جشن نوروز از آغاز، سر سال تقویم اوستایی، یعنی روز اول فروردین برگزار میشود. در دربار قاجارها مراسم نوروز شکوه خاصی داشت، در دوران پهلوی فراگیرتر شد و در دوران پس از انقلاب تلاش روحانیت شیعه برای جایگزین کردن اعیاد مذهبی به جای نوروز باستانی ثمر نداد. نوروز با وجود مخالفت آخوندها ماند اما با گسترش زندگی شهری مختصرتر شد و در همان حال به خاطر سرخوردگیهای اجتماعی در شعر شاعران فارسیزبان با یأس درآمیخت. «دختر نشسته در قاب پنجره» شعر فروغ فرخزاد نمایانگر این یأس است.
پنج روزی که از بهار به تابستان افتاد
در دوره ساسانیان تقویم اوستایی را که تقویم مذهبی ایران بود رسمی کردند. در تقویم اوستایی هر سال پنج روز کم داشت. برای جبران آن، پنج روز آخر سال را که به آن «وهیزک» میگفتند جشن میگرفتند. به تدریج، به خاطر ضعف تقویم اوستایی، پنج روز آخر سال از اول بهار به وسط تابستان افتاده بود. در دوران سلجوقی اما عمر خیام تقویم را اصلاح کرد و نوروز را دوباره در اول فرودین قرار داد.
این رباعی را به خیام نسبت دادهاند. میگوید:
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
بر طرف چمن روی دلافروز خوش است
از دی که گذشت هر چه بگویی خوش نیست
خوش باش و مگو ز دی که امروز خوش است
نوروز و همه آرزوهای خوش
میتوان گفت همه اشعار و ترانههای نوروزی در ادبیات کهن ایران در وصف شکوفایی طبیعت و دعوت به گشت و گذار در طبیعت سروده شده و به این بهانه شاعر هم از فرصت استفاده کرده و اندیشهها و آرزوهای خودش را با ما در میان گذاشته است.
آمدن بهار هوس جوانی را در دل رودکی بیدار میکند. میگوید:
آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب
با صد هزار زینت و آرایش عجیب
شاید که مرد پیر بدین گه جوان شود
گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب
نسیم بهاری حافظ را به فکر یارش میاندازد و هوس گشت و گذار در طبیعت را در دل او بیدار میکند. میگوید:
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خوای چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
و سعدی خوشگذران هم با همان لحن پنددهنده و تحکمآمیز آشنایش میگوید:
درخت غچه برآورد و بلبلان مستند
جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند
حریف مجلس ما خود همیشه دل میبرد
علیالخصوص که پیرایهای بر او بستند
بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط
ز بس که عامی و عارف به رقص برجستند
از زمان فتحعلیشاه قاجار نوروز جلوه و اهمیت خاصی در ایران پیدا کرد. سعید نفیسی در کتاب خاطراتش که یکی از اسناد مهم فرهنگ عامه در ایران به شمار میآید مینویسد که در موقع تحویل سال شاهان قاجار در تالار برلیان و گاهی در تالار موزه مینشستند، سران پایتخت «شال و کلاه» میکردند و به حضورشان میرفتند. شال و کلاه هم عبارت بود از شال کشمیر گرانبها، کلاهی درازتر از عمامه و جبه یا لباده ترمه. شاه بر تخت مینشست، برادران و پسرانش به ترتیب سن در دو سوی تخت میایستادند و صدراعظم هم روبهروی او جا میگرفت. بعد شاه عید را تبریک میگفت. در تمام مدتی که شاه به سلام نشسته بود، توپ در میکردند.
چشم فتنه
در زمان قاجاریه در خانوادهها هم به همین ترتیب با رعایت بزرگی و کوچکی مراسم عید برگزار میشد. سعید نفیسی روایت میکند که زنان حنا میبستند، به ابرو وسمه میکشیدند و مژههایشان را با سرمه سیاه میکردند و چارقد قالبی بر سر میکردند و جامههای فاخر میپوشیدند.
شبهای عید هم از میدان تخت مرمر و بازار نقاره میزدند و جلوی شمسالعماره آتشبازی میکردند.
محمد تقی بهار (ملکالشعرا) که در این دوران بالیده و سرکوب مشروطیت و کودتای ۱۲۹۹ را به چشم دیده و از شاعران آزادیخواه ایران به شمار میآید، فرارسیدن نوروز را با آینده سیاسی ایران درمیآمیزد. عبارت «چشم فتنه» که بعدها توسط رهبر جمهوری اسلامی مصادره شد، برساخته اوست. مینویسد:
رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود
درود باد بر این موکب خجسته، درود
به کتف دشت یکی جوشنی است مینا رنگ
به فرق کوه یکی مغفری است سیم اندرود
شعر «نوروزینامه» از میرزاده عشقی نیز که اخیراً گردآفرید اجرای تازهای از آن را ارائه داده، در وصف شکوه نوروز در دوران باستان است.
