اين تجربه مشترک را از بسیاری شنيدهام. روزهای اول در استرالیا و سوار بر اتوبوس همه مسافران با هم حرف میزنند ولی شما متوجه نمیشويد چه میگويند. بزحمت بعضی واژههای آشنا به گوشتان میرسد ولی همانها هم در سيل گفتگوها گم میشوند. درست خلاف آن چيزی که در ايران رخ میدهد که وقتی توی اتوبوس نشستهايد همه حرفها را میفهميد. موضوع آرام آرام در ماههای بعد حل میشود و بوضوح گفتگوها را تشخيص میدهيد. بعد لهجهها را میشناسيد و دست آخر خودتان به يک لهجهای که نمیدانيد از کجا آمده شروع میکنيد به حرف زدن. بعدها خودتان ممکن است لهجه مشخصی را انتخاب کنيد و با همان گفتگو کنيد، گرچه آدمهای بدون لهجه هم کم نمیبينيد. توی این اوضاع درهم پيچيده زبانی ممکن است برسيد به نقطه فجيعی که عبارت است از اين که وقتی فارسی حرف میزنيد واژههای انگليسی هم وسط حرف زدنتان بپرانيد. بستگی به دور و اطرافيانتان دارد. اگر اهل کتاب فارسی خواندن و نوشتن باشند يک حدی از اين واژه پرانیها را تحمل میکنند ولی بعد بلاخره واژههای فارسی را بهتان میرسانند. ولی اگر با زبانتان وارد اين داستان بشويد که "شما توی فارسی به اين چی ميگين" آنوقت کلاهتان توی هم میرود. با همه اينها- و تا جایی که من تجربه کردهام- فارسی حرف زدن آدمهای بی ادا و اصول در خارج کشور خيلی بهتر از گروه بزرگی از کسانیست که داخل کشور زندگی میکنند. مهمترين دليلش اين است که يک جاهایی باید بطور کامل به زبان غيرفارسی حرف بزنيد و لازم نيست وقتی داريد با دوستانتان به زبان فارسی حرف میزنید مهارتتان در زبانهای ديگر را بگذاريد وسط. البته اين هم هست که مثل داخل کشور، گروهی بسيار بهتر و سليستر حرف میزنند و يک گروهی هم با مهارت کمتر. ولی خط مشخصی ميان فارسی و غيرفارسی حرف زدن وجود دارد که همه آن را میشناسند. يک فروشنده لوازم آزمايشگاهی آمده بود برای معرفی محصولاتش. از روی اسم و فاميلم متوجه شد که مهاجرم. پرسيد اهل کجا هستم:
من: از ايران آمدم.
مرد: پس قورما سابزی دوست داری.
من: تو از کجا قورمه سبزی رو میشناسی؟
مرد: همسرم ايرانيه.
من: چه جالب. پس فارسی هم بلدی.
مرد: چند تا جمله بلدم ولی نمیتونم حرف بزنم.
من: ايران رفتی؟
مرد: آره. هر دو سه سالی میريم ايران چند هفته میمونيم. خيلی خوش میگذره.
من: اونجا فارسی حرف میزنن خسته نميشی؟
مرد: وقتی توی مهمونی همه فارسی حرف میزنن گوش ميدم. يا يک جوری سر خودم رو گرم میکنم. بعضی وقتها چند نفری انگليسی بلدند با هم حرف میزنيم.
من: همسرت اهل کجاست؟
مرد: اهل يزد.
من: خوب پس کارت تمومه. يزدیها با هم حرف میزنن من هم به زحمت متوجه ميشم چی ميگن تو که ديگه اصلن فکرشم نکن.
مرد: هاهاهاها ... آره همسرم ميگه فارسی هم بلد باشی باز باید دوباره توی يزد متولد بشی که بفهمی ما چی ميگيم.
من: هاهاهاها ... حالا واقعا اذيت کننده نيست متوجه نميشی چی ميگن؟
مرد: نه زياد. همسرم حواسش هست که خيلی تنها نمونم. ترجمه میکنه متوجه ميشم درباره چی دارن حرف میزنن.
من: اینجا توی استراليا چطور؟ خونه دوستان ايرانی ميريد؟
مرد: آره مهمونی که هست میريم. البته متوجه هستم که ممکنه براشون راحتتر باشه با هم فارسی حرف بزنن ولی مگه مهمونی چقدر طولانيه.
من: به نظرم از اونطرفی مشکلی پيش نمياد. يعنی همسرت که میاد خونه دوستان غير ايرانی همه با هم انگليسی حرف میزنن.
مرد: آره اون که معموليه. همسرم البته اونجا هم زياد با همه حرف میزنه.
من: هاهاهاها ... پس تو خیلی برات فرقی نداره مهمونی ايرانی بری يا غير ايرانی.
مرد: نه من کم حرف میزنم. فکر میکنم شايد من و همسرم با همديگه خوبيم برای اينه که من کم حرف میزنم اون زياد. اگه دوتاییمون یک جور بوديم دوام نمیآورديم.
من: حالا با لهجه يزدی چيزی بلدی بگی؟
مرد: تَمبو پوشيدم. به همسرم ميگم تَمبو پوشيدم بزن بريم بيرون میخنده.
من: هاهاهاها ... میدونی تمبون چیه؟
مرد: يعنی شلوار. نه؟
من: آره ولی شلوار قدیمی. مثل پيژامه گشاد.
مرد: هاهاهاها ... مهم نيست من همين شلوار معمولی میپوشم. خوب بيا اين کاتالوگ جديد رو ببين. اگه چيزی لازم داشتين به من خبر بده.
من: باشه. ميدم به رئيسم اگه خواست باهات تماس میگيريم.
مرد: امروز به همسرم ميگم با تو آشنا شدم.
من: باشه. بهش سلام برسون.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر