چندی پیش تصویری از یک هفت سین فاطمی منتشر شد. تصویری که نشان می داد نمادهای دیرینهسال هفتسین ما را دستگاههای حکومتی با فرهنگ خود «بازتعریف» کردهاند: به بهانهی اینکه ایام٬ ایام فاطمیه است٬ هر سینی را چنان چیدهاند که ربطی به فاطمه و داستان شهادتش پیدا کند. مثلا یک سین٬ سیلی نامرد مدینه و...
کیانا کریمی دستاندازی حکومت را به نمادهای کهن ایرانی سنجیده است و طی یک یادداشت تحلیلی خوب پیشنهاد داده که در تقابل با سیاستهای یکسانساز حکومتی که میخواهد همهی تنوع قومی٬ نژادی٬ جنسیتی و فرهنگی ایرانیان را ذیل مقولهی «اسلام» ببرد و به آن فروبکاهد٬ ما از سیاستهایی هواداری کنیم که مروج و موید تنوع فرهنگی و چندگانگی طبیعی هویت شهروندان باشد. او در انتها توصیه میکند به: تغییر مولفه های مبارزه از «ایرانی در برابر اسلامی»، به «هویت چندگانه در برابر یکسان سازی.»
اعتراض من به این نوشتهی خوب٬ فقط به همین جملهی آخر برمیگردد. موضوع این است که من نفهمیدم چطور «ایران» و «ایرانی» خود یک نام جامع و فراگیر نیست که از قدیم بر همه اقوام و نژادهای ایرانی اطلاق میشده و به همراه نام و نمادهای دیگر از جمله زبان مشترک پارسی٬ مایهی وحدت ملی در عین تکثر نبوده است!؟ و اگر این درست است که «ایران» نام هفتاد و دو ملت٬ نژاد٬ قومیت و فرهنگ است٬ پس چرا کسانی که نگران برنامههای یکسانسازند٬ میخواهند این نام را کنار بگذارند!؟
«اسلام»ی که امروز میشناسیم یک ایدئولوژی جامع است که برای حضور ما در سرویس بهداشتی گرفته تا حجله٬ تا برنامههای تلویزیونی و سیاست خارجی کشور دستورالعملهای دقیق دارد و این دستورالعملها تا لحظهای که ما را داخل قبر میکنند٬ وجود دارند.
چنین دستورالعمل جامع و دقیقی مایهی اختلاف میشود. چون فینفسه اختلاف سلایق و عقاید را به هیچ میانگارد.
اما «ایران» به همراه چند نام و علامت که مردم با آن پیوند عاطفی برقرار کردهاند و اساسا چندان قابل نظریهپردازی(theorization) و نظرورزی (speculation) نیست و مبدل به ایدئولوژی نمیشود٬ نمیتواند کارکردی فروکاهنده داشته باشد. طرفه اینکه٬ تأکید دولتهای پیش از انقلاب و به طور کلی نخبگان عصر مشروطه بر ملیت و وطندوستی٬ از قضا برای حفظ این تکثر فرهنگی- قومیتی بوده است.
کسی مانند احمد کسروی که خود را رسما ملیگرا مینامید - و احتمالا کوششهایی برای مبدل ساختن وطندوستی به یک ایدئولوژی صورت داده بود٬ که مورد استقبال هیچیک از دولتهای آن زمان و از جمله خاندان پهلوی قرار نگرفت - و بر نام «ایران» و «ایرانی» تأکید میکرد٬ خود آذری بود و مخالف پانترکیستهای آن زمان که تحت حمایت دولت عثمانی بودند.
من معتقدم بسیاری از نخبگان این را میفهمیدهاند که وطندوستی با تمرکز بر ایران باستان و نامی مانند «کوروش» مایهی وحدت ملیست و به همین جهت نخبگان عصر مشروطه که کشور را در جریان جنگ اول تکهپاره دیدند و شاهد ضعف دولت مرکزی و ظهور گرایشهای تجزیهطلبانه بودند*٬ راهی بهتر از مطرح کردن این نامها و نمادها نمیشناختند.
شواهدی وجود دارد که آنها از طرح وطندوستی با صبغهی باستانگرایی٬ رقابت با مرتجعین را هم میخواستند و مدنظر داشتند!
لحظهای به این فکر کنید که دولتهای توسعهگرای پیش از انقلاب که با فرهنگی سنتی مواجه بودند که فینفسه سازگاری با ارزشهای مدرن ندارد٬ چگونه باید جلوی سوءاستفادهی روحانیت سیاسی از اسطورهها و قصص شیعی را میگرفتند!؟ روحانیتی که خود را در تقابل با برنامههای توسعهگرایانه میدید و از هر فرصتی برای مخالفت با برنامههای دولت با استناد به اسطورههای مذهبی استفاده میکرد!؟
من فکر میکنم طرح «اسطورهی کوروش»٬ شگردی برای تحتالشعاع قراردادن اسطورههای مذهبی بدون ایراد توهین یا بیادبی به ساحت آنها و مواجههی مستقیم با ارزشها و عواطف مردم بود.
برای برخی از دوستانم نوشته بودم که فیالمثل باستانی پاریزی هنگامی که کتاب «کوروش کبیر» را تهیه میدید (۱۳۴۲) و ترجمهی اثر پژوهشی ابوالکلام آزاد با نام «دوالقرنین یا کوروش» را در آن میگنجاند٬ میدانست که در راستای سیاستهای تبلیغی پهلوی دوم و جهت رقابت با اسطورههای مذهبی چنین میکند.
پیوند دادن نام کوروش با ذوالقرنین قرآن هم٬ چیزی جز کمک به تبلیغ بیشتر نام کوروش میان برخی از مردم روشناندیش مذهبی از جمله روحانیت غیرسیاسی نبود. ایشان به نظر مثبت شادروان علامهی طباطبایی به تفسیر ابوالکلام آزاد و ذکر این عقیده در اثر خود المیزان٬ اشاره میکند.
کتاب «کوروش کبیر» استاد مرحوم باستانی پاریزی** را من سالها پیش خوانده بودم و هنگامی که برای دوستان چنین مینوشتم٬ حافظهام یاری نمیکرد که دقیقاً چه اظهاراتی یا قرائنی در کتاب میتواند اثبات کند که ایشان متوجه دلالتهای سیاسی کار خود بوده است. بنابراین به کتاب رجوع کردم تا مطمئن شوم چنین قرائنی هست و در این خصوص اشتباه نگفتهام.
ایشان در فصل «دستههای گل بر مزار کوروش» شرح مختصری از سفر خود و اهالی نظر به پاسارگاد برای شرکت در جشن تجلیل از کوروش میدهد (همان جشنهای دو هزار و پانصد سالهی شاهنشاهی که برای تبلیغ فرهنگ ایران برگزار میشد).
در پنج یا شش کیلومتری پاسارگارد وقتی برای بازرسی (که از ترس فعالیتهای چریکی گروههای مسلح چپ شدت گرفته بود) متوقف میشوند٬ نظر باستانی پاریزی جلب میشود به «بقعهی کوچک امامزاده مانند»ی با سقف سبزرنگ و بیرقی سیاه بر بالا٬ که مردم پای پیاده و با شتاب خود را به آن میرساندند تا زیارت کنند. فاصلهی این بقعهی زیارتی با مقبرهی سنگی کوروش آنچنان بود که این دومی هم کم و بیش دیده میشد.
استاد باستانی پاریزی به یکی از همراهان میگوید که با گوش جان میشنود که میان این بقعه و آن مقبرهی سنگی گفت و گویی هست! القصه اینکه٬ کوروش صاحب آن مقبرهی دو هزار و پانصد ساله٬ از امامزادهی مدفون در آن بقعه میخواهد که معجزه کند و تعدادی از زوّار خود را به جای این اهل نظر روشنفکرمآب٬ و این امراء و شاهانی که دعوت شدهاند٬ به او هدیه دهد! (صص ۱۳۴-۱۳۵) این در حالیست که چند صفحهای جلوتر٬ پاریزی نوشته است که تعصب پورداوود را ندارد که معتقد بود هر ایرانی همانطور که مکلف است دستکم یک بار به زیارت کعبه برود٬ باید خود را مکلف بداند که دستکم یک بار هم به زیارت پاسارگاد بیاید!
پیداست که اگر هم ایشان تعصبی از این جنس نداشته است٬ با این حال همان بقعهی کوچک را هم رقیبی جدی برای نماد ایران و ایرانی میدانسته است.
اینکه ایشان در خیال خود کوروش را مستدعی عنایت آن امامزادهی گمنام میدیده٬ در حقیقت کنایهای به روشنفکران و تحصیلکردههای زمان است که بدانند در مقابل با آنچه تودههای مردم به آن اعتقاد دارند٬ ایران و به ویژه ایران نوین٬ مظلوم و در اقلیت است و نیاز دارد که مورد پشتیبانی قرار بگیرد. ایشان به اوضاع سیاسی نامطلوب و بیانصافی برخی صاحبنظران اشاره میکند که دلخوریهای سیاسی خود را به اسطورهی کوروش هم تسرّی میدهند و از قرار نمیخواهند میان دلخوریهای سیاسی مقطعی و موسمی٬ و نیاز کل کشور به وحدت و ترک عقاید خرافی و مذهبی تفکیک کنند.
سالها بعد پس از انقلاب که استاد باستانی پاریزی دست به کار انتشار دوبارهی این اثر میشد ناچار بود به قسمتهایی از آن دست ببرد و به هر حال مقدمهی تازهای را هم ضمیمه کند که در آن به حساسیت روحانیت به نام کوروش اشارهای رفته است.
ایشان سعی دارد که حساب «کوروش» را با خاندان سلطنتی سرنگون شده و به طور کلی سلسلههای شاهنشاهی جدا کند تا لابد کتاب زیر ممیزی گیر نکند. اما بیپروایی میکند و رندانه اشاره میکند که دهها مورد قیام ملت ایران به سلطنتی منجر شده بدتر از سلطنت قبلی (ص ۱۷) و به بهانهی نقلی از ارسطو میگوید که استبداد خاندانهای اشرافی بهتر است چون آنها در پی افتخارند در حالی که جبارانی که علیه شاهان قیام میکنند به دنبال لذتاند و «حکومت تیرانها (جباران) معایب دموکراسی و الیگارشی هر دو را در خود جمع دارد...» (ص۱۹)
-----------------
*: در آن مقطع آشوبناک تاریخی٬ پانترکیستها در آذربایجان٬ شیخ خزعل در خوزستان٬ بخشهایی از نهضت جنگل به رهبری احسانالله خان در گیلان و امیر موید سوادکوهی در سوادکوه مازندران بر دولت مرکزی شوریده و داعیهی استقلال داشتند.
**: ابوالکلام آزاد٬ «کوروش کبیر (ذوالقرنین)»٬ ترجمهی باستانی پاریزی٬ انتشارات کوروش٬ چاپ هشتم٬ ۱۳۷۵.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر
چرا من نمیتونم نظرات دوستان رو ببینم ایا من اولین نفر هستم ؟؟