تبلیغ نمایشگاه را در ایستگاه مترو دیدم. شخصیتی که معرفی نمایشگاه را در بیلبورد تبلیغات برعهده داشت٬ "تیتف" بود. پسرکی که داستانهای اکثرا جنسی و خندهدارش را در کتابهای مصور٬ کوچک و بزرگ میخوانند. محمد هم چند سالیست که یکی از مخاطبان "تیتف" است. آنهم با خندههای بلند بلند و گاه ریسه رفتن.
از بیلبورد تبلیغ نمایشگاه عکس گرفتم و بهش نشان دادم. اولش با بیمیلی نگاهی کرد و گفت: «نه». اصرار و هیجانهای من هم نتیجهای نداد. دفعهی اول به همراه یکی از همکارانم به این نمایشگاه رفتیم. شوکی که به ما وارد شده بود و هیجانی که از این شفافیت جنسی برای کودکان بین ۳ تا ۱۴ سال بهمان دست داده بود٬ بالاخره پسرک را راضی به آمدن کرد و ما وارد نمایشگاه "زندگی جنسی" شدیم.
نمایشگاه پر بود از بچههای این محدودهی سنی که با خانوادهی خود آمده بودند. در ورودی نمایشگاه اتاقکی گرد خودنمایی میکرد که همان "مکان" خودمان بود. باید دو نفری وارد میشدی تا همراه با موزیک و قلبهایی که دیوار و سقف اتاق را پوشانده بود٬ بوسیدن را تمرین کنی. تختخوابی قلب مانند کنار این اتاق قرار داشت که مانیتور تعبیه شده در سقف آن٬ موزیک ویدیوی عاشقانه پخش میکرد. دو دستگاه هم در گوشههای سالن بود که میتوانستی با وارد کردن اسم خودت و پارتنرت٬ نامهای عاشقانه و از قبل نوشته شده را دریافت کنی. بچهها دور این دستگاه جمع میشدند و پدر و مادرها با لبخند به آنها نگاه میکردند. - من هم آن وسط به یاد نامههای عاشقانهای بودم که برای پنهان ماندنشان معمولا بعد از دریافت آنها را دور میریختم. کلمات عاشقانهای که از مدرسه تا خانه فرصت زنده ماندن داشتند.-
دور تا دور سالن پر شده بود از سوالهایی که "تیتف" داشت: «چرا مردها نمیتوانند بچهدار شوند؟»٬ «برای بوسیدن چطور میتوانیم از زبانمان استفاده کنیم؟»٬ «اگر هنگام رابطهی جنسی از کاندوم استفاده نکنیم٬ چه عواقبی ممکن است به وجود آید؟». توضیحاتی هم دربارهی اندام بدن نوشته شده بود.
در وسط سالن مانیتور کوچکی وجود داشت که «نه» گفتن را به بچهها آموزش میداد. دستی بزرگ که به سمت "تیتف" میامد تا بدن او را لمس کند. هرچه "تیتف" بلندتر «نه» را فریاد میزد٬ دست عقبتر میرفت. آخرین فریاد «نه» باعث شد که کلمهی NO دستبندی شود و دستهای فرد متجاوز را به هم قفل کند. بالای این مانیتور نوشته شده بود: «در چنین مواردی اول باید با خانوادهی خود صحبت کنید و اگر نمیتوانید٬ با این شماره تماس بگیرید». شمارهی تماس هم نوشته شده بود.
در ورودی سالن یادداشتی برای پدر و مادرها نوشته شده بود که اگرچه این نمایشگاه برای شما نیست اما خوش آمدید اما به فرزندانتان خیلی نچسبید! ما هم از خدا خواسته٬ با کمی فاصله و همچنان با شوک در و دیوار و کاندومهایی را که از هوا پر و خالی میشدند تماشا میکردیم. هرچند رابطهی خانوادهها با فرزندانشان و فضای شور و نشاطی که در سالن نمایشگاه بود حسی ناشناخته برایمان داشت. برای مایی که هنوز هم در ارتباط با خانوادههای خود اسیر دیوارهای تابو هستیم. فرقی نمیکند چند سالهایم٬ این تابوها در ما ریشه دوانده.
محمد به گوشه و کنار سالن سرک میکشید. جلوی برخی تابلوها میایستاد و متنشان را میخواند. سراغ اتاقک بعدی و بعدی و بعدی میرفت تا رسیدیم به سالنی که نوشته شده بود: «ورود بزرگسالان ممنوع»!
پرده را که کنار میزدی پدر و مادرها در گوشهای جمع شده بودند و سعی میکردند که در دست و پای بچهها نباشند. بچهها هم در حال کسب تجربههایی جدید. دستگاههای مختلفی برای بازی وجود داشت. بازیهایی که شاید تنها در این نمایشگاه میتوانستی به آن مشغول شوی. باید نشانهگیری میکردی تا اسپرم حتما به تخمک برسد. تابلوهای مواد خوراکی را در دستگاهی که جنین را در شکم مادر نشان میداد٬ فرو میکردی تا تاثیر آنها را ببینی. از لبنیات و سبزیجات تا سیگار و استرس و جنینی که گاه سر حال میشد و گاه به سرفه میافتاد. اطلاعاتی هم پیرامون تعداد اسپرمها در هر ارگاسم مردان یا مدتزمان زنده ماندن تخمکها در تخمدان زنان به مراجعهکنندگان داده میشد. اطلاعاتی که گاه بزرگترها را هم دچار شگفت میکرد. مثلا سرعت حرکت اسپرمها جیغ بعضی بزرگسالان را درآورده بود.
محمد اما معمولا تغییرات احساسیاش را بروز نمیدهد. گاهی من هم دچار سردگمی میشوم که الان این نگاه و این چهره به معنی خوشحالیست یا بیتفاوتی٬ هیجانزده شده یا اتفاق خاصی برایش نیافتاده! در تمام این نمایشگاه هم همین سردرگمی همراهمان بود تا اینکه رسیدیم به تلویزیونی که نحوهی به وجود آمدن و رشد جنین را در رحم مادر نمایش میداد. فیلم کوتاهی که انگار از داخل بدن فیلمبرداری شده بود. محمد هم با اشتیاق نشست پای تلویزیون و تا آخر از جایش تکان نخورد. واکنشش بعد از دیدن فیلم؟ «میشه اگر شاگرد اول شدم یه برادر یا خواهر داشته باشم»!
نمایشگاه بخشهای دیگری هم داشت. انیمیشنهایی که تغییرات فیزیکی بدن را هنگام بلوغ نشان میداد. از موهای زائد تا اعضای بدن که به شکل عجیب و غریبی تا شکلگرفتن٬ ناموزون میشوند. تغییرات بلوغ دختران و پسران بدون تفکیک مخاطب٬ نمایش داده میشد. فرقی نمیکرد دختری یا پسر٬ به هر حال باید یاد میگرفتی که جنسیت دیگر٬ چه تغییراتی خواهد داشت.
در همین بخش که ورود بزرگسالان مثلا ممنوع بود٬ تصویری از اندام تناسلی زن و مرد در اندازهای بزرگ وجود داشت که اعضای مختلف آن را با نامگذاری٬ توضیح داده بود. تصویری که شاید بزرگترها مقابل آن خیلی مکث نمیکردند. یا جا نبود یا مثل ما شوک و شرمشان مخلوط شده بود. اگر توضیحی دربارهی زندگی جنسی مردانه وجود داشت٬ حتما زنانهاش را هم میدیدی. هرچند که در کنار نواربهداشتیهای مختلف که در قسمت بلوغ دختران وجود داشت٬ لاک و لوازم زینتی دخترانه را هم مشاهده میکردی که البته جای نقد بسیار داشت.
چند دوری در نمایشگاه زدیم. بعضی جاها با فاصله از محمد و بعضی جاها چسبیده به او. شوخی و خندههای خانوادهها و بچهها بین ما خیلی جا نداشت. هم به خاطر شخصیت جدی پسرک و هم به خاطر گیجی ما. مایی که شاید اولین بار بود تصویر اندام تناسلیمان را در چنین ابعادی مقابل چشم دیگران میدیدیم.
نکتهی جالب توجه اما تابلوی توضیحی بود که در بدو ورود به این نمایشگاه و قبل از وارد شدن به "زندگی جنسی" میخواندی. متنی که میپرسید: «عاشق شدن یعنی چی؟»
و در توضیح آمده بود: «توضیح عشق بسیار دشوار است؛ حتی برای بزرگسالان. فرض کنیم که شما تعدادی دوست دارید و ناگهان یکی از آنها از صف بیرون میایستد: خوشچهرهتر٬ باشخصیتتر و همهچیزش به نظر شما بهتر میآید. کسی که شما عاشقش شدید در همهچیز به نظر عالی میآید حتی اگر دماغ بزرگی داشته یا عینک بر چشم زده باشد. عاشق بودن گاهی شما را خوشحال میکند و گاهی بسیار غمگین. ولی حتی زمانیکه ناراحت هستید٬ هنوز هم میخواهید عاشق باشید و مورد عشق قرار بگیرید؛ برای اینکه این مساله به شما حس زنده بودن میدهد».
از سالن نمایشگاه که خارج شدیم ازش پرسیدم: «خب٬ چه چیزهای جدیدی یاد گرفتی؟»
جواب داد: «هیچی. همهی اینا رو توی مدرسه بهمون گفته بودند. اگر نتیجهی امتحانام خوب بشه٬ برام بچه میارید؟».
بگذریم که تمام مسیر برگشت تا خانه را مشغول توضیح دادن این بودیم که بچه٬ آدم است و هزار نیاز و امکانات میخواهد و نه یک کیلو پرتقال که از سر کوچه بگیریم. هرچند که سکوت کرد اما معلوم بود که نه قانع شده و نه حاضر است که بیشتر از این در مقابل خواستهاش «نه» بشنود. ما هم سکوت کردیم. سکوت ما اما مرور زندگیمان بود.
فکر کنم اولین باری که متوجه شدم چیزی به اسم اسپرم وجود دارد٬ شانزده ساله بودم. این موضوع را هم از گپهای شبانه با دخترهای بزرگتر فامیل فهمیده بودم. تفاوتهای بلوغ دختران و پسران؟ آن را هم بعدتر در خارج از ایران و کتابهایی که خواندم یا اطلاعاتی که از همسرم یا دوستان مردی که داشتم٬ دریافت کردم متوجه شدم. اندام تناسلی؟ آینههایی بود که به سختی جلوی خودمان میگرفتیم تا ببنیم آن پایین در منطقهی ممنوعهمان چه خبر است.
با جمعی از دوستان در حال بحث دربارهی این نمایشگاه و تفاوتهایش با خودمان و نداشتن آگاهی بودیم٬ دو زنی که همراهمان بودند برای اولین بار متوجه شدند که محل خروج ادرار در بدنشان حفرهای دیگر است که انگار کشفش نکرده بودند. هر دوی آنها بیشتر از ۳۰ سال داشتند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر
گزارش جالبی بود. متشکرم. ولی دو خانم همراه شما خیلی خنگ تشریف داشتند!