عید آمد و خانه خود را نتکاندیم
در کمتر نوروزنامهای از شاعران معاصر ایران یأس و نومیدی روشنفکران بعد از کودتای ۲۸ مرداد به اندازه شعر مهدی اخوان ثالث پیداست. او در نوروزنامهای که بسیار هم شهرت دارد و هر سال در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود، میگوید:
عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم
گردی نستردیم و غباری نستاندیم
دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز
از بیدلی آن را ز در خانه براندیم
از آن پس بود که دیگر شاعران ایرانی از فرارسیدن بهار خشنود نشدند و با آمدن هر نوروز به یاد میآوردند که شادی گناهیست نابخشودنی. مثل این است که شاعر ایرانی از زندگی و زنده ماندن در سالهای پس از کودتا شرمسار است. احمد شاملو مینویسد:
سالی
نوروز
بیگندم سبز و سفره میآید،
بیپیغام خموش ماهی از تُنگ بلور
بیرقص عفیف شعله در مردنگی.
سالی
نوروز
همراه به درکوبی مردانی
سنگینی بار سالهاشان بر دوش:
تا لالهی سوخته به یاد آرد باز
نام ممنوعاش را
و تاقچه گناه
دیگر بار
با احساس کتابهای ممنوع
تقدیس شود.
و هوشنگ ابتهاج هم با فرارسیدن بهار عزادار میشود و میپرسد:
ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار
با عزای دل ما میآید.
در آن سالها نوروز بیش و کم به همان شکل قجریاش برگزار میشد. اصلاحات ارضی اتفاق افتاده بود و مالکان خردهپا کارمند دولت شده بودند. با فرارسیدن عید نوروز، رعیتها از ده برای اربابان پیشینشان تحفهای میآوردند، زنان به آرایشگاه میرفتند، دامن کوتاه میپوشیدند و جوراب نایلون استارلایت و کفش پاشنهبلند به پا میکردند، مردان هم کت و شلوار میپوشیدند و کراوات با گره درشتی که میخواست تجدد نوظهور را به نمایش بگذارد به گردن میانداختند. آنها که به دانشگاه رفته بودند، «سیاسی» میشدند، و دیگران در یک عصیان خاموش به میخانهها پناه میبردند که سرانجام به کارمندی تن دردهند. در هر خانوادهای هم معمولاً یک خان دایی یا خان عمو که بزرگ فامیل بود حضور داشت. نوروز در زمان پهلوی بیش از همه موسم بریز و بپاش کارمندان دولت بود.
دختری نشسته در قاب پنجره
گمان نبرید که فقط «شاعران سیاسی» بعد از کودتا گرفتار یأس نوروزی شدهاند. مهدی سهیلی هم که از شاعران عامپسند پیش از انقلاب بود، با فرارسیدن عید، درخت غماش شکوفه میکند:
عيد آمد و درخت غم من شكوفه كرد
نو شد جهان وباز غم كهنه جان گرفت
عيد آمد و بهار به هر باغ سر كشيد
و حتی دختری که در شعر فروخ فرخزاد در قاب پنجره نشسته، زانوی غم بغل میگیرد و با خود میگوید: «ای بس بهارها که بهاری نداشتم»
که بعد، به جای آنکه از خانه بیرون برود، و کسی را دلباخته خودش کند، سراسر روز را در اندیشههای غریب بگذراند:
خورشید تشنهکام در آن سوی آسمان
گویی میان مجمری از خون نشسته بود
میرفت روز و خیره در اندیشهای غریب
دختر کنار پنجره محزون نشسته بود
یدالله رویایی اما با تردستی دامن شعرش را از یأس به دور نگه میدارد. مثل این است که با دختر نشسته در پنجره فروغ سخن میگوید و میخواهد وسوسه و هوس را در دل او بیدار کند. میگوید:
زمین خندید و صحرا شد گلافروز
بهار آمد بهار عشقآموز
بیابان را همه در برگرفته
سرود گرم بارانهای نوروز
از آن زمان تا سال ۱۳۸۱ میبایست صبر میکردیم که شاعران تهمانده امیدشان را پیدا کنند. محمد علی سپانلو در تسلی زنی که دیوانه شده و در آسایشگاهی بستریست، میگوید:
نگاه کن! کودک در خواب به رنگینکمان لبخند میزند
طلوع پرچم بر چهرهاش: سه رنگ قشنگ
شبیه «آب» گفتن ماهی طلایی در تنگ عید
حواست کجاست؟ زیبایی میگوید آب
مثل این است که سپانلو نیز مانند رویایی با دختر نشسته در قاب پنجره شعر فروغ سخن میگوید. این بار اما آن دختر نوبالغ زنی میانسال است که کارش به جنون کشیده.
عید آمده و سپانلو به تسلی او میگوید:
در آفتاب پنجره تو که مشرف به آسایشگاه است
حتی دیوانگان نیز دریافتهاند
که هر چه کمتر گفتیم بیشتر تفاهم داشتیم
نخستین عشق تو کجا رفت؟
بگو سلام به خورشید، روی کاغذ مشق
که بر نقش کودکانهی خود کنجکاو مینگرد
ببند چشمت را، بگذار روی گونه تو بگذرند
خطوط بچه گانهی رنگینکمان
حرارت شعرهای دیوانگان
و ماهی طلایی
در روز اول بهار
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر