مصطفی عزیزی، تهیهکننده برنامههای تلویزیون که به کانادا مهاجرت کرده بود، در سفرش به ایران بازداشت شد و اکنون در بند هشت سالن هفت زندان اوین محبوس است. به نوشته سیامند زندی (ایرانوایر)، مصطفی عزیزی روزنوشتها و تأملات اجتماعی، سیاسی و فرهنگیاش را با عنوان «شبح» منتشر میکرد. پورزند مینویسد: « او همان زمان که "شبح" بود، آنچه در دل داشت را صریح و بیپرده مینوشت و اعلام میکرد که "من دگراندیشم" و تنها تفاوتم با شما در همین جاست. ایرانیام، به سرزمینم عشق میورزم، اما اندیشهام چون شما نیست.»
«شبح» که در سال ۱۳۸۱ شروع به کار کرد، در دوران شکوفایی وبلاگنویسی در ایران یکی از وبلاگهای معتبر بود. عزیزی در یکی از روزنوشتهایش در بیان مفهوم «فردیت» و پیوند آن با «سرکشی» مینویسد: «زنبورها رابینسون کروسو نمیشوند.»
رابینسون کروسو در اوین
رمان رابینسون کروسو نوشته دانیل دفو در سال ۱۷۱۹ منتشر شد. از این رمان پرخواننده معمولاً به عنوان نخستین اثر ادبی یاد میکنند که در آن انسان صاحب فردیت میشود.
رابینسون کروسو، یگانه قهرمان کشتیشکسته آلمانیتبار در این رمان، در یکی از روزنوشتهایش مینویسد: «به گمانم سیاُم سپتامبر بود که من وارد این جزیره وحشتناک شدم. بعد از ۱۲ روز متوجه شدم که اگر به فکر چارهای نیفتم به خاطر نبود قلم و دوات و کتاب و تقویم، حساب زمان از دستم درمیرود و ممکن است کار به آنجا برسد که حتی دیگر نتوانم یکشنبه را از روزهای دیگر هفته تشخیص بدهم. به این ترتیب عمل کردم: روی یک تکه چوب که در بدو ورودم به جزیره به شکل صلیب در خاک فروکرده بودم، نوشتم: من در تاریخ ۳۰ سپتامبر سال ۱۶۵۹ وارد این جزیره شدم.»
زنبورها که موجوداتی کاملاً اجتماعیاند، اگر از کندوشان دور بیفتند نمیتوانند زندگی کنند. رابینسون کروزو اما کشتیاش میشکند، و پیوندش با هموطنانش قطع میشود و با این حال او که تا چندی پیش خود را در برابر خداوند بیاراده تصور میکرد، در ۲۸ سالی که تک و تنها در جزیرهای دورافتاده در نزدیکی سواحل آمریکا به سر میبرد، صاحب فردیت میشود و از اعتقاداتش دفاع میکند.
مصطفی عزیزی از جزیره دورافتادهای به نام تورنتو به ایران بازگشت و بعد از یک ماه اقامت در وطنش ۸ دی ماه سال گذشته بازداشتش کردند. اتهام او: تبلیغ علیه نظام و توهین به مقامات. انسان ایرانی به راستی کجا بیپناهتر و دورافتادهتر است، در وطنش یا در کشورهای بیگانه؟
همه آن کاشفان بینام و نشان سرزمینهای قطبی
در ادبیات داستانی جهان همه کشتیشکستگان و کاشفان بینام و نشان سرزمینهای قطبی، و در روزگار ما آنها که به مصیبتی دچار شدهاند، برای به بیان درآوردن اندیشهها و احساساتشان از قالب روزنوشت استفاده میکنند. در ایران، این شیوه بیان ادبی با ادبیات روشنگرانه صدر مشروطه درآمیخته است: آثاری مانند «چرند و پرند» دهخدا و «علی عمو چنین گفت» نوشته افصح المتکلمین. نوشتههای مصطفی عزیزی در حد فاصل بین این دو گونه ادبی شکل میگیرد: هم از تلخی روزنوشتهای کاشفان بینام و نشان سرزمینهای قطبی نشان دارد و هم از نوشتههای اجتماعی و انتقادی صدر مشروطه.
با او همسفر شویم:
مینویسد: « من یک شبح بدونِ جنسیت هستم. آیا دو انسان میتوانند: فارغ از جنس و رنگ و نژاد با هم گفتوگو کنند؟ باید دوست داشتنِ فارغِ از جنسیت را تمرین کنیم. همدیگر را دوست بداریم چون انسانیم.»
۸ بهمن ۱۳۸۰، ساعت یک بامداد این اندیشه از سرش میگذرد: «فراموش نکنیم هیچ دو انسانی با هم یکسان نیستند.»
شش سال بعد، در فروردین ماهی از سالهای رفته مینویسد: «قصد سفر کردهام. میروم به جایی دور و بس نزدیک. آب چشمهاش زلال است و دل مردمانش سبز.»
با او به اسفند ۸۳ میرسیم: دومین جلسه محاکمه کبرا رحمانپور برگزار شده است. یک زن ۲۳ ساله که شوهر ۶۵ سالهاش را به قتل رسانده. آیا او را قصاص میکنند؟ مینویسد: «قوانین غلط که به هیچوجه تناسبی با زندهگی امروز ندارد موجب میشود که دست دادگاه بسته باشد.»
میگوید اگر «زندگی» را به شکل «زندهگی» بنویسیم، این کلمه را سرزندهتر کردهایم.
و در روزی دیگر و ساعتی دیگر مینویسد: «جنبش زنان به جنبش چند زن تبدیل شد و اکنون ما ماندهایم و جنبش معلمان که معلوم نیست چه سرنوشتی داشته باشد.»
فرودین ۱۳۸۶ است. ساعت ۱۲ و ۲دقیقه. آیا زمان متوقف مانده است؟
به اتفاق میرسیم به ۲۳ مرداد ۱۳۸۳ و به متن «ما نویسندهایم» که پیش از این در نشریه «آدینه» با امضای ۱۳۴ نویسنده منتشر شده بود: «ما نویسندهایم، یعنی احساس و تخیل و اندیشه و تحقیقِ خود را به اشکالِ مختلف مینویسیم و منتشر میکنیم. حقِ طبیعی و اجتماعی و مدنیِ ما است که نوشتهمان آزادانه و بیهیچ مانعی به دستِ مخاطبان برسد.»
سنگچینهای کنار راه
جمعه ۲ دی ۱۳۸۴. نشر مشکی کتاب کوچکی از شعرهای عاشقانه چند شاعر کرد منتشر کرده است. ژیلا حسینی، شاعریست سقزی که در سانحه رانندگی جان خود را از دست داده. عزیزی شعری از او را به نقل از این کتاب میآورد: «و از آن چراغ خواب غمگين بپرس/که شب و روز چند بار/مهربانیات انار دلام را میفشارد.»
سفر همچنان ادامه دارد. هوا همچنان طوفانیست و مقصدی، کاروانسرایی، استراحتگاهی هم در چشمانداز نیست. مردی در جادهها سرگردان است. مینویسد: «اگر قافله بشريت در اين راههای پرپيچوخم از منزلی به منزل ديگری رفته است نه دليل ماهر داشته است نه رفيق همراه. سنگچينهای کنار راه راهنما بودهاند.»
راههای پرپیچ و خم و خستگی، یک ماجرای تکراری و تاوان تفرد و تجدد و عقیده است. در یکی از داستانهای بوریس ویان، پای سربازی در جنگ جهانی اول روی مین میرود. چارهای ندارد جز آنکه قلم و کاغذی از جیبش درآورد و روی آن بنویسد: پای من در این لحظه روی مین رفت.
ویان در شعر «سرباز فراری» مینویسد: «اگر دنبالم آمدید، به پلیسهاتان بگویید من مسلح نیستم. آنها میتوانند به من شلیک کنند.»
هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران گزارش داده است که ۱۱ خردادماه سال جاری مصطفی عزیزی را محاکمه میکنند. ریاست دادگاه او را قاضی صلواتی به عهده دارد.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر