بود. او تعریف کرد که پس از شکار و در راه سوار شدن به هلیکوپتر، شاهپور از همکاری فیروز و شهبانو و نیز علاقه ملکه به مسائل محیطزیستی ابراز ناخرسندی کرد و گفت: «وقت آن است که جانشین مناسبی برای فیروز پیدا کنم». در کتاب خاطرات فیروز میتوان از تلاشهای فرح پهلوی در ارتباط با مسائل محیطزیست نکاتی به دست آورد. پس از انتخاب زمین پردیسان و انجام مراحل اولیه، گروهی از مهندسان از شاه خواسته بودند زمینهای پردیسان -که ارزش آنها هر روز افزایش پیدا میکرد- برای ساخت و ساز و توسعه شهری در نظر گرفته شود. وقتی ملکه این موضوع را شنید، با گریه مقابل شاه زانو زد و درخواست کرد این زمینها در اختیار طرح پردیسان باقی بماند.
شاهپور عبدالرضا در سال ۱۳۵۵ (۱۹۷۶) بنیاد بیناللملی حفاظت حیاتوحش (International Foundation for the Conservation of Wildlife) را در پاریس بنیان گذاشت. این سازمان ابتدا با سرمایه او کار خود را شروع کرد. سپس دوستانش که عضو کشورهای صادرکننده نفت (اپک) بودند به این بنیاد کمک کردند. شاهپور عبدالرضا مدتی ریاست شورای بینالمللی شکار و حفاظت حیاتوحش (International Council for Game and Wildlife Conservation) را به عهده داشت (که در این ارتباط اطلاعات چندانی در دسترس نیست). او همچنین بین سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۷ رییس هیات امنای مرکز مطالعات مدیریت، شعبه دانشگاه هاروارد در ایران بود (این مرکز بعد از انقلاب به دانشگاه امام صادق تغییر کرد).
کتابی به زبان انگلیسی از شاهپور عبدالرضا منتشر شده به نام جستوجوی ملوکانه (Royal Quest). در بخشی از این کتاب آمده است: به خود میبالم که تلاش کردم حیاتوحش و زیستگاههای آن را برای نسل بعد حفاظت کنم. در سالهای جوانی، نگران وضعیت حیاتوحش کشورم بودم. از اینرو برای تصویب نخستین قانون شکار و ایجاد نخستین سازمان شکار همکاری کردم. به خود میبالم که با کمکهایی که کردم مناطقی حفاظت شدند و ماوایی شدند که حیاتوحش در آنها باقی بمانند. احساس سربلندی میکنم که این نگرانیها و تلاشها باعث شد گوزن زرد ایرانی، یوزپلنگ و بسیاری گونههای دیگر منقرض نشوند. سربلندم به دلیل بنیانگذاری سازمانی بینالمللی که در سراسر جهان برای حفاظت حیاتوحش فعالیت میکند. شاید هیچگاه غیرشکارچیها درک نکنند من در آن واحد، هم حافظ حیاتوحش بودم و هم شکارچی ورزشی آنها. البته برای شکارچیان این نکته غریبی نیست. اگر آنان نبودند بسیاری از گونهها تا کنون منقرض شده بود.
شاهپور عبدالرضا در ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۳ درگذشت. او به زمانهای تعلق داشت که نه تنها از شکار انتقاد چندانی نمیشد که مایه مباهات هم بود. این که او و همفکرانش فقط برای شکارِ بیشتر، آستینها را بالا زدند و به حفاظت مناطق پرداختند شاید برداشتی باشد یک جانبه و تک بعدی. فعالیت آن شکارچیانِ پرآوازه با هر هدف و نیتی که بود سبب شد شبکه مناطق حفاظت شده در کشور ایجاد شود و جانوران بسیاری از خطر انقراض فاصله بگیرد. قضاوت درباره این که عبدالرضا پهلوی چه کارهایی برای حفاظت حیاتوحش انجام داد، منجی یا جانی آن بود را باید به زمانی موکول کرد که اطلاعات بیشتری از فعالیتهای او در دست باشد.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر